🍃🌷🍃به پایگاه ادبی شعر پاک خوش آمدید 🍃🌷🍃

 🕊 شاعر استاد….🕊

(ثبت: 261166) تیر 3, 1402 
🕊 شاعر استاد….🕊

(دور از جان و وجود استادان مسلّم شعر و ادب پارسی ؛ بخصوص فرزانه استادان شعر پاک)

شاعر استاد آن باشد که گوید شعر نغز
ور نه هر مهمل سرایی شاعر استاد نیست

ناظمی را زین جماعت می شناسم سال هاست
پیر شد ، اما هنوزش قابل استعداد نیست

بیت هایی سست می گوید خراب اندر خراب
از هزاران بیت او حتی یکی آباد نیست

ضعف تألیف است در سرتاسر شعرش عیان
سقف چوبین عروضش را نکو بنیاد نیست

شعرهایش گر که نیمایی بود یا سنتی
جز اراجیفی که آبش را دهد بر باد نیست

گاه گاهی نیز می بافد به هم شعر سپید
«شاملو» را گر چه چون او خصم مادرزاد نیست

شاعرانی همچو او را یک دو بیت معتبر
در همه ادوار ، تاریخ ادب را یاد نیست

هر چه مضمون بسته در اشعار ناموزون خویش
در مثل جز بند تنبانی که خود بگشاد نیست

دفتری از شعر خود را گر برد شورای شعر
بهره اش جز ناسزا از مرشد و ارشاد نیست

خاطر یاران او در انجمن ها هیچگاه
از ادا اطوار حین شعر خوانی شاد نیست

دانش و فضل و کمال و حکمت و فقه و ادب
مرّ قانون گر شود ، او تابع و منقاد نیست

هر کجا مضمون بکری دید از پیشینیان
ثبت دیوان کرد و گفت این غیر استرداد نیست

از خوارج گر پسندد یک نفر اشعار او
شک ندارم غیر ولگردی به ملک چاد نیست

سنّش از پنجاه رد شد تا نود هم گر رسد
می زند درجا و طبعش اندکی وقّاد نیست

ابتدا و انتهای نظم و نثرش را چو خواند
مبتدی ، فرمود بی اشکال و بی ایراد نیست

ناظمی تنبل تر از او در تمام شهرها
از سرخس و خواف تا جیرفت و نورآباد نیست

در جهانی کز گرفتاری به هم پیچیده است
لامروّت قائل اندیشه ی آزاد نیست

می نهد صد دام پیش روی شاعر بچّگان
ناظم صدّام خوی ما که در بغداد نیست

تا لب مرز جنون در نظم پیش آمد ولی
غیر مرگ فجئه او را پیش در مرصاد نیست

گاه رفتن زین سرای عاریت با حال زار
غیر ننگ و حسرت و اندوه او را زاد نیست

خوش به حال آن که شاگرد است و گوید شعر نغز
در تمام عمر ، گیرم شاعر استاد نیست

«خوش عمل» گر «واحد کالألف» در شعر دری است
جز کمین شاگرد مکتب خانه ی اوتاد نیست.

 

 

 

نقدها
  1. * روزی ، روزگاری عاشق بودم! ……………….

