🍃🌷🍃به پایگاه ادبی شعر پاک خوش آمدید 🍃🌷🍃

 هم اندیشی دیگری در هنر / هنر آیینیِ دینی

(ثبت: 230848) شهریور 1, 1399 
هم اندیشی دیگری در هنر / هنر آیینیِ دینی

 

با درود به دوستان
کارگاه هفتم هم اندیشی دیگری در هنر را با موضوع کلی «هنر آیینیِ دینی» و ترجیحا (با توجه به تقارن ایام برگزاری با ماههای محرم و صفر) با محوریت آثار عاشورا، و عاشورایی آغاز می‌کنیم.

1- بخش آثار ارسالی:

الف – اشعار کلاسیک در هر قالب و سبک آزاد
ب- – اشعار غیر کلاسیک در هر قالب و سبک آزاد
ج – متون ادبی دیگر ( نمایشنامه، فیلمنامه، داستان کوتاه، و …)
—-
2- بخش نقد و تحلیل آثار ارسالی: همۀ انواع تحلیل و نقد را شامل می‌شود

3- تقویم کارگاه:

الف) مهلت ارسال آثار برای هر یک از زیر بخش‌های بخش 1: تا 5 مهرماه 99 همین صفحه

ب) مهلت ارسال هر نوع نقد و تحلیل بر آثار دلخواه از بخش 1: تا 10 مهرماه 99 همین صفحه

ج) مهلت شرکت در نظرسنجی: تا 17 مهر ماه 99 در صفحۀ ضمیمه ویژۀ نظرسنجی

د) اعلام نتایج نهایی: 18 مهرماه

با درود بی‌پایان

 

 

نقدها 21 
  1. فریبا نوری

    شهریور 2, 1399

    با سلام به استادان گرامی و دوستان عزیز در این انجمن

    اعلان کارگاه هفتم دعوتی است از شما برای هم اندیشی دیگری در هنر و این بار در هنر آیینی که هنری است ریشه دار در این مرزو بوم.

    از همۀ عزیزان خواهشمندم چنانچه پرسشی دارند در همین صفحه مطرح بفرمایند.

    با مهر و ارادت
    و آرزوی سلامت و توفیق

    🌹🌹🌹🌹🌹

    • ناهید سعیدی

      شهریور 29, 1399

      سلام و عرض ادب حضور شما مهربانوی فرزانه و سپاس فراوان از زحماتتان🌷

      آیا برای شرکت در این کارگاه، مطالب باید حتما رنگ مذهبی و آیینی داشته باشد؟

      یک متن ادبی به نام “غدیر” نوشتم که در بخش متون ادبی سایت هست؛نمی دانم هنر آئینی محسوب می شود یا نه؟
      اگر صلاح می دانید بفرستم.

      از همرامی و محبت شما بی نهایت سپاسگزارم.

      تندرست و سرافراز باشید🌹

      • فریبا نوری

        شهریور 29, 1399

        درود بانو سعیدی عزیز
        بله
        این کارگاه آیینی از نوع کارگاه آیینیِ دینی و مذهبی بوده و با توجه به همزمانی آن با ماههای محرم و صفر، رنگ و بوی آثار ارسالی پیرامون عاشورا و مفاهیم عاشورایی دارد اما امکان ارسال اثری چون غدیر نیز به آن وجود دارد چون رنگ و بوی آیینی دارد.
        فقط مساله این است که چون ما در بخش دوم (آثاری غیر از شعر)، فقط 1 اثر (اثر هفت پرده از جناب جلالی) را داشتیم؛ این بخش را حذف کردیم و به جای آن نقد را در بخش مسابقه آوردیم. البته همانجا هم اعلام کردیم که اگر
        5 متقاضی با ارسال اثر در این بخش داشته باشیم؛ آن را هم اجرا خواهیم کرد. لذا به نظرم شما هم متن “غدیر ” خود را ارسال بفرمایید انشاء ا… که تعداد شرکت کنندگان این بخش، به حد نصاب 5 شرکت کننده می‌رسد و آن بخش را هم خواهیم داشت.

