🍃🌷🍃به پایگاه ادبی شعر پاک خوش آمدید 🍃🌷🍃

 دستِ من , مُشتِ مَرا مُشتاق است :

(ثبت: 251891) مهر 15, 1401 

.
.
یک وطن پاییز دارم در خودم
قصدِ رستاخیز دارم در خودم

« شَهوتِ جاری شُدن »، وقتی که طُغیان می کُند
رودِ « کارون » می شود ، خیزابه های کوهرنگ
هر که این شَهوت ندارد، بَرده است
در حقیقت « گاوخونی » زنده رودی هست که سرکوبِ شَهوت کرده است .

بر دَکل ها ،.. روزی …
لانه ها داشته اند ،…
لَک لَک ها

رودها ،.. بِرکه شُدند .

بر مَزارِ گُلِ نیلوفر آبی، .. هرشب…
پایکوبی …/ دارند ،…/ جُلبک ها .

من چرا ؟ .. « فَربه شکم» کردم « فکر » …
تو چرا ؟ .. « چَکمه ی پا» کردی «حَرف»

دستِ من ، مُشتِ مَرا مُشتاق است .
تو چرا فریادت ، …
طفلِ پیچانده ی در قُنداق است

کاوه ای باش که از چَرم ، دَرفش افرازد .
یا فریدون …
که « فَرانک » به نَهیبت نازد .

پدرم می گوید :
هیچ روشن نشود، .. بی بنزین …
باکِ خالی « پِرادو » ،.. با .. هُل

مادرم می گوید :
آخرین برفِ زمستان که ببارد ، .. حتمن …
می دهد زَنبقِ سرمازده ی وَحشی ، گُل .

 

شادان شهرو ✍️مهرماه ۹۹/ یوسف آباد قوام

 

در این روزهای تلخ …
در این روزهای سیاه ..
نمی دانم خوشحال باشم یا نه ,…
شاید لازم بود تا سالهای سال بُگذرد , تا آنهایی که مَرا فریب خورده می نامیدند ,
از همان جنس حرفهایی را بزنند که این “فریب خورده ی سابق” با قلم اش آنرا فریاد می زد .

…..

تا به کی بیدار بود و خویشتن را زد به خواب
تا به کی پنداشت ایـن دیجور شب را آفتـاب

تا به کی در بنـدگی مفلــوک بـود و در به در
تا به کی در تشنگی محـروم کردن خود ز آب

تا به کی تحقیر گشتن از بـرای نــان بـه زور
تا به کی دشنام بشنید و فـرو خـوردن جواب

تا به کی پــوشــاند بـا لبخنــد از اغیـار غم
تا به کی صورت به سیـلی کرد همرنگ عناب

تا به کی فریــاد را خـاموش کردن با سکوت
تا به کی آباد خوانـدن این همه مُلک خراب

تا به کی هر گُرگ را ناچـار باید خواند میش
تا به کی نامید هــر نامـــرد را عالی جنـاب

تا به کی در یُـوغ مـانـدن بی تقلای خلاص
تا به کی پنهان نمودن خویش را زیــر نقاب

تا به کی باید که پُر گشت از خُرافـات جُهول
تا به کی باید تُهی گشتن ز غیرت چون حُباب

تا به کی چون شیر باید خورد پَسماند شُغال
تا به کی چون خوک بایدماند در این مَنجلاب

حاصل این دردهـا و رنجـها یک نکتـه است
انقلابی تـازه بـایـد کــرد با ایــن انقــلاب

…….

88/ بروجن ( نظم سُروده های ” من فریاد توام ” )

 

 

 

 

نقدها
  1. م . مانا

    مهر 15, 1401

    سلام
    همان قدر بگویم که اگرچه با شاهنامه از طفولیت دوست بودم و اساطیر آن را اساطیری همواره زنده می دانم که بارها در تاریخ تکرار شده اند و نقش خود را بازی کرده اند . اما وقتی در شعر و نثر دیگران از شاهنامه می خوانم و از زوایای دید آنها مجددا به شاهنامه نگاه می کنم ، برایم بسیار گواراتر است و طعم و بویی دیگرگونه دارد .

    خلاصه بگویم که جمشید چهارمین پادشاه پیشدادی ( فرزند تهمورث ) در ایران نماد مدنیت و ترقی ست . چرا که بسیاری از رسوم و فنون در زمان او و به سعی او پدید آمد ( گسترش تکنولوژی . عید نوروز . ساختن کشتی . دوختن لباسها و جامه ها . ساختن عمارات و بناها با آجر و سنگ و ملاط . و …. )

    اما اواخر عمر وقتی به موقعیت خود و دستکار خود نگریست ، مغرور شد و همین باعث سلب مشروعیت ( کاستن فره ی ایزدی ) از او شده و زمینه را برای تسلط تازیان بر ایران به سرکردگی ضحاک فراهم نمود

    همی کاست زو فره ایزدی
    برآورده بر وی شکوه بدی

    دوران پادشاهی ضحاک طولانی ترین و در عین حال سیاه ترین دوران حکومت یک پادشاه در شاهنامه است . خلاصه بگویم که ضحاک اول پدرش را کشت و سپس با ثروت او سپاه ساخت و بعد جمشید را کنار زد و پادشاه جهان شد . دورانی که هنر خوار شد و جادوگری و خرافات ارزشمند . دروغ منتشر شد و راستگویی کمیاب ( مقایسه کنید )

    چو ضحاک شد بر جهان شهریار
    بر او سالیان انجمن شد هزار

    سراسر زمانه بدو گشت باز
    برآمد بر این روزگار دراز

    نهان گشت کردار فرزانگان
    پراگنده شد کام دیوانگان

    هنر خوار شد جادویی ارجمند
    نهان راستی آشکارا گزند

    شده بر بدی دست دیوان دراز
    به نیکی نرفتی سخن جز به راز

    ابیات فوق را استاد شهرام ناظری هم خوانده که تونستید سرچ و دانلود کنید ..

    اما ابلیس در تمام این کارها به شکل ناشناس مشاور ضحاک بود . و بعدها به عنوان آشپز در کاخ او مشغول شد . غذاهای ابلیس به ذائقه ی ضحاک خوش نشست و خواست که او را خلعتی بدهد . ابلیس از ضحاک اجازه خواست که شانه های او را ببوسد . و روز بعد از جای بوسه ی ضحاک دو افعی روییدند و مایه ی آزار و وحشت پادشاه شدند . این بار ابلیس در نقش طبیب به بارگاه آمد و هولناک ترین نسخه ی تاریخ بشر را برای درمان ضحاک و آرام کردن آن دو مار پیچید . گفت هر روز مغز دو جوان را به آنها بده تا آرام گیرند . و بدین ترتیب بخت سیاه ایرانیان فرا رسید .
    بر این منوال حدود هزارسال گذشت . آن مارها ( که من آنها را خشم و شهوت تفسیر می کنم ) هر روز مغز ( به تفسیر بنده می تواند اندیشه و نبوغ باشد ) دو جوان را تباه می کردند . ( مثل کاری که سالهاست با مغزهای ما می کنند ) تا اینکه نوبت به کشتن آبتین رسید و او پیش از آنکه خوراک مارها گردد از آبستنی همسرش ( فرانک ) خبردار شد . و چون از تبار جمشید بود و بیم کشته شدن فرزند را داشت ، فرانک را توصیه به اختفا نمود . و فرانک فرزندش ( فریدون ) را در کوه البرز به دنیا آورد و همانجا بزرگش کرد . از طرف دیگر ضحاک که بر اثر خوابها و کابوسها و تعبیر موبدان و معبران ، به وجود فریدون پی برده بود . می خواست که از مردم ایران یک گواهی بگیرد و آنها تصدیق کنند که در دوران ضحاک همه چیز عالی و عادی بوده و جز عدل و نوازش و مردم سالاری کاری نکرده ( مثل کاری که بعضی دوستان انجام میدن و برخی نهادها )

    اما در آن انجمن ناگهان آهنگری وارد شد و با داد و بیداد از ضحاک شاکی شد که فرزندم کجاست ؟

    بدو گفت مهتر بروی دژم
    که بر گوی تا از که دیدی ستم

    خروشید و زد دست بر سر ز شاه
    که شاها منم کاوهٔ دادخواه

    یکی بی‌زیان مرد آهنگرم
    ز شاه آتش آید همی بر سرم

    تو شاهی و گر اژدها پیکری
    بباید بدین داستان داوری

    ضحاک که در فکر حفظ ظاهر بود . فرزند او را که آن روز قرار بود مغزش را به مارها بدهند ، پس داد و سپس از او خواست که مثل دیگران صورتجلسه را امضا کرده و عدالت ضحاک را گواهی دهد . اما کاوه قبول نکرد و چرم آهنگری اش را به گردن انداخت و با داد و بیداد و اغتشاش (!) از مجلس بیرون رفت و شهر را به قیام برانگیخت :

    چو کاوه برون شد ز درگاه شاه
    برو انجمن گشت بازارگاه

    همی بر خروشید و فریاد خواند
    جهان را سراسر سوی داد خواند

    بعدش که فریدون هم لباس رزم پوشیده و از کوه به یاری کاوه شتافت و کار ضحاک را یکسره کردند .