    *به روایت : منوچهر آتشی…………

    « … اولین تجربه ی عاشقانه ی من همان روزهای زندگی در روستا اتفاق افتاد. دختری بود اهل چاه کوتاه که من سخت عاشق او شدم. او نیز توجهی پاک و ساده دلانه به من داشت. آن دختر خیلی روی من اثر گذاشت و در واقع او بود که مرا شاعر کرد. ما با هم خیلی پیوند روحی داشتیم . با وجودی که هنوز نوجوان بودیم ، قرار گذاشتیم با هم ازدواج کنیم.
    عشق به آن دختر مرا شاعر کرد. در چاه کوتاه ترانه های عاشقانه می سرودم و می دادم به فردی به نام عباس تا به صورت شروه برایم بخواند…. اگر چه قرار گذاشته بودیم با هم ازدواج کنیم اما آن عشق بنا به دلایلی نافرجام ماند. خاطره ی آن عشق همواره با من بوده و رد آن را می توانید در شعرهای من در سالهای بعد نیز پیدا کنید. ما دو نفر به هم نرسیدیم . آن دختر ازدواج کرد و سرانجام جان او را نیز سرطان گرفت و به طور غم انگیزی مُرد .
    خاطره ی این دختر همیشه با من و در ذهنم است . هر وقت که به دشت های اطراف بوشهر فکر می کنم یا شعر در من می نشیند ، آن دختر هم به شکل درخت سدری سبز می شود. همین اواخر و در این سن پیری ، شعری به یاد آن عزیز سال های نوجوانی ام سروده ام که در کتاب « زیباتر از شکل قدیم جهان » چاپ شده است . شعر «سدری و چکاوکی » نام دارد و متن آن، این است :

    در ابتدای شبابم
    ایستاده ای و نمی آیی
    واپس می نگرم
    همچنان ایستاده ای

    با من نیامدی به کوچه های جوانی
    با من نیامدی
    به ساحل های میانسالی
    و نیستی
    به سایه ساران پیری ام
    کاش می ماندی و با تو جوان می ماندم
    کاش نمی رفتی و بی تو پیر می شدم.
    در ابتدای شبابم ایستاده بودی و نمی آمدی
    واپس نگریستم
    ایستاده بودی
    بازنگریستم
    رفته بودی
    و سایه ای سبز موج می زد در جایت
    و فرازش
    چکاوکی
    آویخته از سقف بلوری آوازش …
    امروز
    سدری جوان ایستاده است ، همانجا
    و روبرویش
    نخلی خمیده
    که تن به آفتاب سپرده
    و رطب می گشاید
    برای چکاوک ها.

  2. * دهم تیرماه هر سال «روز بین المللی صائب تبریزی»……………….

    هر سال روز دهم تیرماه علاقه مندان شعر و شخصیت ادبی بزرگ شاعر سبک هندی «مولانا صائب تبریزی» از سراسر جهان بر سر مزارش جمع می شوند و مقام شامخ ادبی او را پاس می دارند.
    صائب تبریزی بین سال های 970 هجری شمسی در شهر تبریز به دنیا آمده است و در سال 1055 هجری شمسی در اصفهان فوت کرده است. صائب در وصف به دنیا آمدن خود در شهر تبریز چنین سروده است:

    صائب از خاک پاک تبریز است
    هست سعدی گر از گِل شیراز

    پدرش از بازرگانان خوشنام تبریز بود که به دستور شاه عباس اول صفوی، با جمعی از تجار از تبریز کوچ کرد و در اصفهان ساکن شد.
    صائب به همراه خانواده اش در محله ی اشرافی عباس آباد اقامت کردند. عباس آباد در عهد شاه عباس زیباترین و بزرگترین بخش شهر اصفهان و محله ی اعیان نشین شهر به حساب می آمده است.
    صائب بعد از 20 سال که در اصفهان اقامت گزید به هرات و کابل و سپس هند عزیمت کرد. این هجرت دلایل مختلفی داشت از جمله سخت گیری های شاه طهماسب، دعوت شاهان هند از شاعران ایرانی و آزردگی از بستگان و همشهریان. اما مهم ترین دلیل ، نارضایتی از اوضاع آشفته ی سیاسی و اجتماعی ایران بود که صائب در بیتی به آن چنین اشاره می کند:

    دل رمیده ی ما شکوه از وطن دارد
    عقیق ما دل پر خونی از یمن دارد

    صائب تبریزی ابتدا در هرات اقامت گزید و بعد از آن به کابل رفت. در کل این سفر 9 سال طول کشید.
    در کابل احسن الله مشهور به ظفر خان حاکم شهر که خود شاعر و ادیب بود مقدم صائب تبریزی را گرامی داشت.
    بعد از مدتی صائب به همراه ظفر خان راهی دکن شدند. امپراتور شاه جهان در دکن صائب را مورد لطف و عنایت قرار داد. شعر صائب نزد شاه جهان ارج و قرب مثال زدنی یافت و به هم دلیل به اولقب خان و منصب هزاره را داد.
    در سال 1011 هجری پدر صائب میرزا عبدالرحیم به هندوستان رفت و صائب از ظفر خان اجازه خواست با پدر به اصفهان بازگردد.او تا آخر عمر در اصفهان ساکن شد.صائب هنگام بازگشت به اصفهان چنین سروده است:

    به سر آمد شب غربت ، غم دل کرد سفر
    بعد از این فصل شکر خنده ی صبح وطن است

    صائب تبریزی در نزد پادشاهان صفویه عزیز و محترم زیست و از طرف شاه عباس دوم به لقب ملک الشعرایی مفتخر شد.
    تاریخ فوت این شاعر بزرگ فارسی زبان بین سال های 1049 تا 1055 شمسی ثبت شده است.
    اما بر روی سنگ قبر صائب سال وفاتش 1087 هجری قمری (1055 هجری شمسی) به خط میر محمد صالح نوشته شده است و آن زمان 90 ساله بوده است.
    محل امروزی آرامگاه صائب محلی است که در زمان حیات او معروف به تکیه میرزا صائب بوده است. سنگ قبر صائب از جمله زیباترین سنگ قبرهای اصفهان است. تشت سنگی بزرگی روی آن قرار دارد تا پرندگان از آن آب بیاشامند. ضمنآ دو فرزند و یک نواده ی صائب نیز در این محل دفن شده اند.
    در زمان زندیه و قاجار این باغ به طور کامل ویران شد و از محله ی عباس آباد فقط نامی باقی مانده بود. تنها یک سکو در ضلع شمالی باغ ویران باقی مانده بود که مردم در کنار آن جمع می شدند و دعا می خواندند.آنجا به قبر آقا معروف بود. قبل از این که آرامگاه کنونی ساخته شود این باغ جز موقوفات مسجد لنبان محسوب می شد. والی وقت جهت منفعت، باغ را اجاره داده بود و مستاجر قفل بزرگی بر در باغ زده بود و هیچ کس حق ورود به آن جا را نداشت. در سال 1317 شمسی با نظارت مرحوم علامه استاد جلال همایی این محل حفاری شد و سنگ قبر صائب و دیگران پدیدار گشت. در سال 1328 شمسی مرحوم استاد احمد گلچین معانی در سفر به اصفهان متأثر از فضای نامطلوب مزار صائب بزرگ شد.او پس از بازگشت به تهران با ایجاد هیاهو و جنجال در جوامع فرهنگی جریانی فراگیر به راه انداخت که منجر شد وزیر وقت فرهنگ جهت بازسازی آرامگاه دستوری صادر کند. بعد از 14 سال بالاخره در سال 1342 شمسی ساخت آرامگاه شروع شد و در سال 1346 به پایان رسید.مرحوم استاد حسین معارفی اصفهانی نقشه ی بنا را طراحی کرد و به تهران فرستاد. آن نقشه با نظر مهندس محسن فروغی تکمیل شد. برای ساخت بنا هفتصد هزار تومان هزینه شد که یک هشتم آن را اصفهانیان علاقه مند اهدا کردند و بقیه را انجمن ملی پرداخت کرد…
    آرمگاه یک بار در سال 1381 شمسی مرمت و بازسازی شد. از جمله رواق ضلع غربی افزوده گردید و نیم تنه ی برنزی صائب در محدوده ی ورودی حیاط مجموعه نصب شد.
    آرامگاه صائب تبریزی در محله لنبان و در خیابان صائب قرار گرفته است.
    اگر ساکن اصفهانید و یا به شهر نصف جهان سفر می کنید شنبه دهم تیر ماه امسال توفیق شرکت در مراسم بزرگداشت بین المللی مولانا صائبای تبریزی را از دست ندهید.