        با درود و ارادت فراوان
        🌹🌹🌹🍃🍃🍃🙏🙏🙏

        • ناهید سعیدی

          شهریور 29, 1399

          🌴 غـــــــــــدیر🌴

          زمستان است…
          در کوچه های تشنه ی ظهر بوی کاهگل نمی آید!
          خاکِ خشکِ کومه های تاریخ منتظر باران است!
          کلبه های بی سرپناه در تب و لرزِ فصلها می سوزند و یخ می زنند.
          کک ها و بره ها و گرگ ها،با آدم همخانه اند و حریم اندیشه ی کوچه های آبادی به بلای فقر مبتلا است.
          در دشت، عروسِ درخت هم خوابِ مترسک شده،مغز گردو آفت گرفته و کرمها و کلاغها بر سر درخت نوک و نیش می زنند!
          مترسک باد می خورد و به ریشه ی دشت می خندد!…
          دارکوب غرغر کنان،شاخِ حجامت روی پوست شاخه ی کبود سپیدار می کشد؛ شاید سرِ درد را به دار بزند و کُنار نیز دوباره بار دهد.
          زمستان است!
          ریشه ی تاک بیمار است و واگیر دارد!
          باغ مثل کبک، سر به زیر برف برده و نارون نقابِ خواب روی صورت خویش می کشد تا تبِ انگور سیاه نفسش را تباه نکند.
          نهادِ طبیعت از دود می نالد،اشکِ کوهستان خشکیده است…
          در سکوت آفتابِ ملولِ ظهر صدای اذان از بلندگوی امام زاده به گوش می رسد!
          جماعتِ باغ با خاک تیمم می کند،
          ” امـامِ ســـــــرو ” پیش جمع درختان نماز می خواند و در محرابِ قنوت، سوره ی آزادی تلاوت می کند.
          زنجره به نیتِ شفا و پیوند قلمِ اندیشه به ریشه ی دشت، تسبیحات اربعه می خواند!…
          کنارِ جویبار،رو به مهرِآب می نشینم،
          پیشانیم لبِ جوی را می بوسد!
          از لوحِ دل، ذکری به آب می ریزم تا حاجتم را ببرد و دریا مرا دریابد.
          به آب سلام می دهم و همراه درخت،شاخه ی نیاز را بالا می برم!
          چشم دل باز می شود!!!
          ” پـیـــــــــغمبـرِ درخــــــت ” کنار غدیرِ جوی ایستاده است، دامنش را می گیرم،می بوسم و قصه ی رانده شدن آدمِ خویش را بازگو می کنم که گندمِ آز را چیده،خاک را به آتش کشیده، آب را به خاک آلوده و در غبارِ هوای طمع،حوّای بهشتِ او دوزخی شده است!
          گلایه ی آدم را به بخشایشِ درختِ می برم که در سرشت طبیعت می دمد تا خاک را به زر،کیمیا کند اما آفتِ آز، طلای معنی آدم را به مسی ارزان می فروشد…
          روی آبگینه ی جویبار، عکسِ ســـــــرو، روان است!
          ” ســـــــــیدِ درخـــــــــت ” اشاره می کند:
          دستِ ” ســــــرو” را بالا می برد و با خطبه ی سکوت او را مـــــــولای آدم می خواند!
          طبیعت شنوای خاموش ست!
          ماهی و چشمه و کوه و دشت، به آیین درخت جاری می شوند و با قانون طبیعت می رقصند!
          درختان اهل دلند، همبر خورشیدند،با چشم پلنگ آهو را نمی نگرند،درختان گرگ نیستند،بره ها را نمی درند،ماهیان را نمی خورند،آدمها را سرنمی برند،آنان تفنگ ندارند،شمشیر را نمی شناسند.
          آغوش زمین به روی درخت باز است؛اما درختان زمین ندارند، آنان آهوان را دوست می دارند،
          درختان قانون جنگل را درست فهمیده اند!
          آدم اما نمی بیند،نمی شنود،
          روزگاری است در دورِ باطلِ تکرار، زمین را زیر پا می گذارد و قاعده ی زمین را دور می زند.
          مفهومِ ساده ی حیات در تصورِ اشرف مخلوقات ترکیب و “کلِ طبیعت” در اجزاء تصرفِ او تفکیک شده است…
          آدم قرن هاست بنی آدم را والی خود می گرداند و به قوانینِ خشک و سخت تن در می دهد.او نمی داند که ماهیان آزادِ درون، در خُـــــــمِ غــــــــدیرِ سکون،گرفتارند!…
          آبِ جوی، برگی از هوشِ درخت به دستم می دهد،طبیعت آیینه ی طبعم می شود، به خویشتن باز می گردم و اینک به قلمِ گیاه،روی برگ، قانونی تازه می نویسم:
          من آبگیرِ غـــــــدیــر را از خُـــــــمِ تحجّر بیرون می ریزم!
          از این تالاب دریا می سازم!
          من این برکه را از نو می پردازم!
          یقین دارم روزی آدمی از کنار دفترِ غـــــــدیـرِ من می گذرد،می خواند،می شنود،رسمِ تورِ صیاد را می دَرَد و به شیوه ی ماهی با اقیانوس آشنا می شود،پرنده را رها می کند و پرواز می آموزد…
          روزی کوهِ آگاهی، از کابوسِ خوابِ بشر می لرزد و از چکادِ اندیشه، کمالِ آدم ظهور می کند!
          او کاخهای تفرعن را فرو می ریزد و خُمره های شکسته ی ” اصــــل ” را از بیغوله ی جهل و فراموشی بیرون می کشد و به آیینِ چهل روزه ی ازلی ” خُـــــــمِ غـــــــدیرِ ” آدم با شرابِ فراتِ حقیقت عجین می گردد.
          بهارِ انگور می رسد، ساغرِ عقل با ساقی عشق هم پیاله می شود!
          پیامبرِ ” آدم ” از خوابِ راکدِ غدیر بر می خیزد،به دریا می ریزد، دستِ مولای ” خـــــویــــش ” را بالا می برد و خطبه ی رستاخیزِ بشر در گوشِ اذانِ کائنات می پیچد و شهادت می دهد که آدم، ” عــــــلیِ عـالــــیِ ” خویشتنِ ازلی است…