    اما چند توضیح :

    ۱- کاوه ی آهنگر در فولکلور ایران همواره نماد دادخواهی و نشان اپوزیسیون بوده بر علیه ستم و بیداد حکومت ها

    ۲- ضحاک و کاوه بارها در تاریخ تکرار شدند و همین الان هم شاهدیم

    ۳- ضحاک نماد سیاهی و خرافه پرستی ست . از این رو برای پیشبرد کار خود باید نبوغ و خلاقیت و تفکر را براندازد . و هنوز هم در هر کشوری که سیاهی و بیداد حکومت کند . مغزها را می کشند و یا فراری می دهند .

    ۴- درفش کاوه ( کاویانی ) همیشه بیرق مبارزه با ستم بوده . اما بسیاری از حکومت ها در ادامه ی پروپاگاندای خود پشت همان نماد قایم می شوند . حتا درفش خود کاوه هم در طول قرنهای متمادی در دست شاهان بوده که قطعا برخی از آنها ستمگر بودند . بنابراین اگر حکومتی داعیه ی عاشورایی داشت فریب نخورید . قاتلان اغلب جامه ی دادخواهی می پوشند .

    از آن پس هر آنکس که بگرفت گاه
    به شاهی بسر برنهادی کلاه

    بران بی‌بها چرم آهنگران
    برآویختی نو به نو گوهران

    ز دیبای پرمایه و پرنیان
    برآن گونه شد اختر کاویان

    که اندر شب تیره خورشید بود
    جهان را ازو دل پرامید بود

    و راستی من فکر می کنم این حرف فریدون می تواند بهترین شعار هر مبارز باشد که در برابر تباهی می ایستد و مژده ی آبادانی می دهد :

    که گر اژدها را کنم زیر خاک
    بشویم شما را سر از گرد پاک

    از شهروی عزیز سپاسگذارم که با آوردن نام فرانک و فریدون و کاوه ، مرا برای نوشتن این خطوط برانگیخت و امیدوارم دوستان به واکاوی اثر گرانسنگش بپردازند که از دیدگاه بنده ، شهرو آخرین سنگربان شعر نیماست .

     مانا

    • درود بر مانای شیرین گفتار
      و چه زیبا دریچه ای به شاهنامه گشودید .
      بی خود نیست که شاهنامه را سند هویت ملی می نامند.
      چرا که ما ایرانیان از پیشگامان ( دولت ملت ) سازی در جهان هستیم . و مفهوم دولت ملت از ایرانزمین به جهان سرایت کرد . اگرچه امروز ایرانزمین بصورت یکپارچه وجود خارجی ندارد و هر تکه از آن در دست خودکامه ای و با نامی جدید اداره می شود و تمام تلاششان را می کنند که هر تکه را بعنوان ملتی جدا از مفهوم تاریخی که ملت در ایرانزمین داشته معرفی کنند و حتی گام را از این فراتر نهاده و برای آن تکه ی بزرگترش که هنوز نام ایران را یدک می کشد برنامه ها تدارک دیده تا هر قوم را ملت و خلقی جداگانه معرفی کنند تا با تکه تکه کردن آن تکه ی بزرگ برای همیشه آن مفهوم تاریخی با چندین هزار سال قدمت را زنده بگور کنند ولی هنوز هم ایرانی تباران بر خلاف سردمدارانشان , قلبشان به عشق آن ملت با مفهوم تاریخی اش می تپد . و فردوسی بزرگ , این دردآشنای ستُرگ حلقه ی پیوند این قلب هاست .

      جمشید , پادشاه جهان متمدن روزگار خود بود . و ضحاک تازی در گوشه ای از قلمرو او دست به کودتا زد . همین صحنه را دیگربار در دوران تاریخی ایران در زمان هخامنشیان شاهد هستیم . هخامنشیان هم بزرگترین قلمرو حوزه ی تمدنی زمان خود را در اختیار داشتند و از گوشه ای از همان قلمرو الکساندر نامی سر به نافرمانی برداشت و بانی سقوط هخامنشیان گردید .

      تاریخ ایران , تکرار حوادث گذشته است . و این به خاطر قدمت بسیار طولانی این سرزمین است .

      هر اتفاقی که در ایران رخ دهد بر کل جهان تاثیر می گذارد . چرا که در قلب جهان قرار گرفته و کهن ترین چهارراه جهانی ست .

      تاریخ معاصر هم تکرار حوادث گذشته است . امروز , ما در مرحله ی قیام کاوه و ظهور فریدون قرار داریم . با این تفاوت که اینبار کاوه ی ایرانزمین زنان این سرزمین کهم هستند . و سیمین بهبهانی چه زیبا تشخیص داد که ( کاوه ی آینده ی ایران زن است )

      مانای همیشه مانا
      ممنونم از حضور ارزشمند و سپاسگزارم از کامنت درخورت

      فردوسی یکی از نخستین شاعران شعر عروضی فارسی و یکی از تاثیرگذارترین ها در روند تکاملی آن است . و صد البته , تیرک اصلی این سیاه چادر هم هست . شاعران امروز به هر دلیلی چنانچه خودشان را از شاهنامه محروم کنند , باخته اند . روح فردوسی در کالبد شعر تمام شاعران نامی بعد از خودش جاری بوده . از رباعیات خیام بگیر تا غزلیات حافظ

      حتی شعر نو فارسی هم بدون این روح , که تقویت کننده یکپارچگی و غرور ملی ایرانیان ست نمی تواند حرفی برای گفتن داشته باشد .

      • م . مانا

        مهر 16, 1401

        سلام مجدد شهرو ی عزیز
        به دخترام یاد دادم که اگر کسی بهشان پیشنهاد ازدواج یا دوستی داد ، ببینند شاهنامه خوانده یا نه ؟ شجریان و دلکش گوش داده یا نه ؟ / رابطه اش با مولوی و سعدی و حافظ و عطار چگونه س ؟ / از تاریخ و جغرافیا چیزی بلد هست یا نه ؟ / و تعریفش از شرافت و عزت نفس و میهن و آزادی چیست ؟ / حتا یک بار گفتم ببینید شطرنج یا تخته یا ورق بازی بلد هست یا نه ؟ چون بازی زندگی هستند و نشانگر حداقل هوش و رابطه اجتماعی

        بله شاهنامه سجل ماست و مگر می شود کسی از ادبیات و تفکرات کهن سردر نیاورد و داعیه ی دانایی کند ؟

        راستی علاوه بر اینکه خودت را دوست دارم ، عاشق بختیاریها و فرهنگ و موسیقی و مرامشون هم هستم و در تمام شهرهای بختیاریها کار کردم .

        • درود بر مانای عزیز
          کار بسیار خوبی می کنید

          شاهنامه تنها کتابی ست که در پرورش و نهادینه کردن حس میهن پرستی نقش اول را بازی می کند .