نظرها
  1. سیاوش آزاد

    تیر 3, 1402

    سلام طیب الله زنده باشید

  2. معین حجت

    تیر 3, 1402

    درود استاد … دستمریزاد …
    این سروده شما مرا یاد جریانی انداخت که چند سال پیش برایم در یکی از سایت‌ها پیش آمد، شخصی که بسیار ادعای شاعری می‌کرد با مطالب نادرستی که در سایت می‌گذاشت باعث گمراهی دیگران می‌گردید ، سعی نمودم او را به اصول واقعی شعر آگاه کنم و مدت‌ها به آموزش او پرداختم لیکن چون استعداد لازم را نداشت و شخص بسیار نمک نشناسی بود بجای تشکر از من شروع کرد به فحاشی نمودن و با دوستی کردن با مسول سایت مطالب آموزشی را که من در سایت گذاشته بودم پاک نمود….من هم در آن موقع شعر زیرا را که مخاطبم آن شخص بود را سرودم و در سایت به اشتراک گذاشتم که البته آن شعر نیز حذف گردید و من هم پس از چندی با خواست خودم از آن سایت خارج گردیدم، اما این جریانات پیش آمده برایم درسی شد …

    ( حذف حقایق )

    خواب و رویا دیده جغدی ، جنگلی از آن اوست
    در توهم جمله عالم بنده ی فرمان اوست

    شب پرستِ دون صفت،چون چشمِ روزش کور بود
    در خیالش پادشاهِ لامکان عنوان اوست

    بیشه ی شیران گذرگاه شغالی گشت اگر
    لاشه های مرده تنها ، لایق دندان اوست

    موش کوری گر درون کوزه ای افتَد به جبر
    اینکه دنیا را ببیند کوزه از نقصانِ اوست

    بی هنر چون در جوابِ عالمان درمانده شد
    شیوه ی حذف حقایق منطق و برهان اوست

    گرچه می کوشید تا رسوائیش کمتر شود
    ردّی از جهل مرکب لکّه ی دامان اوست

    ۱۳۹۹/۵/۲۸

  3. استاد ارجمند
    درود بر شما .خداوند به شما طول عمر همراه با سلامتی و سرسبزی عنایت فرماید
    👏🌺👏🌸👏🌺👏🌸👏🌺👏🌸👏💐🌿🍃

  4. علی معصومی

    تیر 3, 1402

    درود ها بر شما
    حضرت استاد
    ♤♤♤
    شان نزول عشق
    اگرچه زمینی هم باشد
    زیباست
    تا چه رسد
    که
    آسمانی گردد
    ♤♤♤

    • بر شما استاد فرهیخته نیز درودها…..آری :

      شأن نزول عشق اگر چه زمینی است
      زیباست ، آسمانی اگر بود خوشتر است

  5. درودها جناب کاشانی عزیز ،شعرتان را خواندم و احساس کردم از زاویه ای نامناسب به دوستانی که دوست دارند شعر بگویند ولی استعداد یا علم کافیه این کار را ندارند و به نظرم نباید به این سرایندگان ضعیفتر از حد معمول از این زاویه نگاه کرد و بهتر است تشویق شوند برای رشد کردن ،
    البته بنده هم یه شعر طنز سالیان قبل در اعتراض به فحاشی و جفنگ سرایی در سبک پست مدرن سرودم ، ولی سعی کردم به بی ادبی با ادبیات اعتراض کنم نه به نداشتن توانایی و علم و استعداد شعری ،چون بلاخره همه انسانها را خدا در یک درجه معرفتی نیافریده و هر گل بوی خود را دارد ،سرتان را درد نمیاورم و شعر طنز خودم را تقدیم شما بزرگوار میکنم☺️