  2. علی معصومی

    شهریور 2, 1399

    درود و ارادت
    بانوی دانش فر
    سرکاره خانم نوری ارجمند
    استاد گرانقدر
    ◇◇◇◇
    بسیار بجار و سزاوار است ایجاد این کارگاه ارزشمند
    و این از فراست و زکاوت ادیبی است که دل
    در گرو نغمه های شورانگیز آیینی دارد که هزار
    حرف نگفته از نای خستگان می پراکند.
    تا زنگار از رخ ارادتمندان به مکاتب آئینی را با
    شرشکی از نواخوانی بزداید.
    این جانب نه بعنوان شرکت در مسابقه، که بعنوان اثر گذاری بر رونق این گونه محافل معنوی، ضمن قدر دانی از تلاش های موثر حضرت عِلّیه با اثری
    از اثار آیینی خود، مشتاقانه حضور می یابم و ضمن سپردن اثری به بوته نقد ادبیان و اساتید، ارزوی توفیق و اجری معنوی برایی ایشان و شما دارم
    ◇◇◇
    خداوند یارتان باد🌷🌿

    • حامی شریبی

      شهریور 30, 1399

      یکی از مرسوم ترین اشتباهات درباره‌ی نقد ادبی، یکسان دانستن آن با تحلیل است.
      ازانجاییکه دراین کارگاه ما قصد نداریم تا اشتراکهای عزیزان را به رشته ی تحلیل برسانیم در رابطه بانقد مقاله شما خاطر نشان میگردد که در ارتباط با مقاله ادبی مخصوصا آیینی نویسنده سعی میکند تا با بهره گیری از تخیلات و عواطف عنیت ها را از زوایای اندیشه های خود در قالب متناسب ترین و زیباترین جملات و عبارات بیان کند
      آنچه که در این مقاله آیینی مسلم و غیر قابل انکار است استفاده نویسنده از مضامینی است که حقایق واقعه برآن استوار است که با پیچیدگی منحصر به فرد زبانی در بیان مهر ، غم ، بیم ، امید ، ترس ، حسرت و شادی در همسویی با مخاطب در جهت دریافت تاثیر پذیری احساس و عواطف مقاله تلاش بسیار خوبی را نموده
      که در این رابطه به ایشان تبریک میگویم

      درودتان باد بانو سعیدی گرامی
      اردتمند شما
      حامی شریبی

      • فریبا نوری

        شهریور 30, 1399

        با درود جناب شریبی گرانقدر
        ضمن سپاس بسیار از همراهی تان، چون ممکن است جملۀ نخستینتان سوء تفاهم ایجاد کند، همینجا به همۀ عزیزان یادآوری می‌کنم که همۀ انواع نقد و تحلیل از هر زاویۀ دیدی در این کارگاه مجاز هستند و محدودیتی برای آن در نظر گرفته نشده است. لذا دوستان از هر دریچه ای که مایل هستند و در آن مهارت دارند؛ می‌توانند وارد نقد شوند اما چون نقدها نیز در بخش مسابقه و ارزشیابی هستند؛ تسلط ناقد بر نوع نقدی که وارد آن شده، از ملاکهای سنجش خواهد بود.
        و یک نکتۀ دیگر هم در مورد نقد اشعاری است که شاعر تاکید نموده صرفا به جهت همراهی آن را ارسال نموده است. به منظور احترام به نظر شاعرانی که نمی‌خواستند شعرشان در بخش مسابقه باشد؛ و رعایت امانت شعر ارسالی به عنوان شعر همراه همین جا از کلیۀ عزیزان استدعا دارم از گذاشتن نظر و نقد بر شعرهای بخش همراهی جدا خودداری کنند.
        با درود بی پایان
        🌹🙏🌹

        • حامی شریبی

          شهریور 30, 1399

          بادرود به بانو نوری گرامی

          وقتی ساختارنوشتاری و تصویری شعر هرشاعری مورد مداقه قرار بگیرد فکرمیکنم مانعی نیست اگر مورد نقد واقع شود اگر چه اشتراکشان بمنظور همراهی باشد چون صراحتا در خصوص عدم نقد سروده شان مخالفتی نداشتند لذا از این بابت حیف دانستم تا ازکار بسیار جاندار و پیکری قوی اشترک ایشان حرفی به میان نیاورم

          یاحق

          • فریبا نوری

            شهریور 30, 1399

            درود ی دیگر و سپاس از شما،

            اجازه کتبی تمام دوستانی که شعرشان را با مقدمه (برای همراهی) ارسال نموده اند؛ برای نقد لازم است.