          تقویت حس میهن پرستی کودکان به وسیله ی این کتاب .باعث می شود که در فردا که سکاندار مدیریت کشور می شوند . بر سر منافع ملی باج به بیگانه ای ندهند

          👌👌👌🌹

        • سیاوش آزاد

          آبان 3, 1401

          سلام بر جناب مانا
          شاهنامه را خواندم
          دلکش را تا حدودی گوش دادم
          رابطه ام با مولانا و حافظ خوبست گلستان سعدی را تقریبا خواندم منطق الطیر را نیز در نوجوانی شاید خواندم
          بله اندکی تاریخ و جغرافی بلدم
          سوال بعد کمی سخت است باشد برای جلسات آتیه
          شطرنج و نرد را بلدم ولی ورق را نه

        • درویش

          آبان 19, 1401

          قبل ازشوهردادن دخترم اگر مطاب شمارو میخوندم بجای اینکه مهریه اش یک سکه ویک فشنگ میکردم یک فشنک و یک شاهنامه حالا مهریه اش بود. هرچند دراین زمانه خیلیها گفتن یک سکه درشان یک خانم دکتر نیست اما نفهمیدم یک خانم دکتر چه برتری بردیگر خانمها داره تو کتم نرفت. دخترهاتون چون دختران سرزمینم خوشبخت وسفید بخت شون وهمچنین دختر من.

          • م . مانا

            آبان 19, 1401

            شما کوه عزت و شرف هستید دوست نازنینم
            و برای دخترخانمتان هم آرزوی نیک بختی و کامیابی دارم

          • درود بر اهورای دلم , درویش نازنین .
            از بابت اینهمه تاخیر شرمنده
            الان وارد بخش مدیریتی صفحه ام شدم و کامنت های شما و دیگر دوستان رو خوندم .

            ما چه بخواهیم و چه نخواهیم روزی فرا خواهد رسید که هم بر سر سفره ی عقد و هم بر سر سفره ی هفت سیت کتاب گران سنگ شاهنامه را خواهند گذاشت و شاید پیش از هر مسافرتی ایرانیان از زیر آن رد هم بشوند 😍

            امروزه حتی تحلیل گران سیاسی وابسته به حکومت به این باور رسیده اند که چهل سال فشار وارد شده بر مردم باعث رشد روزافزون ملی گرایی در میان ایرانیان شده است . و کفه ی ملی گرایی زورش بر کفه ی گرایش مذهبی چربیده و آنرا پس زده است .

            نسل z که پرورش یافته عصر ارتباطات و دنیای دیجیتال و مجازی هستند تفاوت بسیار بسیار فاحشی با نسل های پیشین دارند . آنها به راحتی زیر بار هیچ قید و بندی نمی روند . چون ارتباطات جهانی آنها در فضای چت بسیار قوی ست و آگاهی کامل از پیشرفت های جهان متمدن و فناوریهای آنها دارند . مثل ما نیستند که به تمدنی که داشته ایم دلشان را خوش کنند . آنها دوست دارند در تمدن معاصر نفس بکشند . و آرزومند ایرانی هستند که از این چرخه عقب نماند . و در این چهل سال گذشته اگر ریش سفیدان بجای اینکه خودشان را عقل کل بدانند به نسل جوان بها میدادند و مطابق نیازهای آنها قدم بر میداشتند حالا ما می بایست در همان چرخه ی جهان متمدن و همقدم با آنها حرکت میکردیم . متاسفانه هنوز هم ریش سفیدان چماق به دست از خر شیطان پیاده نمی شوند و مرغ آنها یک پا دارد و به چشم ناقص العقل به نسل جوان نگاه می کند و خودش با تفکرات بیات شده ی هزار ساله قیم آنها شده و صلاح آنها را در تشخیص خود می بیند .

            میخواهم بگویم که دختر خانم بزرگوار شما اگر در مهریه اش شاهنامه وجود نداشت ولی قلبی سرشار از میهن پرستی را دارد . و هدف فردوسی از آفرینش شاهنامه مگر چیزی جز پاسداشت میهن بود .
            قشر جوان و تحصیل کرده ی امروز همگی سرشار از حس میهن پرستی و خواهان رشد و بالندگی نه تنها کشور بلکه خواهان پرچمدار بودن در عرصه ی جهانی هستند . و این اتفاق می افتد و هیچ نیرویی نمی تواند جلو این مسیر را بگیرد . گرایش مذهبی از ایران به سمت پاکستان و هندوستان و بنگلادش و جنوب شرق آسیا کوچ خواهد کرد . آنهم با روزآمد کردن مذهب و رنگ و لعاب دادن به آن

