🍃🌷🍃به پایگاه ادبی شعر پاک خوش آمدید 🍃🌷🍃
کاش می شد بی هراس از گزمه ای
خنجری لای دو انگشتش نهان چیزی نوشت…
گزمه اما بی امان
می رسد از راه با لبخند مرموزی عیان
خنجرش را می کشد
می گذارد بیخ حلق طفلکی ها واژه های دفترم
واژه ها وحشتزده
زیر دامان عباراتی از آنان ــ طفلکان ــ ترسیده تر
مغز محجور مرا اینسو کشان آنسو کشان
راه بیرون رفت را از دفترم پرسان…که من
می رسم با سینی چایی به دست
در کنارش نیز فنجان قهوه ای
می روم تا گزمه را رامش کنم
بلکه آرامش کنم…
ناگهان
گزمه ی خنجر به دست و خونچکان
با وداعی سرد می خندد به ریش دفترم
خط خطی هایی عجیب
هست روی صورت معصوم طفلک واژه ها
سینی چایی می افتد روی نعش چاک چاک دفترم
فرصتی دارم بگویم زیر لب:
خاک عالم بر سرم!
کاربرانی که این شعر را پسندیده اند (3):
کاربرانی که این شعر را خوانده اند (6):
آبان 24, 1402
سلام استاد بی نظیرم
چند روز پیش با عزیزی صحبت از شما بود و چه قدر خوشحال شدم که او عظمت شعور ومعرفت شما را برایم توضیح می داد.
به داشتن تان افتخار می کنم
تصدقت طارق
در پناه خدا🌹🌹🌹
پاسخ
آبان 25, 1402
🌸🌸🌸🌸🙏🙏🌸🌸🌸🌸
پاسخ
آبان 24, 1402
درود استاد خوش عمل …
دستمریزاد استاد …👏👏👏💐💐💐
پاسخ
آبان 25, 1402
🌸🌸🌸🌸🙏🌸🌸🌸🌸
پاسخ
آبان 24, 1402
درود استاد
با آرزوی سلامتی و توفیق الهی 🌹🌹
پاسخ
آبان 25, 1402
🌸🌸🌸🌸🙏🌸🌸🌸🌸
پاسخ
بستن فرم