مست و حیران و هم از دیده نهان آمده ایم
بی خبر از همه عالم به جهان آمده ایم
چون نماینده ی ما رانده شد از عرش خدا
بر زمین و سر این سفره ی خان آمده ایم
گندمی از پدرم کرد دریغ خاک بهشت
ما در این ذره پیِ خوردنِ نان آمده ایم
آنکه بخشید به ما جان و جهان می دانست
که برای غضب و کندن جان آمده ایم
رانده از آن طرف و واله و وامانده در این
گویی از سلسله ی آه و فغان آمده ایم
چون که شد لوحه ی ما ثبت به بی نام و نشان
ما به دنبال پی و نام و نشان آمده ایم
« محمد خسروی »