جلاد

گرفتی جان انسانهای بسیاری

تو ای آنکس که جلادی

مگر مسئول جانهایی و یا همکار عزراییل

و یا شاید شتربانی که بنشانی شتر را پیش

هر دربی که میخواهی

و شاید پاک و معصومی

و از سوی خدا مأموریت داری

گنهکاران بی دین را

بدست چوبه های دار بسپاری

و شاید جان ستان بیمار و کم کار است

و میترسی مبادا جمعیت هردم فزون گردد

و جایت تنگ تر گردد

و شاید کشتن مردم برایت بازی شیرین

و دلچسب است.

تو آیا تا کنون پرسیده ای از خویش

که فردای قیامت گر خدا پرسید از کارت چه

میگویی؟ جوابت چیست؟

به حکم قاضی بیرحم که فرماندار جلاد است

یکی قاتل یکی دزد است

یکی مرتد یکی مست است

یکی را شورشی نامد

و جرم دیگری تحریک اذهان است

یکی فکر براندازی است

یکی هم اهل جوسازی است

یکی گوید خدائی نیست

یکی مهسا یکی دائی است

و بسیاری که با معیار قاضی جرمشان

مشهود و عریان است

تمامی کارشان زار است

جزای جمله آنها تکان بر چوبه ی دار است

به هرکس وصله ای از جرم چسباند

هزاران وصله ی ناجور و بی ربط

که در دکان عطاری مثالش را نشاید یافت

اگر ملاک تو اسلام و قرآن است

خدا فرموده در قرآن اگر انسان بقدر ارزنی بد کرد

سزایش را در آن دنیا همان اندازه میبیند و شاید بیش

بجز آن این جهان هم ظاهراً دار

مکافات است

تو که سنگ خداخواهی زنی بر سینه در انظار

مگر در وعده باری تعالی شبهه ای داری

و آیا خود به خلوت کار بد هرگز نکردی

در آن روزی که رسوایی گریبانگیر میگردد

و آن روز قیامت نام دارد

تو میبینی که خود رسواترین رسوای عالم نام میگیری

خدا رحمان و ستار است

خدا رسوا نمیسازد

تو اما بندگان حق تعالی را چرا بی آبرو سازی

خدا سازد تو را رسوا

اگر خود مجرم و پست و گنهکاری

زمین گرد است و میچرخد

دوام حال در دنیا محال است

اگر امروز بالایی

بدان فردا که این گردونه چرخید

تو باشی متهم

یک متهم هم قاضیت باشد

و شاید عدل این باشد

که محکومت کند قاضی به اعدام

با طناب دار