🍃🌷🍃به پایگاه ادبی شعر پاک خوش آمدید 🍃🌷🍃

 زندان نامرئــــى

(ثبت: 812) بهمن 25, 1394 
زندان نامرئــــى

قفس يعنى بخوانى پر زدن را با نفسهايت
ميان سردى ديوار زندان هاى نامرئى
صدايت پر كند حجم سياهِ تلخكامى را
غزل آگين شوى در قلب ديوان هاى نامرئى

دلت با گام هاى نور همراهى كند تا شب
بخوانى و بخوانى و بخوانى و بخوانى تا…
تمام آسمان را عطـــــرِ پروازت فرا گيرد
اگر چه در حصار ميله ها بايد بمانى تا…

سكوتت آخرين تير خشاب توست…دقت كن
هدف، قلبِ سياهِ  جوخه ى اعدام آواز است
ميان چشمهاى خيره ى مين هاى ضدِّ دل
قدم بگذار در راهى كه روبه آسمان باز است

تو را شايد ببوسد ردِّ سرگردان شلّاقـــــــى
تو هم تكريم كن با بوسه ى سُرخت حضورش را
نوازش گاهِ جلاد اميــــدت باش تا روزى
شفا بخشد نگاه مهرپاشَت چشم كورش را

تو تنها نيستى. مانند تو دربند بسيار است
همه در ميله هاى تن گرفتارنـــد مثل تو
ميان سينه هايى سوخته، خاكسترى، باير
براى زنده ماندن آه مى كارنــــد مثل تو

تولد، اولين سيلى، نخستين گريه، يادت هست؟
تقلايت براى زندگى نه. زنده مانــــدن بود
به روى گونه هاى خيسِ آوازِ تو پى در پى
جهان آماده ى يك سيلىِ ديگر نشاندن بود

به ضربِ زخمهاى سختِ نامردى دلت خون شد
تبسم هاى كمرنگ تو روى صورتت خشكيد
ولى نوشيدن يك روز در هر صبح رسمت بود
تمام چشمه هاى آرزو در حسرتت خشكيد

مشامِ تيغه هاى تيز را پر كرد شعرِ كاج
تبرها قلبِ جنگل را نمى خواهند. مى بُرَّند…
هميشه هم نوا با جيـــك جيــــكِ جوجه گنجشكان
صفى از ارِّه برقيهاى بى احساس، مى غرَّند…

قفس حاليست كه سخت است بيرون آمدن از آن
قفس ديوار نه. زنجير نه. كابوسِ ويرانيست
نگاهى تازه ويران مى كند بغضِ اسارت را
علاجِ جامه ى پوسيده ى اندوه، عريانيست…

نقدها
  1. رضا محمدصالحی

    بهمن 26, 1394

    در خصوص این چهارپاره ی زیبا ، می توان از هر دری سخن گفت ، اشاره به صنایع ادبی خوب که در متن شعر خوش نشسته اند یا حُسن تالیف شعر و پرداخت عالی مضمون و یا حضور عنصر خیال و نیز تصویر پردازی و ایماژگرایی شاعرانه و ادیبانه …

    ترکیب های شاعرانه و بدیعی چون / مین های ضد دل / ردّ بوسه ی شلاق سرگردان / نگاه مهر پاش / گونه های خیس آواز/ … و تتابع اضافاتی مثل / قلب سیاه جوخه ی اعدام آواز / و / علاج جامه ی پوسیده ی اندوه /

    ترسیم تصویر ملموس « خواندن پر زدنها با نفسهای به شماره افتاده » که معناگر محبس است – خواه قفس و خواه زندان ، مرئی یا نامرئی – جایی که وسعت تلخ کامیها را تنها صداست که کم می کند – تنها صداست که می ماند – صدایی که غزلخوان است در قلب دیوانی که نامرئی است همانند همان زندان ، و این هنر صداست هنر غزل است و هنر نغمه پردازی که از زندان به دیوان می رسد  

    و راز و رمز این انقلاب درونی خواندن است و خواندن است و خواندن … آوایی که تمام آسمانها را هم در می نوردد حتی وقتی که در حصری و لاجرم باید افق پروازت محدود باشد. و سکوت ، سکوتی که سرشار از ناگفته هاست سرشار از ایهام است ، راز سربسته ای که می تواند همچنان مسکوت بماند و سیاهی را هدف گیرد ، سیاهی ای که دشمن آواز است و خواندنی را که حصار و حجاب  کژی ها را می شکند و درآسمان ِ خوبی ها عطر پرواز می پراکند  ، عطر نور ، عطرشعور و راهی به آسمان باز می کند برای پریدن ، برای دیدن را بر نمی تابد  . اوج این مضمون پردازی زمانی است که در پارادوکسی شاعرانه درسی کریمانه و اخلاقی ارائه می شود پاسخ گل به گلوله ، مهر به کینه و عشق به نفرت ،  مهری که اعجاز می کند و چشمان کور جلاد امید را شفا می دهد و …

