🍃🌷🍃به پایگاه ادبی شعر پاک خوش آمدید 🍃🌷🍃

مثنوی : جز حدیث تو من نمی‌دانم

(ثبت: 180192)

جز حدیث تو من نمی‌دانم

خامشی از سخن نمی‌دانم

در کمند غم تو پا بستم

وز می اشتیاق تو مستم

دیدهٔ ما، اگر چه بی‌نور است

لیک نزدیک بین هر دور است

ساکن است او، مگر تو بشتابی

در نیابد، مگر تو دریابی

گرچه ما خود نه مرد عشق توایم

لیک جویان درد عشق توایم

طالبان را ره طلب بگشای

راه مقصود را به ما بنمای

دل و دنیای خویش در کویت

همه دادم به دیدن رویت

یارب، این دولتم میسر باد

که به دیدار دوست گردم شاد

کاربرانی که این مطلب را پسندیده اند :

کاربرانی که این مطلب را خوانده اند :

بستن فرم


سلام و درود
بسیار زیباست
سپاس از حضورتان
لذت بردم
شادکام باشید
در پناه خدا