            اجازه می تواند به صورت کامنت بعدی یا با ویرایش شعر ارسالی و حذف عبارت (برای همراهی) باشد. در غیر این صورت، شاعر ارسال کنندۀ شعر در بخش همراهی مجوز نقد به ناقدان نداده است و باید به عنوان یک مبنا از مبانی اخلاق نقد به این نظر احترام گذاشت.

            نکته دیگر این که چون شعر مورد اشارۀ شما فعلا یا قطعا در بخش همراهی ست؛ ابراز احساسات ناقد نسبت به آن بلامانع است ولی دوستان نقدکننده حتما دقت کنند که پیام نقدشان از نظر هیجانی خنثی و بدون هر نوع جانبداری عاطفی باشد.

            🌹🌹🌹

      • ناهید سعیدی

        مهر 3, 1399

        از محبت و عنایت شما سپاسگزارم
        برقرار باشید🙏🌹

  3. فریبا نوری

    شهریور 2, 1399

    سلام استاد گرانقدرم
    بی شک کاریست بزرگ که جز به همراهی استادان گرانقدر و دوستان ارجمند به سر منزل مقصود نمی رسد
    بزرگ است به خاطر عظمت واقعه
    بزرگ است بخاطر وسعت هنر
    و بزرگ است بخاطر ژرفای نگاه در هنر آیینی
    و نیز بزرگ است بخاطر پیشینه هنر آیینی در این سامان

    امیدوارم که اشعار، داستان های کوتاه و سایر آثار منثور ی که به این کارگاه ارسال می گردد آیینه ای از حقیقت زلال واقعه را پیش روی ما قرار دهد
    و پرده های تیرگی را کنار نهد

    در مورد داوری آثار بدون شک همراهی متخصصان اهل فن و آشنا به موضوع در بخش نقد و همکاری هر چه بیشتر همه اعضا در بخش نظر سنجی می تواند ما را به انتخاب بهتر رهنمون شود.

    با احترام و ارادت

    🌹🌹🌹🌹🌹

  4. اکبر رشنو

    شهریور 11, 1399

    سلام
    و
    درودها

    بر شما بانوی شعر ،نوری ارجمند

    باسپاس از زحمات بی دریغتان در بر پایی این کارگاه مغتنم هفتم
    لازم می دانم
    به حضور ارزشمدتان برسانم

    در رابطه با فرموده یتان راجع به شر کت در مسابقات اینکارگاه نقد ونظر وبررسی همه جانبه و واکاوی اشعار ومتون اااآیینی
    در این گارگاه بنده هم با کمال افتخار
    مشارکت جدی داشته وهر کاری میسر و به عهده ام گذارده شود در خدمت حضرتعالی هستم
    وهر نوشته وشعری ارسال کنم در مسابقات انشالله لحاظ شود
    با ارادت و آرزوی توفیقاتتون روز افزون🌺🌺🌺🌺🌺🍃

    • فریبا نوری

      شهریور 11, 1399

      سلام استاد گرانقدرم

      سپاس بسیار از همراهی پرمهرتان

      مایۀ افتخار و پرباری کارگاه خواهد بود همکاریتان در بخش نقد و بررسی آثار ارسالی

      و خوشحالم از این که اعلام فرمودید اشعار و نوشته هایتان در مسابقات لحاظ شود

      بی نهایت سپاس

      پاینده باشید به مهر حضرت دوست
      که هر چه از این کارگاه بهره ببریم عنایت اوست

      🌹🌹🌹🌹🌹

  5. فریبا نوری

    شهریور 17, 1399

    با درود به دوستان و همراهان گرامی 1- جهت سهولت دسترسی به نقد آثار، بر کلیۀ پیامهای تعاملی و خوشامدگویی و سپاسگزاری در این صفحه موقتا (تا پایان نظرسنجی) گزینۀ عدم نمایش اعمال خواهدشد.2- عزیزان همراه، برای نظر سنجی در مورد کلیۀ آثار ارسالی (اعم از اشعار و متون ادبی) به کارگاه از هم اینک تا 17 مهر سال جاری می‌توانید به صفحۀ ضمیمۀ کارگاه ویژۀ نظرسنجی مراجعه بفرمایید. 3- نتایج نهایی در روز 18 مهرماه اعلام می‌گردد. 🌹🌹🌹🌹🌹

  6. اکبر رشنو

    شهریور 24, 1399

    “فصل سبز”

    زمین به دهانت
    چشم دوخته
    باران بیا
    خیمه ها را
    در آغوش بکش
    با سرانگشتان تَرَت
    به تاریخ این واقعه
    شهادت بده
    شانه های زمین
    با خود این رنج
    تا به کی بِکِشَند
    دست های بر آسمان!
    دیده های بر خاک!
    دل های سوخته!
    باران بیا
    بزن به سینه ی سوخته ی دشت
    چشمِ تنگِ زمانه را کور
    سوار در باد را
    در دیده بنشان
    به همه ی فصول دلم
    سبز ، سبز