  2. درود بر سلمان نازنین . شاعری خودساخته . شاعری که جهانبینی خودش را شعر می کند . شاعری که هر شعرش , تریبونی ست تا تکه ای از خودش را فریاد بزند . و رسالت شاعر مگر چیزی جز این است . ممنونم که به لطف می نوازید و به مهر امید می بخشید . کار شادان شهرو پُر حرفی ست . خواه به صواب باشد خواه به ناصواب . و این خصلت انسان است که رشد و تکامل اش مرحله ای ست . هم تاثیر می پذیرد و هم تاثیر می گذارد . هم نقاط قوت دارد و هم نقاط کاستی . مهم حرکت است . و همه چیز با حرکت آغاز می شود . زیرا هزار راه نرفته در پیش روی ماست . راه را باید رفت . گام را باید برداشت . باید با چالش ها روبرو شد . در چالش ها هست که شاعر به تجربه می رسد . همیشه تجربه های زیادی در افق آرمانی ما قرار دارند . به قول سهراب ( کفش هایم کو ؟) برای رسیدن به تجربیات متعالی تر باید از هفت خوان حواس گذشت . حواسی که حلقه ی اتصال ما با کل هستی هستند . و در حین گذشتن باید تعقل کرد . سبک و سنگین کرد . یادم هست یک روز در حین استراحت بین کار روزانه سری به سایت شعرنو زدم . همین طور که چند صفحه از شعر دوستان را باز میکردم گذارم به پروفایل خانم فریبا نوری ارجمند افتاد . در پروفایلش نوشته بود این روزها دارم اشعار سالهای پیشم را بازنگری و ویرایش می کنم . از این سخنشان لذت بردم . زیرا این کاری هست که یک شاعر رو به رشد انجام میدهد و باید انجام دهد . مفهوم زیرپوستی آنچه خانم نوری در پروفایلشان نوشته بودند این بود که “من اکنون به تجاربی رسیده ام که در گذشته نداشته ام ” آیا این مفهوم زیبا نیست . آیا تکامل چیزی جز این است . اگرچه هر تجربه ای که در هر برهه ای داریم درون آن مقداری خامی و ناپختگی وجود دارد . و باید هم که وجود داشته باشد . چون موتور محرکه ی تجربیات بعدی در برهه ای دیگر و در شرایطی متفاوت تر از آن خواهد بود .می خواهم بگویم که ما هیچ وقت صد درصد کامل نیستیم . همیشه گوشه ای از کار ما لنگ میزند . ولی تلاش می کنیم تا آنجایی که قوت در پاهایمان هست در مسیر ایده آلی خودمان قدم برداریم . زیرا مهم حرکت است . نیمایوشیج بدون تندر کیا کامل نیست . صدها اسم دیگر را می توان پیش و پس آن دو ردیف کرد . شاعران در مسیر رو به رشد شعر حالا چه در قالب سبک و یا یک مکتب ادبی مثل تکه های پازل عمل می کنند . اگرچه گاه بین آنها اختلافات و اخم و تخم هایی هم ظهور و بروز می کند مثل آنچه بین تندرکیا و نیمایوشیج اتفاق افتاد . ولی هر کدام از زاویه ای به یک موضوع خاص نگاه می کنند که دیدگاه گاها متضاد آنها در برهه ای دیگر و توسط افرادی دیگر کلیدواژه هایی می شود برای تعامل در حل یک مشکل که منتهی به تکامل آن موضوع مورد بحث می گردد . سلمان جان , جان کلامت را همراه با محبتی که در آن هست بخوبی درک می کنم . و باور دارم که شما امروز آن چیزی هستید که خودتان خواسته اید و تنها کسی که به شما در برخاستن کمک کرده است زانوی خودتان بوده است . و اما در مورد خودم همین قدر را میدانم که شادان شهروی امروز , منتقد سرسخت شادان شهروی دیروز است و صد البته شادان شهروی فردا هم از منتقدان سرسخت شادان شهروی امروز خواهد بود . هنوز ما در کاربردی کردن تئوریها راه های نرفته و تجربیات به ظهور نرسیده ی زیادی در پیش رو داریم . اگرچه ناسپاسی نمی کنیم و به امروزمان با تمام کاستی هایمان در قیاس با دیروزمان می بالیم . و این بالیدن , باید باشد تا بال بشود برای صعود هرچه بیشترمان . زیرا نفس شاعر برای رشد , نیاز به نوازش دارد . منتها این نواختن باید در درون شاعر رخ بدهد نه در بیرون . چون هیچ کس به اندازه ی خودِ شاعر آشنا به هدف و ایده آل هنری خودش نیست . و انساهای بیرون هر کدام ایده آل خودشان را دارند و در جهان و جهانبینی خودشان سیر می کنند . و از آن دریچه نظر میدهد . و مطابق ایده آل خودشان و آن وجه اشتراکی که بین ایده آل خودشان در دیگران می بینند آنها را می نوازند . نمی خواهم یگویم که این نوازش چیز بدی ست . برعکس , هر نوازشی می تواند خوب و مطبوع باشد . به شرطی که شاعر را به آن نوازش ها معتاد نکند که اگر این اتفاق بیفتد و مطابق ایده آل دیگران بخواهد حرکت کند , خودِ واقعی اش را ,در شعرش به مرحله ی ظهور نخواهد رساند . و هرگز نمی تواند تریبون خودش باشد . در مورد ( ترکیب قالب ها) و (ترکیب وزنها) که ایده آل شاعران سالهای اخیر بوده . از اولی که بگذریم . دومی را باید بسیار دست به عصا راه رفت . اولآ هر ترکیبی باید حاصل و خروجی اش منتهی بشود به شیوایی و نفوذ کلام شاعر . خواه ترکیب کردن قالبها باشد و خواه بخدمت گرفتن اوزات متفاوت در شعر . نظر شخصی من این است که امروزه ما مشکل قالب نداریم که بخواهیم قالبی نو و ترکیبی ابداع کنیم . ولی در مقوله ی ترکیب اوزان اگر منظور از ترکیب اوزان بخدمت گرفتن اوزان متعدد در یک شعر باشد این کار باید در خدمت خلق پرسونا و شخصیت پردازی در شعر باشد . و چنین شعری نمی تواند کوتاه باشد . فقط در منظومه های بلند نیمایی می تواند محقق بشود و در مجرای گریز از وزن باید صورت بگیرد . و گریز از وزن دارای دو شکل متفاوت است 1- گریز درون بحری 2- گریز بین بحریذات شعر نیمایی طوری هست که گریز درون بحری ( منظور اولی ست ) خواه ناخواه در آن اتفاق می افتد . ولی گریز بین بحری اینکه از اوزان یک بحر بخواهیم وارد اوزان بحر دیگری بشویم اولآ بستگی دارد به اینکه فاصله ی عروضی این دو بحر از هم چقدر است . دومآ اینکه بین دو بحر که فاصله ی افاعیلی زیادی با هم دارند نیاز به دوربرگردان وزنی هست و هر دور برگردان نیازمند گوشه های گریز هست . یعنی بین دو وزن در دو بحر چنانچه بخواهیم از یکی وارد دیگری بشویم نیاز به اوزانی از بحرهای دیگری داریم که بین این دو بحر دوربرگردان وزنی ایجاد کنند . از نظر من فعلآ شاعران زمانه ی ما توان و شناخت چنین ریسک بزرگی را ندارند . ولی ما می توانیم مقدمات این کار را برای شاعران نسل بعد فراهم کنیم . مثلآ امروزه ما توانمان را بگذاریم روی گریز درون بحری . زیرا در گریز درون بحری همین الان هم نمی توانیم همه ی وزن های یک بحر را در یک شعر بخدمت بگیریم . برخی از آنها نیاز به گوشه ی گریز دارند . اگر ما شاعران امروز بتوانیم گوشه های گریز درون بحری را در تمام بحرها استخراج کنیم . شاعران نسل بعد امکان و شانس اینکه بتوانند به دوربرگردان وزنی برسند بسیار بالا خواهد بود . در بحر مضارع ما 5 وزن داریم . بین دو وزن نخست این بحر و سه وزن بعدی اش یک اختلاف رکنی در رکن اول وجود دارد . دو وزن اول را می شود در یک شعر بخدمت گرفت . همچنین سه وزن بعدی اش را همزمان می توان در یک شعر بخدمت گرفت . ولی اینکه بخواهیم از آن سه وزن به دو وزن اول پل بزنیم نیازمند گوشه ی گریز وزنی هستیم . این گوشه باید استخراج بشود . در سایر بحرهای دیگر هم همین مشکل هست و نیاز هست در آنها هم گوشه های گریز وزنی استخراج شوند . این کاریست که شاعران امروز اگر بخواهند و شناخت عروضی لازم را داشته باشند می توانند انجام دهند . ولی گریز بین بحری خیلی فرق دارد با گریز درون بحری . آنجا نیاز به تعدادی گوشه ی وزنی داریم که در کنار هم دوربرگردان وزنی ایجاد کنند تا شاعر به راحتی بتواند از یک بحر وارد بحر دیگر بشود . و از همه مهمتر اینکه برخی بحرها فاصله ی عروضی بسیار زیادی از هم دارند . و شاید نتوان برای پل زدن بین آنها به نتیجه رسید . ولی در کل گریز از وزن یک کار شدنی ست . و در منظومه های بلند نیمایی می توانند کاربرد بسیار مفیدی داشته باشند . البته نه به آن شکلی که احمد شاملو انتظارش را داشت . اگرچه آن دیدگاه شاملو مربوط به دوران میانسالی اش بود شعر سپید و کلا نثرسروده ها متکی به وزن عروضی نیستند . اگرچه گاه بر روی رکن های عروضی می لغزند و ریتم خوش آهنگی از جملاتش شنیده می شود . ولی این اتفاق در کلیت شعر نمی افتد . که اگر می افتاد دیگر آنرا سپید نمی گفتند . و نیمایی محسوب می شد . فضای مانوردهی نثرسروده ها بین نثر ادبی و شعر نیمایی ست . سپیدهای خوش آهنگ سپیدهایی هستند که به مرز شعر نیمایی و عروض نیمایی نزدیک می شوند و دلیل خوش آهنگ بودن جملاتشان به خاطر همین نزدیک شدن به عروض نیمایی ست . ولی هرچه از نیمایی فاصله بگیرد و به سمت نثر ادبی حرکت کند از رکن های عروضی رایج در شعر نیمایی بیشتر فاصله می گیرد و موسیقی عروضی آن به حداقل می رسد . و فقط صدا و لحن واژه هاست که شنیده می شود . به هر حال هر واژه ای لحنی موسیقایی دارد ولی اینکه این لحن موسیقایی عروضی باشد یا خیر دو مقوله ی جداست . یک سپیدسرای متبحر میداند کجا به عروض نیمایی نزدیک شود و کجا از آن فاصله بگیرد تا در مفهوم پردازی لحن درستی به موضوعی که در قالب سپید قصد بیانش را دارد بدهد . یعنی نوسان در لحن ایجاد کند . و این نوسان بستگی به محوریت موضوعی سروده اش دارد که حماسی باشد یا عاشقانه و یا …. همانطور که سالهای قبل هم خدمت تان عرض کردم شما توان لازم را در مدیریت لحن در بیان مفهوم داشته و دارید . و من آنچه داشتید را بیان کردم . از بابت محبت همیشگی تان بسیار سپاسگزارم . و ممنونم از حضور بسیار ارزشمندتان

نظرها 34 
  1. پانته‌ آ عسکری

    مهر 15, 1401

    سلام و یک دنیا تشکر از لطف این حضور دوباره
    و این ارمغان وزین و شورانگیز صبحگاهی

    بهره‌گیری از نمادهای طبیعی و تعمیم آن به زندگی فردی و اجتماعی

    ترکیب عینیت‌ها و ذهنیت‌ها و مداخله‌ی ادبی در آفرینش اثر

    ایجاد نمایی موزون از اتفاقات روز پیرامونی مخاطب

    تنوع ساختاری و انتخاب وزنهایی که توان کشیدن بار و بیان

    محکم و حماسی‌ را داشته باشد..