    🙏🌹🌹🌹

    خواب می‌دیدم‌ میان جشن عید
    شاعران جـمعند با شعـرے جدید

    شاعـرانـے با قـصـیـــــدہ آمـدند
    چنـد تن با مـثنوے بعضے سـپید

    انـدڪــے دنـبـال فـال حـافـظ و
    نوچـہ گانے هـم بـہ دنـبال مرید

    ناگـهان از پـشـت یـڪ ڪـوہ بلـند
    یـڪ نـفـر با ظاهـرے زیبا رسـیـد

    ڪاغـذے در دسـت گویا شـعر بود
    از مـیان ڪاغـذش خـون مـیچکید

    رفــت بالا از درخــتــے بــے اَمـان
    تا دهـد با شـعـر خـود ما را نـویـد

    شـعـر خـود را ایـنچنین آغـاز کـرد
    شـعـرهایم هـسـت مـثـل شاکلـیـد

    قالبِ شـعرش بہ ظاهر وزن داشت
    بــیـتـهـا امّا پـُر از لـفـــــظ پلــــیـد

    واژہ هاے شعـر ڪم کم شـد رکـیک
    یڪ بـہ یـک رنـگ از ادیبان مـیپرید

    چـرخ مـیـزد دسـت او در شاخـہ‌ها
    بـرگـهـا را هــم هـنـرمـندانہ چیــــد

    بـیـت‌ها مـصـرع به‌مصرع شد درو
    شـعــر را مانـنـد بـزهـا مـیــــچرید

    شـد بـہ‌قـدرے‌زشـت‌این‌ شعر چرند
    تا کـہ‌ حافـظ جامـہ خـود را دریـد

    بـس‌کـه‌واضـح‌بـود الـفـاظ جـفـنگ
    شاعـران‌هـر یـڪ‌بـه‌سویـے‌میـدوید

    سـعـدے‌ از حیرت‌ دهانـش‌باز ماند
    رودکـے بـالا و پایـیـن مـیـجـهــید

    صائب از این‌شعـر در دم‌سکتہ کرد
    مـولـوے مــوهاے خود را میکشید

    چشم فردوسـے‌بہ‌صـائب خیرہ بود
    در پــےِ سـهــراب نـیـما مـیـخـزیـد

    منزوے بیچارہ بـــد جا خوردہ بود
    چهـرہ اش ماننـد میــت شد سـفید

    گفت‌شعر و شاعر اینسان‌نوبر است
    خوش بہ‌حال‌هر که‌ایـن بـز را ندید

    هر چرند مفت‌و موزون‌شعر نیست
    گفت و هی‌لـب‌را به‌دنـدان میگزید

    ناگـــــهان‌برقـی‌رسیـد از آســــمان
    زد بـہ زیـر آن درخـت‌ســبـز بــیـد

    شاعـرِ ماعـر خودش‌را خیس کـرد
    بـے ادب نـعـرہ زنان از تـــــرس…..

    بے شعور از بس که‌محڪم نعرہ زد
    قلـــــبِ مـن مثـل قـنـارے میتپیـد

    گشـت اوضاعش‌بہ‌قـدرے زشت‌که
    شـد ز خـود با شـرمگـینے نا امید

    گفت گِل خوردم غــط ڪردم خدا
    تف بہ روے هر کہ این سبک آفرید

    ناگهـــان با نیـــش پر ســـوز پشـہ
    خواب خـــونینم ز چشمانم پریــد

    #امیررضابهنام 94/5/11
    #طـنز_طـور

    🔻در اعتراض بہ سبڪ پست مدرن🔻

بستن فرم


سلام و درود
بسیار زیباست
سپاس از حضورتان
لذت بردم
شادکام باشید
در پناه خدا