🍃🌷🍃به پایگاه ادبی شعر پاک خوش آمدید 🍃🌷🍃

غزل شمارهٔ ۲۴۱۳ : از گرفتاری دلم فارغ زپیچ و تاب شد

(ثبت: 173704)

از گرفتاری دلم فارغ زپیچ و تاب شد

ناله زنجیر، خوابم را صدای آب شد

کوته است از حرف خاموشان زبان اعتراض

ایمن از تیغ است هر خونی که مشک ناب شد

جهل دارد همچنان خم در خم عصیان مرا

گر به ظاهر قامت خم گشته ام محراب شد

با فقیران دست در یک کاسه کردن عیب نیست

بحر با آن منزلت همکاسه گرداب شد

چون رگ سنگ است اهل درد را بر دل گران

در میان زخمها زخمی که بی خوناب شد

شرم هیهات است خوبان را سپرداری کند

هاله نتواند حجاب پرتو مهتاب شد

گر برآرد می زخود پیمانه ما دور نیست

پنجه مرجان نگارین در میان آب شد

فکر من صائب جهان خاک را دل زنده کرد

این سفال خشک از ریحان من سیراب شد

کاربرانی که این مطلب را پسندیده اند :

کاربرانی که این مطلب را خوانده اند :

بستن فرم


سلام و درود
بسیار زیباست
سپاس از حضورتان
لذت بردم
شادکام باشید
در پناه خدا