    اینها شاخصه هایی تاثیرگذارند

    در هر سطر، شاعر میان اشیاء و پدیده‌ها رابطه برقرار می کند و این
    ارتباط‌بخشی به تعادل معنایی و باورپذیری کلام کمک بسیار کرده است.
    .
    دکل شدن لانه لک لک ها

    برکه شدن رودها

    جلبک بستن مزار نیلوفر آبی

    هشدار و بعد، نهیب

    فربه شکم کردن فکر
    چکمه ی پا کردن حرف

    بدیع بودن این تعبیرها همراه با بیان قوی حماسی وار
    و آن تبشیر زیبا در پایانبندی، به کمال برآورده کننده‌ی توقعات علاقمندان حرفه‌ای شعر نیمایی است.
    تاریخ ۸۸ کلاسیک برگرفته از نظم سروده ها هم قابل تامل است

    دستمریزاد و سپاس فراوان
    🍃🌸🍃

    • درود بر مهربانو عسکری گران ارج .
      ممنونم از محبت و بزرگواری و حضور ارزشمندتان .
      نظر لطف شماست بزرگوار .
      دیروز بود که ایمیلی از سایت شعر پاک دریافت کردم . اگرچه غیرمحسوس هرچند یک بار سری به سایت میزنم و مقالات و اشعار ارسالی را می خوانم .
      خیلی وقت است که شعر فارسی جدیدی نداشته ام که بشود آنرا از قرنطینه ی اشعار خارج کرد و منتشر نمود . وگرنه این سایت را هیچگاه فراموش نکرده ام . شعر بالا هم مربوط به سالهای گذشته است . گفتم دست خالی وارد سایت نشوم . به خاطر گرفتاریهای کاری حضور فعال در سایت های شعری ندارم . فقط در سایت شعرنو , هفته ای یکبار اشعار لری بختیاری را از ترس اینکه مثل دفعه ی قبل , همراه با گوشی ام به سرقت نبرند , چراغ خاموش ارسال می کنم تا مستقیم به بایگانی سایت برود . که حداقل آنجا جایشان امن باشد . چون آن اشعار گویشی بودند و مخاطب کمتری دارند اینجا ارسالشان نکردم . ولی صد درصد اشعار جدید فارسی و حتی قدیمی ها را در این سایت ارسال خواهم کرد .

      از سال 65 تا 69 دبیرستان درس میخواندم . دبیرستان تقریبا در مرکز شهر بود و کلاس ما در طبقه ی دوم بود . از پنجره ی آن دکل مخابرات آنسوی خیابان کاملآ پیدا بود . روی دکل آشیانه ی یک جفت لک لک بود . حضور این لک لک ها , آنهم در مرکز شهر نه تنها برای ما بلکه برای کل مردم شهر چشم نواز بود و در برابر چشم ها صحنه ی زیبایی را به نمایش می گذاشت . هر روز آنها را می دیدیم . در طی سالهای دبیرستان بعد از هر مهاجرت دوباره به همان آشیانه بر می گشتند . سال 70 که رسید , خبری از لک لک ها نبود . سال 71 هم آشیانه خالی بود . و سال 72 و….
      به مرور زمان آشیانه ی روی دکل متلاشی شد .
      باز هم خبری از لک لک ها نبود
      بعد از آن مردم شهر دیگر لک لکی را ندیدند .
      فقط خاطره ی لک لک ها ماند .
      فقط ,.. بغض نبودنشان ,… ماند .

      ما انسانها با تداعی های ذهنی هست که خاطره ای را به یاد می آوریم . مهم این است که چه چیزی , چه چیزی را تداعی کند .

      دکل مخابرات همیشه تداعی کننده ی لک لک ها بود . البته برای نسلی که آنها را دیده بودند و یا عکسی از آنها را در آلبوم داشتند .

      حتی بود و نبود یک جفت لک لک هم می تواند در خاطره ی یک شهر اثر بگذارد .

      32 سال از نبودن لک لک ها گذشته است .

      وقتی شعر نیمایی بالا را می گفتم
      دکل مخابرات ,…
      ذهنم را,…
      به سمت ” لک لک ها ” بُرد .

  2. علی معصومی

    مهر 15, 1401

    سلام بر جناب شهرو ختیاری نازنین
    🔷️🔷️🔷️
    ارزوی سلامتی دارم برایتان
    چه خوب شد که امدی، چه خوبتر که دیدمت
    ◇◇◇
    تا به کی فریــاد را خـاموش کردن با سکوت
    تا به کی آباد خوانـدن این همه مُلک خراب
    افرین
    🔶️🌿

    • درود بر جناب معصومی نازنین
      ممنونم از محبت و بزرگواری و حضور ارزشمندتان
      به لطف می نوازید
      مهرتان را سپاس

      داشتم به این فکر میکردم که این جمله ی شما :

      ( چه خوب شد که آمدی، چه خوبتر که دیدمت )

      با تکرار چهاربار ( مفاعلُن) چقدر خوش ریتم شده است .
      خودش به تنهایی مصراعی از یک غزل است .
      اگر آن را ادامه بدهید , بدون شک غزل خوش ریتمی خواهد شد . هم می توان آنرا مُردّف سُرود و هم بدون ردیف . به هیچ وجه , در تنگنای قافیه هم قرار نخواهید گرفت .

      • علی معصومی

        مهر 16, 1401

        http://sherepaak.com/poetry/چه-خوب-شد-که-آمدی
        سلام جناب بختیاری نازنین
        حق با شما بوده
        اگر با همون مصرع جستجو می فر مودید
        “چه خوب شد که امدی شعر علی معصومی”
        به ان غزل می رسیدید
        🔷️🔷️🔷️
        و ارادت
        چه خوب شد که آمدی
        ◇◇◇○◇◇◇
        چه خوب شد که آمدی چه خوبتر که دیدمت
        چه سالها که رفت و من به جستجو دویدمت

        در آسمان من شدی که جسم و جان من شدی
        به هر ترانه خواندم و به هر نفس شنیدمت

        اگر چه خار گشته ام به پیش چشم دیگران
        تو را به لوح سینه ام به سان گل کشیدمت

        دمی که مشتری شدم به حُسن روی یوسفت
        به یک نگاه دیدم و به جان و دل خریدمت

        حکایتی است بودن و مرارتی نبودنت …
        چه طعنه ها شنیدم و همیشه برگزیدمت

        عزیز قلب ها شدی همین که آشنا شدی
        چگونه عاشقت شدم؟ چگونه دل بریدمت!

        چه میشد آنزمان که تو هوای شهر ما کنی
        چو ذره ای در امتداد جاده می رسیدمت

        ◇◇◇▪︎◇◇◇ ۱۳۹۹/۱/۰۹

         

        • م . مانا

          مهر 16, 1401

          خیلی زیبا بود جناب معصومی
          دمت گرم
          کلا مفاعلن و مفتعلن و هرچی به این وزن مربوط باشه ، منو به سمت دیوان شمس می بره

        • با درود و لب مریزاد
          عالی ست جناب معصومی ارجمند
          وزن مفاعلن واقعآ وزن خوش ریتمی ست .

          👌👌🌺🌹

  3. فریبا نوری

    مهر 15, 1401

    درودهای بیکران
    استاد نازنین اندیشه و معرفت و صد البته شعر خاصه شعر نیمایی
    پیش از هر سخن بی اندازه شادمانم از دیدار شما در این انجمن
    و امیدوارم که با حضور مداوم خود گرما بخش این محفل در شعر و نقد باشید چراغ وجودتان همواره روشنی بخش و آگاهی بخش و راهنما است

    سپس

    یک وطن پاییز دارم در خودم
    قصدِ رستاخیز دارم در خودم

    همین یک بیت یک جهان شعر است
    در اولین برش من روی واژۀ «قصد» انگشت می‌گذارم و همانجا آن‌قدر کیف می‌کنم از این مشیت بیداری که بهشت خود به خود به سراغم می‌آید

    سپاس بیکران از انتشار این گلچین ها که در بزنگاههای خاص سروده شده اند تا بر پیوستگی یک رستاخیز درونی و بیرونی گواهی دهند

    🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷

    • درود بر مهربانو نوری گران ارج
      سپاسگزار محبت و بزرگواری همیشگی تان هستم
      به لطف خوانده اید بزرگوار

      در مورد آن شعر که پُرسیده بودید , فردا شب ( حالا چه از نظر عروضی و چه از نظر فُرمی ) آنرا مصراع به مصراع و بند به بند بررسی می کنیم .

