🍃🌷🍃به پایگاه ادبی شعر پاک خوش آمدید 🍃🌷🍃
بسمه تعالی
از نگاه مرغ ها کوتاه باشد پای کوه
رشته می بافند باهم در زمین اجزای کوه
پشتبان گرم هر کس دارد او دلسرد نیست
دست خورشید ست درهر روز بر بالای کوه
هست در دامان تمکین تیغ های سهمگین
می گریزد سوی صحرا باد از پروای کوه
خون دل ها می خورد از سیلی طوفان ولی
لاله رویاند همیشه در خودش سیمای کوه
چون بلندی از نماد برتر آزادگی ست
بیشتر آزادگان باشند در جویای کوه
از تهی مغزی ست هر کس کبریایی می کند
هیچکس در هیبت والا نباشد جـــــــای کوه
فکر عشقش را اگر شیرین برد از خاطرش
می کند فرهاد بیرون از سرش سودای کوه
چون سپر اندازد از بالا به رویش آفتاب
خویش را بر ابر ساید تیغ استغنای کوه
زیر پایت را ببین وقتی که بالا آمدی
بیشتر افتادگــی آموز از پهنای کوه
کاربرانی که این شعر را پسندیده اند (7):
کاربرانی که این شعر را خوانده اند (11):