🍃🌷🍃به پایگاه ادبی شعر پاک خوش آمدید 🍃🌷🍃

 گلایه از خدا

(ثبت: 1094) فروردین 9, 1395 

گلایـه کارو از خدا و جواب سهراب سپهری و گفتگوی طارق با آن دو بزرگوار!

کارو:
خدایا کفر نمیگویم،
پریشانم،
چه میخواهی تو از جانم؟!
مرا بی آنکه خود خواهم اسیر زندگی کردی.
خداوندا!
اگر روزی ز عرش خود به زیر آیی
لباس فقر پوشی
غرورت را برای تکه نانی
به زیر پای نامردان بیاندازی
و شب آهسته و خسته
تهی دست و زبان بسته
به سوی خانه باز آیی
زمین و آسمان را کفر میگویی
نمیگویی؟!
خداوندا!
اگر در روز گرما خیز تابستان
تنت بر سایه ی دیوار بکشانی
لبت بر کاسه ی مسی قیر اندود بگذاری
و قدری آن طرف تر
عمارتهای مرمرین بینی
و اعصابت برای سکه ای این سو و آن سو یی روان باشد
زمین و آسمان را کفر میگویی
نمیگویی؟!
خداوندا!
اگر روزی بشر گردی
ز حال بندگانت با خبر گردی
پشیمان می شوی از قصه خلقت، 

از این بودن، 

از این بدعت.
خداوندا تو مسئولی.
خداوندا تو میدانی که انسان بودن و ماندن
در این دنیا چه دشوار است،
چه رنجی میکشد آن کس

 که انسان است و از احساس 

سرشار است
جواب سهراب سپهری از زبان خدا:

منم زیبا
که زیبا بنده ام را دوست میدارم
تو بگشا گوش دل پروردگارت با تو میگوید
ترا در بیکران دنیای تنهایان
رهایت من نخواهم کرد
رها کن غیر من را آشتی کن با خدای خود
تو غیر از من چه میجویی؟
تو با هر کس به غیر از من چه میگویی؟
تو راه بندگی طی کن عزیز من، خدایی خوب میدانم
تو دعوت کن مرا با خود به اشکی، یا خدایی میهمانم کن
که من چشمان اشک آلوده ات را دوست میدارم
طلب کن خالق خود را، بجو ما را تو خواهی یافت
که عاشق میشوی بر ما و عاشق میشوم بر تو که
وصل عاشق و معشوق هم، آهسته میگویم، خدایی عالمی دارد
تویی زیباتر از خورشید زیبایم، تویی والاترین مهمان دنیایم
که دنیا بی تو چیزی چون تو را کم داشت
وقتی تو را من آفریدم بر خودم احسنت میگفتم
مگر آیا کسی هم با خدایش قهر میگردد؟
هزاران توبه ات را گرچه بشکستی؛ ببینم من تو را از درگهم راندم؟
که میترساندت از من؟ رها کن آن خدای دور؟!
آن نامهربان معبود. آن مخلوق خود را
این منم پروردگار مهربانت
خالقت
اینک صدایم کن مرا.
با قطره ی اشکی
به پیش آور دو دست خالی خود را
با زبان بسته ات کاری ندارم
لیک غوغای دل بشکسته ات را من شنیدم
غریب این زمین خاکی ام. آیا عزیزم حاجتی داری؟
بگو جز من کس دیگر نمیفهمد
به نجوایی صدایم کن.
بدان آغوش من باز است
قسم بر عاشقان پاک با ایمان
قسم بر اسبهای خسته در میدان
تو را در بهترین اوقات آوردم
قسم بر عصر روشن، تکیه کن بر من
قسم بر روز، هنگامی که عالم را بگیرد نور
قسم بر اختران روشن اما دور، رهایت من نخواهم کرد
برای درک آغوشم، شروع کن، یک قدم با تو
تمام گامهای مانده اش با من
تو بگشا گوش دل پروردگارت با تو میگوید
ترا در بیکران دنیای تنهایان،
رهایت من نخواهم کرد.

طارق خراسانی:

سلام ای نازنینانم،

کارو جان، 

نازنین سهرابِ گل آوازه،

یارانِ سفر کرده.

شبی من با خدا در گفتگو بودم،

دلم خون بود و می گفتم:

خداوندا ،

 عروسک های زیبایت،

 همه نابود می گردند،

هیروشیما، 

ناکازاکی،

 تل زعتر ،

و هر جای زمین دیدم ، 

درون آتش است و خون و خاکستر،

و تو یارب نمی دانم،

چه لذت می بری زین  موجِ خشم و کینه ی انسان.

دگر غافل شدم  زین، 

 من ،

خدا را بنده ای،

او  بنده پرور ایزدِ داناست!!

زدم بر سیم آخر ، 

خدا را من چه ها گفتم!!

فغان کردم به او گفتم خداوندا،

مگر با حوریان، 

سری داری و سودایی،

و فارغ از بنی آدم ؟!!

دو چشمانم  پُر از خون شد،

و خوابیدم.

وجودم را چو مرغان در فضا دیدم،

نترسیدم و دیدم روز دیگر را.

زمین در آتشِ جنگ و بلا می سوخت،

هزاران ؟ صدهزاران؟

نی،

 که  هرچه بود انسان در زمین می سوخت،

لهیبِ آتش قهرِ الهی،

تا ثریا برده سر را،

آسمان می سوخت.

زمین میدانِ غوغای جهالت بود،

صدایی می شنیدم ،

نه زیر آن بود و  نی بَم بود،

رسا، مردانه،

می فرمود:

قسم بر شام ،

 بيتِ پاک ،

قسم بر تین و بر زیتون. 

قسم بر طور سينا

به مكه سرزمین  وحی،

امینِ راهِ آزادی،

نظام خلقت انسان مرا نیکوست،

وگفتم من به پیغمبر:

« لقد خلقنا الانسان فى احسن تقويم 

 ثم رددنه اسفل سافلين  »

بلی یاران،

به شوخی ایزدم هرگز ندارد گفته ای ،

که آن والای بی همتا،

بود غوغاگر هستی ،

بود خود احکم و الحاکم،  

همو گوید:

 « وَ إِنْ حَکَمْتَ فَاحْکُمْ بَیْنَهُمْ بِالْقِسْطِ [1]

بیدار شو، انسان…

خدا می گفت:

«ندیدم بنده ی پاکی،

 پی نانی،

 به قدر یک نفس  دل بر حرام آرد،

ندیدم بنده ی پاکم،

به بی رحمی،

ندیدم جز دلی عاشق،

خداوندان ایمان را…

و من بار دگر این آسمان در هم فروریزم،

بقول حافظ شیراز، 

آن عاشق،

که طرحی نو در اندازم.

و اکنون آنچه می بینی همان باشد،

که گفتم برمحمد  طفلِ تنهایی،

که او را بهترین جُستم…»

[1] « و اگر میان آن‌ها داوری کنی، با قسط داوری کن»

6 تیرماه 1393