    و این رسم همیشه ی زندگی است و قسمی از بودن ها ، که در هر جایی از فراخنای هستی ، حصار ناگزیری هست ، از قفس تن گرفته تا قبض روح و دگمی اندیشه … و برای نشان دادن این معنا تلنگری لازم و یا کافی است ، تلنگری مانند نخستین ضربه ی سیلی که کودک- رهرو-  را به گریه – غریو و بانگ – وا میدارد و این هشدارها ضرباهنگ زندگی است که مداوم است و جاری است و البته متفاوت ،  گاه کاشتن آه است میان سینه ای سوخته و گاه زخم نامردی است روی گونه ی تبسم … گاه صف کشیدن های اره برقی ّ های بی احساس برای بریدن کاج های پر احساس و شاعر … با این همه ، ولی امید هم هست ، چراغی فرارو مانند نوشیدن هر صبح یک لیوان روز ، مانند عریان شدن از جامه ی پوسیده ی اندوه !

     

    حضور سرکار خانم آرامش در این سایت غنیمیتی است 

    با سلام و عرض ادب خدمت ایشان ، مطلبی -هر چند ناقص – که پای شعر ایشان در جایی دیگر نوشتم را حیفم آمد در این فضا هم به نظر دوستان نرسانم 

    • نگار حسن زاده

      بهمن 26, 1394

      سلام و عرض ادب و احترام استاد بزرگوارم

      واشکافی فوق العاده ای بود

      چقدر ادیبانه و آموزنده

      بسیار عالی

      خوشحالم که سعادت آموختن در محضرتون رو دارم

      سلامت وسعادتمند باشید

    • طارق خراسانی

      بهمن 26, 1394

      سلام حضرت محمد صالحی گرانمهر

      «أرام  دلم ، عجب  سخن زیبا بود»

      جانا سخن از زبان ما می گویی

      در پناه خدا ……………………..

نظرها 13 
  1. نگار حسن زاده

    بهمن 26, 1394

    سلام نازنین غزلبانوی عزیز و به قول استاد خراسانی ملکه شعرپاک

    خیلی خیلی خیلی باشکوه و عالی بود

    عمیقا لذت بردم از تک تک ابیات

    درود بر شما بانو

    قلم توانمندتون نویسا

  2. بهمن 26, 1394

    درود 

    بهره برم // دست مریزاد 

  3. عسل رادمنش

    بهمن 26, 1394

    سلام و مهر

    در یک کلام عرض کنم بانو شعرتون خارق العاده بود/مانا باشید

  4. جابر ترمک

    بهمن 26, 1394

  5. محمد علی شریفی

    بهمن 26, 1394

    درود ها استاد

    خواندم و خواندم

    و باید

    بخوانم و بخوانم…….تا اندکی بیاموزم

    درپناه حق

  6. دینا پاکزاد

    بهمن 26, 1394

    سلام خانوم آرامش

    عجب شعر نازی بود

    مرحبا.ماشالا به قلمتون

  7. طارق خراسانی

    بهمن 26, 1394

    سلام بر بزرگ شاعر سرایم

    سرکار خانم  غزل آرامش

    حضرت  استاد رضا محمد صالحی آنچه  که شایسته ی این شاهکار بود را فرموده اند

    از خداوند سبحان برای تان سلامتی و طول عمر آرزو می کنم.

  8. سمانه تیموریان

    بهمن 26, 1394

    بینظیر بود

    دلمریزاااد 

  9. سوگند صفا

    بهمن 26, 1394

    سلام و درود…..
    خیلی زیبا بود…فوق العاده بود‌‌…

  10. سوگند صفا

    بهمن 26, 1394

    سلام و درود…..
    خیلی زیبا بود…فوق العاده بود‌‌…

  11. درود بر شما

    بهره بردم

    در پناه خدا

  12. اله یار خادمیان

    بهمن 27, 1394

    سلامو درود و عرض ادب بسیار ارزشمند و شایسته است این چهار پاره  به روز ،نو ، بدیع   ، روان ، اثر گذار

    و پر  محتوا  ست  انچه را که باید یک شعر خوب داشته باشد دراین چهار پاره مشاهده می شود

     موفق و موید و منصور کامیاب باشی  مخصوص  با نظریه پردازی استاد محمد صالحی  که خوب و زیبا ابراز فرموده ان

     درود خداوند  بر هر دو بزر  گوار

  13. مينا امينی

    بهمن 29, 1394

بستن فرم


سلام و درود
بسیار زیباست
سپاس از حضورتان
لذت بردم
شادکام باشید
در پناه خدا