    ✒#مینا_یارعلیزاده

    درود ها

    سروده ای آیینی در ترسیم وتصویر مناسب

    بر محور عطش وتشنگی زمان و زمین
    و
    دعوت از باران و آسمان به طریقی که رحم آورد
    و
    باران ببارد بر سوختگیهای دشت
    که همه ی نماد ها تشنگی را می رساند
    و
    در نهایت تشنگی امام حسین علیه السلام و اصحاب و خاندان اورا بخوبی بیان می کرد
    و
    شروع در تمنای آب بود
    بر اینهمه سوختگی از ستم و تشنگی و شقاوت که بخوبی ترسیم گشته
    و شعر در ادبییتی عالی که بر محور استعاره ها مانند زمین وباران وسینه ی دشت و شانه ی زمین وچشم تنگ زمان استوار بود درابلاغ پیام به روانی وسلاست موفق بود وعلاوه دستها بر آسمان الی..
    این علایم جمع “های” خود در معنی بخشی نقشی بیشتر از علایم جمع به شعر در غنای معنی مرثیه کمک می کرد
    ویک نوع ریتم گریانی واندوه را متبادر می ساخت
    سروده در ادبییت بسیار خوب که با استعاره ی باران وزمین آغاز می شد
    وضمنا زمین در عین حال مجاز هم هست شروع را پر بار می کرد
    و
    متن هم مرتبط شروع وختام و موضوع بود
    در ارتباط منطقی طول و عرض ومعنی ولفظ کار خود می کرد
    و ساختار زبانی هم یکدست ومنسجم بود
    سروده نشان توفیق را بنام شعر بر سینه ی صدق و سلیس خود می زد
    و
    از احساس صادق پر سوز بر خور دار بود
    وپایانبخشی هم عالی بود که به نوعی انتظار را هم در ذهن متبادر می کرد
    البته باران هم به نوعی در معنی ایهامی هم می نشست که گریانی واشک را به خاطر می آورد

    با ارادت

  7. اکبر رشنو

    مهر 3, 1399

    راهِ حسین (ع)
    هر که اندر سرِ خود مِهر تو پرداخته است
    قلبش از آتش عشقت، همه بگداخته است
    کربلا قبله ی آن عاشقِ شوریده دل است
    که به دل گنبدوگلدسته ی او ساخته است
    شکل قلبم شده بین الحرمینت ، چه کنم
    آتشی ، تربتت آقا به دل انداخته است
    گرچه دورم زِ حریمت دلِ من کرب و بلاست
    پَرچمت در دلِ هر شیعه برافراخته است
    آنکه اُمّیدِ شفاعت به جز از او بکند
    مطمئن باش که اربابِ تو نشناخته است
    راه یک راه ، فقط راهِ حسین ابن علی(ع)
    هر که بیراهه رَود ، قافیه را باخته است
    حسن نبی جندقی(تنها)
    این سرود بلند مرتبه در اقل بیت
    غزلی باشروع عالی در مضمونهای نو
    و
    مهتر دور از کلیشه ودر نهایت احساس و شور وارادت که تجلی شعرییت در آن ،زیور صدق را به سینه می زد
    وهیچ بیتی خالی از حس مقدس و محتوای احسن نبود در کلام وکلماتی یکدست ودور از تکلف به معنی اعم ،درآن ثقالت نبود
    بر آمده از مشرق دل که به دل می نشست دارای فراز های ارجمند
    وبر خوردار از ادبییتی در خور وشایسته که رقم معرفت به شعر می زد
    وبیت طلوع عالی بود وحسن مطلع بود با واژه محوری مهر که در موقعییت ایهامی بود که با آتش و گداخته سنخیت تام داشت ومهر یک جنبه معناییش ایهام تناسب داشت وجالب
    ودر خور توجه بود
    وبیت دوم هم در تصویر سازی خیلی خوب مرتسم شده
    وبیت سوم هم تشبیه بوده بلیغ وعالی بود در وجه شبه در دودهلیز و دوبطن که تصویر بین الحرمین را متبادر می کرد
    وبیت بعد هم تشبیه داشت وبلیغ و در عین حال کرب وبلا در موقعییت ایهام بود
    ومهمتر آتش انداختن خیلی بهتر بوی محبت ومهربانی را می دهد تاهر تعبیر دیگر که مرتبط بود
    انداخته با آتش وهر دودر مضمون مورد نظر خوب نشسته در کلام وعلاو واژه “افراخته ” هم گرچه غریب بوده در محاورات اما درست آمده وبجا ودر بافت کلام بدرستی جا باز کرده
    و
    اما ختام هم در حسن بود با تاکید ” راه امام حسین ع ”
    و جالب بود ختمی بجا وپر مغز ومعنی به ویژه که تمثیل در این ختام بود وبه معنی فزونی می داد
    وعلاوه ” قافیه ” هم از پی رفتنست و پیروی را هم متبادر می کردوکاملا مرتبط وبه جا ومضمون آفرین بود
    و
    شعر در کوتاهی حق شعرییت وکلام را بخوبی ادا کرده ودر ابلاغ پیام موفق بوده در سلاست وروانی به پایان می رفت ومضامین کلیشه ای نبود واحساس در اوج مقدس خود بود
    با ارادت

