ای که چیدی به جفاکاری خود این خوان را
بسته عشقت به چنین معرکه ای دستان را
پهلوانی من آن است که در مسلک عشق
بی دریغی به تو تقدیم کنم این جان را
من و دریوزه ای از ناز طبیبان هیهات
دردمند تو عزیزم چه کند درمان را
این روا نیست که حتی به گمانت برسد
که من از جور و جفا می شکنم پیمان را
ناز کن باز که ناز تو خریدن دارد
کن پریشان سر آن گیسوی جانفشان را
پاک شو دفتر از این اشک که افشا نکنی
پیش دلدار تو داغ دل بی سامان را
مهدی از جور تو لب بسته ولی جان دلم
بشنو از قعر غزل درد دل نالان را
« مهدی رستگاری »
اسفند 19, 1394
سلام بانوری گرامی
زیبا سرودید
زنده باشید
پاسخ
اسفند 19, 1394
سلام خانوم نوری عزیززززز
خیلییییی زیباست…..خیلی….
زنده باشی و برقرار
یاحق
پاسخ
اسفند 19, 1394
سلام آرزو بانو
مرحبا…
پاسخ
اسفند 19, 1394
سلام و مهر بانو نوری
بسیار زیبا بود/ پاینده باشید
پاسخ
اسفند 19, 1394
کوتاه وزیبا
پاسخ
اسفند 19, 1394
سلام خانم نوری عزیز
بسیار زیباست
پاسخ
اسفند 20, 1394
مرحبا عزیز
بسیار عالی
موفق باشید
پاسخ
بستن فرم