      ولی نظر کلی من بصورت خلاصه در اینجا این است که :.

      شاعر , آن شعر را به قصد شعر نیمایی سُروده است و وزن مد نظر شاعر 3 وزن آخر از 5 وزن رایج در بحر مضارع بوده است .

      جالا چرا 3 وزن از 5 وزن؟
      چون اختلاف رکنی دو وزن اول بحر مضارع نسبت به سه وزن بعدی اش اجازه ی مانور دهی به شاعر نمی دهد و اگر بخواهد به آن ورود کند به موسیقی شعر لطمه می زند .

      سعی می کنیم وزن مبنا را ( مفعولُ فاعلاتُ مفاعیلُ فاعلن/ فاعلان ) قرار دهیم . منتها مصراع ها به اندازه ی کشش رکنی شان از این افاعیل بهره می برند.

      یعنی مصراع شما می تواند یا تمام این 4 رکن را داشته باشد
      و یا 3 رکن
      یا دو رکن
      یا یک رکن
      و یا یک رکن با قسمتی از رکن دوم
      و یا دو رکن و قسمتی از رکن سوم
      و یا سه رکن و قسمتی از رکن چهارم

      کلآ اینطور بگویم که رکن آخر شما هرچه باشد . به تعداد حروفی که آن رکن آخری دارد می توانید از آخر حرفی را حذف کنید .

      آن شعر باید مصراع هایش دارای یکی از این کشش های رکنی باشد :

      مفعول فاعلات مفاعیل فاعلان
      مفعول فاعلات مفاعیل فاعلُن
      مفعول فاعلات مفاعیل فاعل( = فع لن )
      مفعول فاعلات مفاعیل فاع
      مفعول فاعلات مفاعیل فا ( = فع )
      مفعول فاعلات مفاعیل ف
      مفعول فاعلات مفاعیل
      مفعول فاعلات مفاعی ( = فعولن )
      مفعول فاعلات مفاع
      مفعول فاعلات مفا
      مفعول فاعلات مف ( = فع)
      مفعول فاعلات مَ
      مفعول فاعلات ( = فاعلان )
      مفعول فاعلا ( = فاعلُن )
      مفعول فاع
      مفعول فا ( = فع)
      مفعول ف
      مفعول
      مفعو ( = فع لن )
      مف ( = فع)

      اینها را مقدمتا عرض کردم . ولی خُب عروض نیمایی یک بخش قضیه هست . بخش دیگر مربوط به فرم بندهاست . اینکه مصراع ها در جای درست خودشان قرار گرفته اند یا خیر , در واکاوی فرمی بند مشخص می شود که کدام مصراع جایش را با کدام مصراع عوض کند تا منطق حاکم بر فرم آن بند رعایت شده باشد .

  4. محمدعلی رضاپور

    مهر 15, 1401

    سلام و درود و خدا قوت
    خوشحال ام از حضور دوباره ی شما بزرگوار 🌹🌹🌹

    • درود و عرض ادب جناب رضاپور گران ارج
      ممنونم از محبت و بزرگواری و حضور ارزشمندتان

      البته گرفتاری های کاری اگر اجازه بدهند که خیلی دوست داریم بیشتر در سایت و در جوار دوستان شعرپاک باشیم .

  5. صفا یغمایی

    مهر 15, 1401

    سلام ودرودبراستادگرانقدرشهروبختیاری
    عزیزوگرامی .بسیاراستادانه وفاخربودلذت بردم .
    گفتنیها را اساتیدفرمودندوبنده هم استفاده کردم .
    🌺🌺🌺

    • درود و عرض ادب جناب یغمایی نازنین
      خیلی خوش آمدید بزرگوار
      ممنونم از محبت و بزرگواری و حضور ارزشمندتان
      به لطف خوانده اید بزرگوار

  6. نسرین حسینی

    مهر 15, 1401

    دیر آمدی وبا تاخیر ولی مثل همیشه بادست پر زیبا استاد جان
    درودها برشما وقلم زیباتون

    بر دَکل ها ،.. روزی …
    لانه ها داشته اند ،…
    لَک لَک ها

    رودها ،.. بِرکه شُدند .

    بر مَزارِ گُلِ نیلوفر آبی، .. هرشب…
    پایکوبی …/ دارند ،…/ جُلبک ها
    عالی بود
    به امیدروزهای خوب و رهایی کشورمون
    🌺🌺❤️❤️

    • درود و عرض ادب خدمت مهربانو حسینی گران ارج
      خیلی خوش آمدید
      سپاسگزار محبت و بزرگواری و حضور ارزشمندتان هستم

      بله , به امید روزهای خوب
      که فکر کنم زیاد هم دور از دسترس نباشد

  7. لیلا صالح

    مهر 15, 1401

    یک وطن پاییز دارم در خودم
    قصدِ رستاخیز دارم در خودم

    سلام و درود فراوان به استاد بزرگوارم.

    خوشحالم که از اشعار زیبای شما بهره مند می شوم و همیشه تشنه نقد های پر مغز شما هستم استاد.

    نقد های زیادی از شما خواندم و آویزه ی گوشم کردم.یادش بخیر چند سال پیش نقدی بر شعرم در سایت نو داشتید که نه جایی شنیده بودم و نه دیده بودم اینکه جوری شعر بگو که هر مصراع یک جمله ی کامل باشد یعنی اگر به نثر برگرداندیم معنا را برساند و یک جمله ی کامل باشد.

    ممنون از حضور ارزشمندتون استاد.

    مراقب خودتون باشید یا حق.🌷🍃

    • درود بر مهربانو صالح گرانقدر
      خیلی خوش آمدید بزرگوار
      هر چند وقت یکبار غیرمحسوس اشعار شما و بسیاری از دوستان دیگر را می خوانم و شاهد قد کشیدن قلم تان هستم . و این نشان میدهد که در ریل درستی در حال حرکت هستید . همیشه در اشعارتان یک خشم فروخورده هست . که البته مثل هر ایرانی دیگری حق دارید چنین خشمی را با قلم تان در شعر جاری کنید . همین تبدیل خشم به شعر خودش نوعی مکانسیم برای رسیدن به تعادل است .
      فرض کنید در فردای روز آزادی از یوق استبداد قرار دارید . میخواهم بگویم که باید از همین اکنون قلم را برای چنان روزی ورز داد .
      از امروز باید وظیفه برای آن قلم ترسیم کرد
      در مورد آن توصیه ی چندسال پیش باید بگویم که الان هم همان توصیه را می کنم .
      هر بیت از شعر چنانچه کلاسیک باشد و هر بند از شعر چنانچه نیمایی و یا سپید باشد , باید از نظر تصویرسازی و مفهوم پردازی طوری سروده شود که بشود آنرا به تنهایی در کارت پستالی نوشت و یا آنرا قاب گرفت . و در انتقال پیام لنگ نزند

  8. لیلا صالح

    مهر 16, 1401

    سلام مجدد خدمت استاد بزرگوارم.

    سپاسگزارم از نصایح خوب شما استاد مهربانم در خصوص معنای هر بیت از شعر کلاسیک که باید معنایی مستقل داشته باشد چنانچه شعر حکایتی را نقل کند چه؟ در این خصوص راهنمایی بفرمایید ممنون میشوم.

    اما در خصوص پرورش خود شاعر امروز برای فردای آزادی به نکته بسیاااااار زیبا و به جایی اشاره فرمودید درود بر شما اما استاد یعنی ما به فردای آزادی می رسیم؟

    امید برای آزادی و آبادی

    یا هو.🌹🌿

    • م . مانا

      مهر 16, 1401

      چرا که نه
      هرچیزی تغییر می کند و این را هگل در بحث دیالکتیک کامل توضیح داده
      حکومت ها نیز از این قاعده مستثنی نیستند و قطعا تعویض و تبدیل خواهند شد .