  8. اکبر رشنو

    مهر 3, 1399

    نقدی تحلیلی توصیفی بر سروده ی ” با چوبه ها برقص ”
    اثر فریبا نوری
    و
    امّا شعر :
    “با چوبه ها برقص! ”
    باد می وزد
    مثل صحنه ای که شِمر
    در نوای طبل
    چرخ می زند
    با صدای خون چکان به چکمه های خیس
    پیچ و تاب می خورد؛ اسیر سرفه می شود
    خسته از رَجَز
    خسته از نگاهِ سرد و بی تفاوتِ ….
    [مرد و زن کنارِ خیمه ایستاده اند]:
    باد می وزد
    چون بخارِ گرم
    از سرِ جنازه های غرقِ خون
    کنجِ چشمهایشان هنوز
    جانِ عاشقی که مرگ را
    تا بلندِ زندگی
    داد می زند
    شمر،
    پای در جدل
    ضربِ تیغ تاج بر سرش:
    این منم!
    همان کسی که آخرین صدا
    از رهاترین نگاه را
    به گوش خود شنیده است
    باد می وزد
    نیزه بر زمین
    میان دست های ماست
    تو میان اشقیا، فقط
    اسم شمر را شنیده ای؟!
    من سوادِ حج نا تمام
    من سوادِ چند – صد مُرید
    من سوادِ دشتِ کوفه ام
    آی روزگار!
    من ، حسین را ، نکُشته ام!
    این جماعتی که سنگ می زند مرا
    ناله می کند
    در نوای خلسه ای غریب …
    آاااای!
    با توام!
    تو… خودت … پرنده را… نکُشته ای؟!
    .
    .
    .
    باد می وزد
    لابه لای موی دختران ِ ابرو آب
    در صدای بغض ِ صخره ها
    در مراسم دعای پاکِ ناخدا
    درصدای رقصِ چوبه های بادبان که در افق
    مثل چوبه های خیمه ” دار” می شوند …
    این صدای نبضِ روشنی ست
    از گلوی خسته ی زمین
    از رگ ِ غم ِ ترانه ای که شاخه ی شکسته را
    روی موج ِ خون و آب می بَرَد
    از پرِ پرندگان ِ شاد
    از سرِ رهای آسمان
    از هوای جاودانِ جنگلِ بلوط
    تا دلی که پاک …
    .
    .
    می شود؟؟؟
    – فریبا نوری
    با سلام
    این سروده با عنوان ” با چوبه ها برقص ”
    که عنوان به نوعی کلید واژه و مفسر و تبیان و بیان پیام ورسالت شعرست ودر نوع خودش رسالت پیام عاشورا را در متن شعر پی گرفته ست از صحنه ی نمایشی و یک تعزیه ومرثیه خوانی ،
    دربند برگردانی با عنوان “باد می وزد “که این بیت بر گردان ویا عبارت ” باد می وزد ” هم در متن سرایش ضمن پیوندپرده های این نمایش وشعر ، پیامی را می رساند که معنی باد را روشن می کرد وبا آن ارتباط داشت
    وضمنا وجه ارتباط اندام و پرده های شعر بود وبه همه ی اجزای شعر معنیش تسری می یافت وتاثیر می گذاشت که یک معنی باد ایجاد تشویش وپریشانی بود ودیگر در معنی نوعی پیام رسانی و خبر از حادثه می داد وعمل می کرد که وقوعی در پیش بود و حتی ناگواری این حادثه ی بسیار تلخ را در می دان نمایش می وزاند
    واما باشروع نمایش وتعزیه همراه بود و رجز خوانی شمر
    ومیدان داریش :
    باد می وزد
    مثل صحنه ای که شِمر
    در نوای طبل
    چرخ می زند
    با صدای خون چکان به چکمه های خیس
    پیچ و تاب می خورد؛ اسیر سرفه می شود
    خسته از رَجَز
    خسته از نگاهِ سرد و بی تفاوتِ ….
    [مرد و زن کنارِ خیمه ایستاده اند]:
    باد می وزد
    که همزمانی ویک نوع بیان تطبیقی از صحنه ی عاشورا بااکنون را نشان می داد واین “اصل حرف بود و رسالت وپیام شعر ”
    که محور نمایش و داستان کربلا را به موازا ت اکنون بیان می کرد وبرداشتی نو و زنده وزندگی بخش از این ماجرای تاریخی عظیم را روشن می نمود که جزییات صحنه را تحت تاثیر خودش قرار داده این ادبییات وسرایش تطبیقی والبته این هم دور از ذهن نبوده وبی ارتباط بااین فرمود وپیام : ” کل یوم عاشورا وکل ارض کربلا” که شاید عمده ای پیام حادثه کربلاست به تحقیق ،
