🍃🌷🍃به پایگاه ادبی شعر پاک خوش آمدید 🍃🌷🍃
من از جزیره های بی رنگ و سکوت
من از آغوشِ شاخه هایِ خشکیده ی غروب
از فصلِ خیال انگیزِ بهارِ جدایی
از روزهای سرد و تاریک و خاموشی
از گل های پیراهنی سبز، به تنِ عروسکی نابینا
از شهری متروک با مجسمه هایی خندان
از بوسه های بی هوس در کوچه های بی نام و نشان
از آینه ی دختری با چهره ای غمگین، به شاد
از ابرهای شلاق خورده، به نگاهِ آفتاب و هوا
از بازی ماهی ها
از برگِ طرد شده ی روی آب
من از دست هایی با بوی بی نانی
من از قلمرو پوچ صدف های دریایی
من از هر کجا و ناکجا آبادها
سوار بر تنِ ثانیه ها آمدم!
من بادم
در بندم
در سکوت تلخ این قصرم
مُرده ام اما به وقتَش
راه می روم با دو دستم، بر گونه های سرخت…
آری
– من بادم –
با کوکِ پخته ی ذهنم
با شاخه های حسم
کوه آرزوهایم را
جهانت را
تمامِ ثانیه هایت را
فتح می کنم…
محمدرضانعمت پور
کاربرانی که این شعر را پسندیده اند :
کاربرانی که این شعر را خوانده اند (4):
فروردین 11, 1399
🌺🌸🌺🌸🌺🌸
درود ها بر شما
جناب نعمت پور نازنین
☆☆☆☆☆☆
پاسخ
فروردین 12, 1399
درود بر شما
تشکر و قدر دانی میکنم از لطفتون و حضورتون
در پناه حق
پاسخ
بستن فرم