🍃🌷🍃به پایگاه ادبی شعر پاک خوش آمدید 🍃🌷🍃
در انتظار دیدنت بودم قطار رفت
آن وقت ، اشک از دیده ام بی اختیار رفت
من ماندم و یک ایستگاهِ خالی از تو
وقتی که پیش چشم های من قطار رفت
دسته گلی از دست من اُفتاد و جا ماند
پشت قطار ، من ماندم و دل بی قرار رفت
یک ایستگاه چشمش به من خشکید ، اما
پیش دو چشمم آن مَه نیکو عُذار رفت
پا نای رفتن یک قدم در خود نمی دید
دل با تو ماند و در پی ات از این دیار رفت
چندیست چون شبگرد عاشق روز و شبها
نالم که از شهر و دیار من بهار رفت
محمد رضا شرعی
شبگرد
تیر ماه 1400
کاربرانی که این شعر را پسندیده اند (1):
کاربرانی که این شعر را خوانده اند (5):
بستن فرم