🍃🌷🍃به پایگاه ادبی شعر پاک خوش آمدید 🍃🌷🍃

 مرده شو

(ثبت: 258834) اردیبهشت 5, 1402 
مرده شو

تلفن چند بار زنگ زد، سماجت تماس گيرنده مجبور به پاسخ دادنم كرد. خانم منشي بود با عجله و عذر خواهي گفت: ببخشيد آقاي مهندس! حاجي آمده و اصرار دارد شما را ملاقات كنند؛ الان بيست دقيقه اي است كه اينجا هستند. پرسيدم: كدام حاجي؟
– حاج كرم!
–بگو بياد تو!
وقتي وارد شد خيلي خسته به نظر مي رسيد. از اون نيروهاي خوبي بود كه يك كارفرما انتظارداره: سر ساعت مي آمد، براي اضافه كار مشكلي نداشت، اعتراضي نمي كرد، كم مرخصي مي گرفت و وقتي هم مرخصي مي گرفت كه همه مي دانستند مشكلي داره. در اين پانزده سالي كه با اون كار مي كردم هيچ شكايتي از اون نشنيدم. كار در اينجا بسيار سخت است. مردم وقتي دچار مصيبتي مي شوند عموماً كنترل اعصابشان را از دست مي دهند و انتظارات بالايي برايشان ايجاد مي شود كه دركشان بسيار مشكل است. سلام كرد و به سمت ميز جلو آمد. با پنجاه و اندي سال سن گام هاي سنگيني برمي داشت. با لبخندي كمرنگ به خاطر تغيير چهره به نشستن دعوتش كردم و گفتم: مشكلي پيش اومده؟ قبل از اينكه بنشيند نامه اي را مقابلم گرفت و زير لب زمزمه كرد: من بايد بروم. ترديد و دودلي در صدايش موج مي زد؛ انگار كلمات را به زور بر زبان مي آورد؛ خيلي گرفته بود خسته تر از آن چيزي بود كه گمانش را مي كردم . دوباره او را به نشستن دعوت كردم. آرام و بدون سروصدا صندلي را از زير ميز بيرون كشيد و روي آن نشست. متن نامه چيزي جز درخواست قبول استعفا نبود. چيز خاصي هم نبود. امروزه كار بصورت پيمانكاري اينگونه مسائل را راحت كرده است. همه چيز براي مدت محدودي تنظيم مي شود حتي كمتر از يكسال. اما از دست دادن نيرويي مثل حاجي هميشه انسان را دچار دو دلي مي كرد.
سرش پايين بود و به دست هاي فرتوتش خيره شده بود که كمي بوي مشمئز كننده كافور مي داد. پرسيدم: مشكلي پيش آمده كه اين تصميم را گرفتي؟ چيزي ناراحتت كرده؟ مشكل مالي داري؟ همچنان سرش پايين بود و با انگشتانش بازي مي كرد. سنگيني فضا كاملاً روي رفتارش تاثير گذاشته بود. آرام پاسخ داد: از بد زمانه، از بدي مردم، از بدي روزگار.
احساس كردم مثل يك كوه آتش فشان آماده انفجار است. آدم با خدا و پيغمبري بود كه خودش را به رضاي خدا داده بود و سالها بدون هيچ شكايتي با حقوق كم كارگري ساخته بود؛ اما امروز حرف هايش رنگ و بوي ديگري داشت. نمي خواستم اين كوه درد سر باز كند، اما چاره اي هم نداشتم. سعي كردم به صحبت ها سمت و سويي بدهم.
پرسيدم: اگر كمكي از دست من برمي آيد بگو؟ مي توانم يك وام ضروري برايت درخواست كنم.
حاجي حرفم را قطع كرد و با آهي لب به سخن گشود: نه آقا مهندس! مشكل پول نيست؛ من و همسرم آدمهاي قانعي هستيم تا حالا هم به همين آب باريكه ساخته ايم؛ از خدا كه پنهان نيست از شما چه پنهان ماحصل اين پنجاه، شصت سال عمرم دوتا دختر بيشتر نيست. هر كاري در توانم بود كردم يك لقمه نون حرام تو سفره ام نبرده ام؛ از صبح تا شب جون كندم و ميت مردم را شستم. هم رضاي خدا رو داشتم هم زندگي مي كردم؛ خدا هم به من محبت داشت و هر چيزي به من و همسرم نداد به بچه ها بخشيد. خدا به سر شاهده آقا مهندس دو تا دختر بزرگ كردم مثل پنجه آفتاب، هر جفت كدبانو، به قول معروف از هر پنجه شون يك هنر مي بارد. چيزي نبوده كه بخواهند و تهيه نكنم. كلاسي نبوده كه بخواهند بروند و نرفته باشند. نه اينكه فكر كنيد چون پدرشون هستم اينجوري تعريف مي كنم؛ خدا شاهده نه. الان هم يكي پرستاري مي خونه دومي هم معلمه، براي هر كدومشون به اندازه دوتا دختر جهيزيه آماده كردم، ولي اين مردم نمي دونم؟ چرا اين جوري فكر مي كنند. تا حالا بيست تاخواستگار داشتن؛ ولي همين كه مي فهمند كار من چيه و كجا كار مي كنم مي روند پشت سرشان را هم نگاه نمي كنند. به نظر شما كار توي غسالخانه چه اشكالي دارد؟ اگر من و امثال من نبوديم چي مي شد؟ به من مي گويند بوي مرده مي دهي! تا حالا سه بار خانه عوض كردم؛ حتي اقواممان هم با كراهت با ما رفت و آمد مي كنند؛ تو مراسم هاي شادي كه مي گويند شگون نداره … اي بابا چرا اين حرفها رو مي زنم. نمي دونم سر شما رو هم درد آوردم آقا مهندس! من يك عمر كار كردم تا بچه ها خوشبخت باشند، دلم نمي خواهد حالا به خاطر كارم اون ها حتي نتوانند تشكيل خانواده بدهند.
نمي دانستم چه بايد بگويم واقعاً نمي شد نگاه مردم را عوض كرد. رو به حاجي کرده و گفتم: به هر حال من نمي توانم به اين سرعت استعفاي شما را بپذيرم؛ شما تا تامين نيروي جايگزين سر كارتون باشيد تا ببينم چكار بايد كرد. پيرمرد از جا بلند شد هنوز هم سنگين قدم برمي داشت، گام هايي به سنگيني امي بودن يك جامعه، به سنگيني رسوخ عقايد پوچ در تفكر جامعه. وقتي از اتاق خارج شد و درب را بست با خود انديشيدم واقعاً چه بايد كرد؟

 

 

کاربرانی که این مطلب را پسندیده اند :

بستن فرم


سلام و درود
بسیار زیباست
سپاس از حضورتان
لذت بردم
شادکام باشید
در پناه خدا