    که این ترسیم صحنه وتصویر ونمایشش در خدمت پژواک و طنین اندازی وپیام رسانی این حادثه ی بزرگ بود در طول زمان وبهره گیری از آن ولحاظ کردنش در معرفت زندگی وچگونه زیستن وچگونه مردن که محور ودر س بزرگ عاشورای حسینی بود ه که بایدباشد در انظار زمان ومکان ومورد وملحوظ نظر بوده وباشد، وتسری این پیام وکارکرد متعالیش در طول قرون خواهد بود
    واین بند اول ترسیم تصویر از نمایش تعزیه که شمر بالباس خونریز وخون رنگ خودمی چرخد ومیدانداری می کندو رجز خوانی و انقدر که خسته می شود از عمل خودش وبیشتر از بی تفاوتی اطرافیان ،
    این صحنه ست که حتی برای خود شمر اعجاب آورست و نوعی بی تفاوتی ست که صحنه رابرای اقدامات وحوادث وحشتناک بعد مساعد خواهد کرد واین در طول زمان جاریست ومصادیق دارد به کرات
    و این سرود حماسی و آیینی این را به رای ونظر ما می گذارد
    و
    نکته ی مهم وعظمت این شعر دراینست که ضمن حفظ جزییات صحنه نمایش ، اصل رسالت تطابق را در زمان ومکان وتکرارش را به ما منعکس و خطیر گوش زد می کند
    وآن اینست که جزییات داستان امام حسین ع را بارها شنیده ایم امارسالت وپیام آنرا در عمل باید مدّ نظر قرار داد واز صحنه های آن درس بزرگ زندگی ومرگ را در طول حیات انسان آنطور که شاید بیاموزیم وبیاموزانیم ورسالت امام حسین ع را
    و پیام بلند ش را درک ودریافت وعمل نماییم وسر لوحه ی کارمان قرار دهیم
    واین پرده به زعمم روی نکته “بی تفاوتی “ تاکید داشت که مجوزی برای میدانداری شمر ها می شود به طریقی که حتی شمر هم از این بی تفاوتی عصبانی می شود در تعزیه ادامه …
    باد می وزد
    چون بخارِ گرم
    از سرِ جنازه های غرقِ خون
    کنجِ چشمهایشان هنوز
    جانِ عاشقی که مرگ را
    تا بلندِ زندگی
    داد می زند
    شمر،
    پای در جدل
    ضربِ تیغ تاج بر سرش:
    این منم!
    همان کسی که آخرین صدا
    از رهاترین نگاه را
    به گوش خود شنیده است
    در ادامه ی بررسی شعر ” با چوبه ها برقص ”
    که در ادبیاتی تطبیقی در قالب یک سروده آمده با این نام که خودنام گذاری با مسمی بوده و بجا واز روی فراست به گزین شده ودر این نامگذاری باز این فرموده ی مولا حسین ع متبلورست که : ” انی لا اری الموت الا سعاده و للحیات مع الظالمین الا برما ”
    که در مرگ درراه خداوند سعادتست و زندگی با ظالمین خواریست
    در این نامگذاری بیان شده که خود آیینه ایست تمام نمای عشق وارادت برای زندگی ومرگ و چگونه مردن وزیستن را به منظر نظر متصور می کند
    ودر پرده دوم میان بخارات خون تازه کشته شدگان آن نگاه های رها شده از وابستگیهای دنیا ومادیَت نگاه شان مرگ سعادمند را فریاد می زند وبر زندگی ذلت بار ترجیحش می دهند بلندست وپیام آن نگاه های آزادگی که از سر عشق وارادت بلندست این را ه را به ما نشان می دهند
    واین را من شنیده ام که در نزدیکترین به موضع وجایگاه کشته شدگان بوده ام من بعنوان شمر این را بیان می کنم واین نوعی اعتراف به حقانییتیست که حتی از زبان دشمن ترین بیان می شود و خود بنوعی در ارسال پیام امام حسین ع صحه می گذارد در تعزیه ،
    واین گفته را در نهایت قدرت می گوید :که تاج بر سر دارد وتیغ در دست وتصدیقی از پیام امام حسین ع است واین ضرب تیغ وتاج هم شاید کنایتی باشد از زور وزر که در دست سلطه جویان بی خداست و امثال شمر،
    وعلاوه برین این کارها وستمها که بر امام حسین وخاندان بزرگش رفت همه از سر تاج و زورگویی های ستمگران سلطه طلب بوده وخواهد بود و درهمه ی ادوار در اطوار گوناگون تاهر کنونش می رود بر سر حقیقت از سوی شمران دیگر بر مظلومین دیگر حتی در لباس دیگر
    والبته این نقل قول شمر نکته های دیگر را در بر دارد که با وجود تصدیق حقیقت باز فطر ت پلیدشان اقتضای بازگشت به حقانییت را ندارد در عمل وبر آن نسق غلط که بود می روند علیرغم اذعان به حقیقت .