    • درودی دیگربارحکایت که در حیطه ی نظم و منظومه سرایی ست . نظم و شعر در همه چیز از قالب گرفته تا عروض , از اختیارات شاعری گرفته تا صنایع ادبی شبیه هم هستند بجز یک چیز که نوع بخدمت گرفتن آن بین آن دو متفاوت است .آن یک چیز که وجه تفاوت و تمایز آنهاست ( تخیل ) است .در ادبیات با دو نوع تخیل روبرو هستیم

      1- تخیلی که رویکرد وقوع پذیری دارد
      2- تخیلی که رویکرد وقوع ناپذیری

      در نظم , غلبه با تخیل وقوع پذیر است در شعر غلبه با تخیل وقوع ناپذیر استیعنی هر کدام هر دو نوع تخیل را دارند . ولی در اولی غالب تصویرسازیها و مفهوم پردازیها بر مبنای تخیل وقوع پذیر است . و در دومی بر مبنای تخیل وقوع ناپذیروقتی ما میگوییم که شاعر باید خودش را عادت بدهد تا به درجه ای از رشد برسد که که بتواند در یک بیت یا یک بند تصویر و مفهوم کاملی را ارائه دهد . به معنای این نیست که اگر یک مفهوم را در چند بیت و یا در چند بند به تصویر کشید به او خرده بگیریم . بلکه توصیه ای هست که شاعر توقع خودش را از قلم خودش بالا ببرد و در راستای رسیدن به این ایده آل قدم بردارد

      .خیام در یکی از رباعیاتش میگوید :

      از دی که گُذشت , هیچ از او یاد مکن
      فردا که نیامدست , فریاد مکن
      بر نامده و گذشته بنیاد مکن
      حالی خوش باش و عمر بر باد مکن

      خیام در فلسفه ی خودش دارد میگوید که همه چیز در زمان اکنون و زمان حال جاریست . از اکنون خودت لذت ببر و ذهنت را مشغول اتفاقات دیروز و خیالات فردا نکن . چون زندگی به معنای واقعی اش در زمان حال جاریست . نه در زمان گذشته و سپری شده و نه در زمانی که هنوز در آن وارد نشده ایم

      .همین تفکر فلسفی خیامی را ( سهراب سپهری ) در یک تصویرسازی بدیع در یک مصراع نیمایی به زیبایی تمام بیان کرده است

      .زندگی , آبتنی کردن در حوضچه ی اکنون است

      ……

      جایی دیگر سهراب میگوید ( رخت ها را بکنیم , آب در یک قدمی ست )

      وقتی ما با نظام فکری سهراب آشنا باشیم . با خواندن این مصراع آخری می فهمیم که سهراب دارد ما را به مصراع قبلی هدایت می کند . و منظورش آبتنی کردن معمولی نیست . منظورش همان مفهوم مصراع قبلی ست . یعنی در زمان حال زندگی کن……همانطور که در این لحظه دارم این کامنت را می نویسم و شب تمام شد و صبح دارد مقدمات پرتوافشانی خورشید را فراهم می کند . امید به فردای آزادی هست .

  9. حسین شیرکوند

    مهر 17, 1401

    🌹🌷💐🌹🌷💐

    • درود و عرض ادب خدمت جناب شیرکوند عزیز
      خیلی خوش آمدید
      و شرمنده از تاخیر💐💐💐🌹

  10. مدینه ترکاشوند

    مهر 21, 1401

    سلام ودرود برشما شاعرزیباقلم
    لذت بردم بسیارعااالی دستمریزاد

    • درود بر مهربانو ترکاشوند گرامی
      خیلی خوش آمدید
      از بابت تاخیر عذر میخواهم
      💐💐💐🌹

  11. مهدی سیدحسینی

    مهر 24, 1401

    انقلابی تازه باید کرد با این انقلاب
    درود
    زنده باشید 🌹🌹

    • درود و عرض ادب جناب سید حسینی عزیز
      خیلی خوش آمدید
      ممنون از بزرگواری تان
      و از بابت تاخیر شرمنده 💐💐💐🌹

  12. زهرا آهن

    آبان 20, 1401

    درود بر شما

    به عنوان یک نوآموز در شعر بسیار خوش اقبالم از آشنایی با این صفحه
    برای یاد گرفتن هر چند بار که این سروده ها را بخوانم کم است. واقعا در حسی ناگفتنی قرار گرفتم. همه آنچه از شعر توقع داشتم را یکجا دیدم. امیدوارم که بتوانم از حضور شما کمال بهره را ببرم

    شاد و پیروز باشید

    🌺🌸🌸🌸🌺

    • درود بر مهربانو آهن گران ارج
      خیلی خوش آمدید و سپاسگزارم از نظر لطف و حضور ارزشمندتان.
      آن نیرویی که شما را به سمت هنر کشانده است , پتانسیل لازم را در وجود شما دیده است . کافی ست با تمام وجود به آن ایمان داشته باشید .
      توفیر و تمایزی بین من و شما نیست .
      هر دو از آبشخور یک جهان داریم سیراب می شویم . و خود ما هم بخشی از آن هستیم .

      هنرمند در اصل جزئی از این کل هست .
      منتها جزئی که تمایل دارد کل را هم بشناسد .

      و چون واژه ها , نشانه های قراردادی برای بیان نگرش واقع بینانه ی او بوده اند ,و این امکان را به او برای توصیف آن شناخت نمیداند مجبور شد دست به دامن تخیل غیر واقع بشود تا از درهم آمیختن آن نشانه ها ( واژه ها ) که برای جهان واقع آفریده بوده به آنها این امکان را بدهد که آنچه را نتوانسته بیان کند با دادن معناهای جدیدی به آن درآمیختگی بیان کند ..
      شاه کله ی هر سروده ای دو رویکرد تخیلی دارد .
      چنانچه کفه ی تخیل وقوع پذیر بر تخیل وقوع ناپذیر بچربد آنرا نظم می نامیم . و در نظم غلبه با تخیل وقوع پذیر هست . و شروع شعر فارسی با نظم بوده است و نظم تبحر سراینده در چفت کردن تخیل وقوع پذیر با موسیقی ای که آوافُرم واژگان در چینش عروضی دارند می باشد . و لازمه ی ورود توانمند به هنری بنام شعر در مرحله ی نخست تبحر در منظم کردن سخن است بر مدار موسیقی و چینش آوافرمی .

      بعد از تبحر در نظم , نظمی که پیازداغ تخیل وقوع پذیرش بیشتر از وقوع ناپذیر است و طعم غالب را در سروده بخ خودش اختصاص داده , شاعر به سمت گام دوم , خیز بر میدارد و آن بالا بردن پیاز داغ تخیل وقوع ناپذیر نسبت به تخیل وقوع پذیر است . هر گونه تعجیل در این مسیر , از توانمندی شاعر خواهد کاست و او را در حد یک شاعر متوسط نگاه خواهد داشت و چیزی که در هر جامعه زیاد هست بیشمار بودن شاعران متوسط هست . حتی اگر این شاعران متوسط دارای هزاران دنبال کننده باشند . این آمار چیزی از کاستیهای او کم نخواهد کرد . و آن شاعر متوسط همچنان متوسط باقی خواهد ماند .

      معیار سنجش در شعر , رسیدن به اوج فصاحت و بلاغت در سخنوری ست . و رسیدن به آن کار یک دهه و دو دهه و سه دهه نیست . بلکه باید این خواسته به یک میلی درونی تبدیل شود و در تمام عمر همراه شاعر باشد . زیرا در هنر نقطه ی شروع وجود دارد ولی نقطه ی پایان وجود ندارد .

