🍃🌷🍃به پایگاه ادبی شعر پاک خوش آمدید 🍃🌷🍃
اگر می نشینم کناره سفره ی نگاهت
بدان عاشقم خیال تو دارم
بدان بوی مستت
می رود، می رسد
سمت پولک های تنم
بدان رنگ آب و روزهای تیره ام
ندارد نشانی ز خون در تنم
تو ای ماهی سرخ تنگ بلور
بشین و برقص، اما به پای من هرگز نسوز
تو ای عشق شیشه ای دلم
تو ای هستی بی دریغ خودم
به یک نقطه از نام من زل بزن
بکش حریره آفتاب دیده بر بوسه های مرمرم
بکش غصه های رفته از این تن خسته ام
بکش روزهای لبخند دیده ام
به فصل سبز و خردادی ام که رسیدی
پناه بهترینم باش برای تنِ زخمی پروانه ام
تو ای قصه ی ناتمام تنهایی یک شعر سپید
بدان شکوفه میدهد آخر
آمدنش در نفس های منقطعم…
محمدرضانعمت پور
14خرداد1399
کاربرانی که این شعر را پسندیده اند (2):
کاربرانی که این شعر را خوانده اند (4):
خرداد 21, 1399
عاشقانه ای را خواندم که احساس ، قلم را از دست عقل گرفته بود و کنترل و انتخاب واژه ها بدست نویسنده نبود…
هیجان در آن موج می زد و احساسات بدون کنترل رها شده بود.
درود بر شما
پاسخ
تیر 23, 1399
درود بر شما
ممنونم از عبور پر مهرتان از این کوچه باغ….
طراوت و صفا آوردید بزرگوار
در پناه حق
پاسخ
خرداد 21, 1399
درود بسیار زیبا👏👏🌹🌹🌹
پاسخ
تیر 23, 1399
درود بر شما
خوش اومدید خرسند و خوشحالم کردید
از همراهی تون بسیار ممنونم .
در پناه حق
پاسخ
بستن فرم