🍃🌷🍃به پایگاه ادبی شعر پاک خوش آمدید 🍃🌷🍃
آینه؛ نبودنت را فریاد کشید
چنان که خورشید در افق محو شد
ساعت دیواری مدام دهن کجی می کند
عقربه ها دستشان در یک کاسه است برای شکنجه…
حتی پرده خنده زنان نسیم را در آغوش کشیده
پچ پچ هایشان گوش فلک را هم کر کرده:
قرار تانگو تا سپیده دم…
آتش به جانم می کشد این هم آغوشی
خنده های تا سر صبح….
گویی نسیم هم سر جنگ دارد
عطر موهایم در پیچ و خم جاده گم خواهد شد پس این آبشار را می خواهم چه کار؟؟؟
کارش را یکسره کردم!
اینبار دل آینه لرزید از خرمن آشفتگی
باید خودم را جمع کنم
تمام سلول هایم کف اتاق نیمه تاریکم پخش و پلاس
باید خودم را جمع کنم
از لابه لای کاغذهای مچاله شده دیروز
شاید هم هفته پیش
حسابش از دستم در رفته
باید خودم را بتکانم!!!
زیر آوار؛ نفس کشیدن سنگینی می کند
بر تن لرزانم
تب هشت ریشتری دارم!!!
باید خودم را جمع کنم
کورمال کورمال خودم را به پنجره می رسانم تا به آغوش ماه پناه برم
همان که کبوتر پیغام رسانم شده…
هر شب برایش از تو می گویم
باورت میشود از دیدن اشک هایم کمرش خم شده ؟!
کاربرانی که این شعر را پسندیده اند (8):
کاربرانی که این شعر را خوانده اند (12):
مرداد 10, 1402
درودها
زیبا بود و خلاقانه
موفق باشید .
🌹
پاسخ
مهر 10, 1402
سپاس جناب خوشرو🌺
پاسخ
مرداد 11, 1402
درودها نازنینم پروانه عزیز آجورلو
زیبا بود ودلنشین
قلمتون ماندگار 🌺🌺👏👏
پاسخ
مهر 10, 1402
درود بانو حسینی عزیز
مهران را سپاس🌺
پاسخ
مرداد 12, 1402
احسنت👏👏👏
پاسخ
مهر 10, 1402
مهرتان را سپاس🌺
پاسخ
فروردین 25, 1403
درود بر شما انقدر رقص قلمت زیباست که هر بیننده ای را در هر مسیری با هر تفکری به سکوت و تامل وا می دارد
🌹🥀
پاسخ
بستن فرم