🍃🌷🍃به پایگاه ادبی شعر پاک خوش آمدید 🍃🌷🍃

 شامِ غمانِ عاشقان، بی تو سَحَر نمی شود

(ثبت: 3357) بهمن 24, 1395 

«بی همگان به سَر شود، بی تو به سَر نمی شود»[1]
دستِ من است و دامنت، کارِ دِگر نمی شود

یار مَرو تو از بَرَم، بی تو شکسته شَهپَرم
مرغِ شکسته بال و پَر، زادِ سفر نمی شود

دل؟! همه دل فدای تو، جان؟! همه جان برای تو
مهرِ تو از سرای دل، هیچ بِدَر نمی شود

عمر چو  آب در گذر، رفت و مرا نشد خبر
بی تو هَدَر شود ولی، با تو هَدَر نمی شود

من زِ گناهِ دل، خِجِل، غمکده شد دوباره دل
شامِ غمانِ عاشقان، بی تو سَحَر نمی شود

چرخ ز عشق  بی خبر، جنگ برای سیم و زَر
فتنه نه یَک، که بی شُمَر، دَرد شُمَر نمی شود

دشت که پُر ز لاله ها، خون شده باز، ژاله ها
کاخِ ستمگران چرا،  زیر و زبَر نمی شود؟!!

سنگِ سیاهِ قلبِ ما، گوهرِ عشق کی شود؟
جز به نگاهِ مهرِ تو، سنگ گُهر نمی شود

طارق دل شکسته را، با غمِ دل نشسته را
گر تو برانی اش زِ دَر، دور زِ دَر نمی شود

[1] . مصرع از حضرتِ مولانا