      همه ی شاعران در حال دوی ماراتن در این مسیر هستند . برخی زود جا میزنند
      برخی مسافت بیشتری را طی می کنند و در طول مسیر توقف می کنند
      برخی مصمم ادامه میدهند
      و زبانزدان هر قرن تعداد انگشت شماری هستند که تمام عمرشان را دویده اند
      و چون این مسیر خالی از دونده نمی ماند این روال در هر قرن تکرار می شود .
      و رشد و بالندگی هنر شعر به واسطه ی انباشت تجارب آن زبانزدان هر قرن همراه با روزآمد کردن استیل کلام توسط پیشتازان بعدی رقم میخورد .

      زبان , یک پدیده ی زنده است و مثل هر موجود زنده ای رشد می کند و قد می کشد و پوست می اندازد و به قوامی که نیاز دارد میرسد .

      شاعران موفق , شاعرانی هستند که با برنامه و هدفمند وارد این دوی ماراتن می شوند .
      یک شاعر موفق و با برنامه هیچگاه خودش را در کسوت استادی نمی بیند . چون هنر سیال و رونده هست . و باید به عنوان هنرجو دنبال آن به راه افتاد و با چالش ها روبرو شد و تجربه اندوخت و دباره با چالش روبرو شد و آموخت و آموخت و آموخت و…

      و آموختن , چکمه ی پای پیشتازان این مسیر بی انتهاست .

      من هم یکی از هزاران شاعری هستم که دوست دارم در حین دویدن , حواسم به چکمه هایم هم باشد . و لذتی بالاتر از وارسی کردن مداوم چکمه ها نیست . بالاتر از وصله کردن پاره گی آنها نیست . بالاتر از واکس زدن و چرب کردن و برق انداختن آن نیست .

      خانم آهن …
      اگر مراقب چکمه هایتان باشد
      از این هنر , لذت خواهید برد .

      💐💐💐🌹

  13. رضا محمدصالحی

    آبان 21, 1401

    من اسم این سروده را « رستاخیز» می گذارم

    رستاخیز شهرو خواندنی است
    آزاده ای که شهوت جاری شدن در او طُغیان می کُند

    /و هر که این شَهوت ندارد، بَرده است/

    او« فکر» را « فَربه شکم» نخواهد کرد پس ما هم « حرف » را « چَکمه ی پا» نکنیم

    سلام و عرض ادب شادان ادیب و عزیز
    از شما خواندن همیشه آموزنده است . دم و دلتان گرم

    • درود و سپاس بیکران خدمت مهربان دیرآشنا رضای نازنین
      خیلی خوش آمدید جناب محمدصالحی بزرگ ارج
      نظر لطف شماست دوست من
      به لطف خوانده اید
      سروده ی نیمایی مربوط به اعتراضات آبانماه چند سال پیش بود . که متاسفانه تعدادی زیادی از هم وطنانمان در آن سال در اعتراض به افزایش بنزین کشته شدند . برای همین به پرادو و بنزین هم در آن اشاره شده است .
      نظم سروده ی دوم مربوط به سال 88 و اعتراضات آن سال است .
      و جالب اینجاست که هنوز چیزی تغییر نکرده و همچنان همان مردم با شرایطی بدتر و وخیم تر از آن سالها معترض هستند . و همچنان در پاسخ به اعتراضاتشان گلوله و باطوم و وعده دریافت می کنند . اگر کشور با وعده روبراه می شد , آن وعده ها از سال 88تا 98 آنقدر زمان داشت که کشور را روبراه بکند .
      ظاهرآ چنین قصدی هیچگاه وجود نداشته
      و ما هم بعنوان یک شاعر که باید زبان جامعه باشد دیگر حرف جدیدی نداریم که بزنیم . چون همه ی آنچه می بایست می گفتیم را در همان سالها گفته ایم و فقط آنها را باز ارسال می کنیم .
      دورادور خواننده ی غزلیات وزین و زیبایتان بوده و هستم .
      و بخصوص نکات ارزشمندی که در نقد اشعار دیگران می نویسید را میخوانم و می پسندم . 💐💐💐🌷

  14. جواد مهدی پور

    آذر 16, 1401

    درود بر شما جناب استاد بختیاری گرامی

    خب دیگه
    منهم بر خود فرض میدانم در برابر این همه زیبایی و رقص توانمند قلم آن استاد و مطالب ارزشمند شان و دیگر دوستان ، به تماشا بنشیم و دل انگیزی ها را مرور کنم
    بخوانم تا بیشتر یاد بگیرم

    مدرس مهر و فهم است

    بهره مند شدم از اشعار دلنشین و فاخرتان

    سر بلند باشید به مهر

    درود هااا

    💐💐💐🙏🙏🙏
    👏👏👏👏
    🌺🌸❤️

    • درود و عرض ادب جناب مهدی پور نازنین
      خیلی خوش آمدید بزرگوار
      زیبایی در نگاه شماست
      به مهر خوانده اید
      از بابت حضور ارزشمندتان بسیار سپاسگزارم
      و همچنین از بابت دیرپاسخ دادن بسیار شرمنده , این تاخیر را بگذارید به حساب دوندگی برای نان , که بی نان , .. ایمان به ارزنی نمی ارزد . و زمانه زمانه ی دویدن است .
      همه محتاج یادگیری هستیم
      و چالش های زندگی هست که به انسان , بایدها و نبایدها را می آموزد
      امروزه جامعه ی ایرانی در بزرگترین چالش هزارساله اش به سر می برد . این چالش, با تمام اندوه ها و مصیبت ها و خونهای ریخته شده اش , پا به ماه زایشی نو است .
      هیچ زایشی بی درد نیست .
      هیچ تکاملی با سلام و صلوات اتفاق نمی افتد
      نهال تکامل به تناسب “ریشه دواندنش” قد می کشد.
      به تناسب نوری که از خرد می گیرد
      و آبی که از بینش می نوشد به درختی بارور تبدیل می شود .
      امروز جامعه ی ما در آستانه ی بارور شدن است . و این درخت دیگر به آفات مقاوم شده است و انتظار میوه دادن را از آن داریم . پس با تمام این دردها و زخم ها , خوشبینیم .
      امروز آگاهانه سر برمیگردانیم و از گذشته ی دردآورمان درس می گیریم .
      این بودباش اکنونمان به خاطر تحمل هزارساله ی دردهایمان بوده است.
      نگاه امروز ایرانیان بسیار وسیع تر از دیروزشان است . چرا که برخاسته از یک درد مشترک بوده است .
      و این درد مشترک است که در اوج خودش , با مرهم خرد جمعی, درد را به درمان تبدیل می کند .
      شاعران هم بخشی از این جامعه هستند .
      و بدون شک , شعر هم همگام با جامعه در حال پوست اندازی ست .
      ما امروزه به یک مبداء جدید در تاریخمان رسیده ایم که سرآغاز تحولات بنیادین بعد از خود است . حتی در شعر
      شاعران امروز باید ذهن و قلب خودشان را برای ورود به جامعه ی جدیدی که در حال شکل گیری ست آماده کنند . چرا که پروانه ای که شهامت خروج از پیله اش را نداشته باشد در همان حالت چمپاتمه اش و در فضای تنگ پیله اش خواهد مُرد .
      و من و شمای شاعر , چنانچه چنین سرنوشتی را نخواهیم . باید از ماتریکسی که دو بازوی قدرت و مذهب ما را در آن محبوس کرده اند خارج شویم . تا بتوانیم از بیرون آن ماتریکس به آن نگاه کنیم و از دوران محبوس بودنمان درس بگیرم تا دیگربار محبوس ماتریکسی دیگر نشوم .
      و این , درسی هست که همه ی ما باید آنرا پاس کنیم . تا بتوانیم با جامعه ی جدیدی که در حال زایش است همراه و همگام و هم قلم بشویم .
      ❤️❤️❤️🌹🙏

  15. سیامک ابدالی شهروی

    اردیبهشت 27, 1402

    درود بر استاد شادان شهرو بسیار زیبا بود

    • درود بر سیامک نازنین
      خیلی خوش آمدید
      از بابت تاخیر شرمنده
      الآن متوجه کامنت پرمهر شما شدم
      ممنونم از نظر لطف همیشگیت
      عزیزی
      🙏🌹🌹🌺

بستن فرم


سلام و درود
بسیار زیباست
سپاس از حضورتان
لذت بردم
شادکام باشید
در پناه خدا