🍃🌷🍃به پایگاه ادبی شعر پاک خوش آمدید 🍃🌷🍃

 شکرخندی و لب هایم شکر خواه

(ثبت: 525) دی 19, 1394 
شکرخندی و لب هایم شکر خواه

مخمس  با تضمین از غزل زیبای شیخ اجل حضرت سعدی رحمه الله

ز هجرت در دلِ عاشق، فغان هست
به دیده کوهی از آتش فشان، هست
بجز تو لطف و نازِ دیگران هست

مرا خود با تو چیزی در میان هست
و گر نه روی زیبا در جهان هست

منم دیری امیرِ عشق بازان
مقیمِ کوی پاکِ دلنوازان
الا ای پادشاهِ سر فرازان

وجودی دارم از مهرت گدازان
وجودم رفت و مهرت همچنان هست

به دل باشد بسی غوغای عشقت
برفت  آب از رُخِ رسوای عشقت
منم  پیدا و نا پیدای عشقت

مبر ظَن کز سرم سودای عشقت
رود، تا بر زمینم استخوان هست

مرا گفتی روی با سرگرانی

به سر دارم هوای جان فشانی
تو باشی یا نباشی شوقِ جانی

اگر پیشم نشینی، دل نشانی
وگر غایب شوی، در دل نشان هست

به لفظی خود نشاید، شَرحِ حُسنت
به جان دادن، بباید شَرحِ حُسنت
به کژ ترسم، در آید شَرحِ حُسنت

به گفتن راست ناید، شَرح حسنت
ولیکن گفت خواهم، تا زبان هست

پس از تو، از تو ماند بس حکایت
به مانندت ندیدم ، از نجابـت
قیامت خوانمَت؟ یا سرو قامت ؟

ندانم قامت است آن، یا قیامت !!
که می​گوید چنین سرو روان هست

ز روی و حُسن تو، الله الله!!
شکرخندی و لب هایم شکر خواه
به در گاهِ تو، کی دارد کسی راه

توان گفتن به مَه مانی، ولی ماه
نپندارم، چنین شیرین دهان هست

به خاک تو ، خوشا با سر فتادن
دل تَنگی به وصل تو گشادن
ز لب های تو کام دل ستادن

بجز پیشت، نخواهم سر نهادن
اگر بالین نباشد، آستان هست

به کوی وصل دلبر از خراسان

به دل گفتم نهم جان را چه آسان
شنیدم این سخن از جانب جان

برو سعدی که کوی وصل جانان
نه بازاری ست کان جا قدر جان هست