    ودنیا پرستی و شهوت جاه ومقام منزلت ناپایدار دنیاوی را ترجیح می دهند تا پای اینکه خونریز حقیقت باشند وهنوزش به ترکتازی خود ادامه می دهند در میادین مختلف زندگی تابر سر مظلومین ستم برانند و بر آنند .
    و :
    نکته ی مهم واصیل این مردن
    که نوع برترینش کشته شدن در راه خداوندست و باارزش واوجش واسوه ی بر جسته اش امام حسینست ع ومثال ماندگار وملموسش ،
    وبااین عنوان شعر ” با چوبه هابرقص ” مربوط وسَرست و افضل، این را بیان می کند که مرگ وکشته شدن با معنی وجهت دار ، وآن
    صرفا ودقیقا درراه خداوند ورضایت اوست بی هیچ چشمداشت ووابستگی وقید وشرط
    که مقام مرگ را وکشته شدن را توجیه پذیر وتعالی می بخشد و آنرا متعالی وافزون می سازد
    و دراین راستاست ودستور خداوند که باید به آن متعهد بود و آنهم مبارزه با ستمست و زیر بار زورمندان نرفتن و عدالت اجتماعیست که به این ترتیب نقش ورنگ ارزشمدار اجتماعی و الهی می پذیرد و مقبول خداوند ومطبوع فطرت انسانیست و بعد تعهد انسان را در مقابل خداوند وخلق وخودش را به نهایت تکامل واتمام وانجام می رساند واین ” با چشمان رها شده ”
    از بند وابستگیها آمده در این بند و آزاد اندیشی و عاشق را بیان می کند و تعهد شعر را همچنین
    و
    اصلا “تعهد انسان ” را آنسان که باید باشد
    وحتی این فراز که برای رضایت وتقرب به اوست توجیه گر و قداست افزای تمامت تلاشهای انسانست و مبارزات ظلم ستیزی و انساندوستی ومسوولیت اجتماعی اورا را قابلییت تام ومقدس می بخشد و این بیان توجیه گر ومرتبط با مضامین بندهای سوم وچهارم هم هست
    باد می وزد
    نیزه بر زمین
    میان دست های ماست
    تو میان اشقیا، فقط
    اسم شمر را شنیده ای؟!
    من سوادِ حج نا تمام
    من سوادِ چند – صد مُرید
    من سوادِ دشتِ کوفه ام
    آی روزگار!
    من ، حسین را ، نکُشته ام!
    این جماعتی که سنگ می زند مرا
    ناله می کند
    در نوای خلسه ای غریب …
    آاااای!
    با توام!
    تو… خودت … پرنده را… نکُشته ای؟!
    پرده ی سوم از این شعر با بند برگردان “باد می وزد ” ادامه می یابد که ” وزیدن ” در معنی حقیقی نیست بلکه جریان داشتن یک حادثه مستمر که تاکنونش کشیده شده ست وبعدا هم همچنین واین نبرد حق وباطل و ظالم ومظلومست وهمچنان باد می وزد مضامینی از پریشانی و آشفتگی احوال و اضطراب جاریست و سر رسیدن حادثه هم معنی اصلست وجریان دارد…
    واین وزش ستم بر هر آنکه برای کشته شدن در راه خدا و حق وحقیقت ،بر دار رفته ویا بر نیزه و سر داران بزرگ و سربداران طول تاریخ را برشان وزیده ومی وزد و آنان همچنانشان در اهتزازندو باد وزیدنش برشمایل آزادگان
    بر چوبه هارقصان،
    وخوشحالی را هم متبادر می کند ودیگر در فعلی استمراریست که تا اکنونش کشیده وبعد هم برین نسقست واین مبارزه ای جانانه ست و ریشه دار و جاری زمانها ومکانها و ” کل یوم و کل ارض “ را مشمول گستره ی عطشناک کربلای خود کرده ست و
    نکته ی دیگر اینست که این وزیدن تم زیر ساخت شعر بوده علاوه بر تتمیم ریتم وموسیقای شعر سبب همگرایی وپیوندبندهاست واصلا این عبارت”وزیدن” علاوه بر استمرار ، زمینه ی استمرار این حادثه ست که همزمان در سراسر شعر جریان دارد و در تطابق با واقعییتست که
    ستمگری و مبارزه با ستم مستمر و ادامه دارست
    و
    سه عبارت در این شعر کار کلیدی کرده ونقش ممتاز و فراگیر در شعر دارند یکی نامگذاری بود که تمامت شعر در گیر آنست وحتی به نوعی پیام اصلی شعرست که ضرورتیست بایسته که باید تلقی ازین کشته شدن به خوشحالی و سعادتمندی تعبیر وارزیابی شود ودیگر این تطابق وادبییات تطبیقیست در شعر ، برای ازدیاد شناخت محاسن ونواقص برداشت وگفتمان اندیشه واقدام سترگ اما م حسین ع است که باید همیشه تنزیه شده و حقیقت و اس آن مورد مداقه و عبرت آموزی حادثه عاشورا باشد که هر کس بدانددر کدام صف قرار دارد ؟و نقشش چیست ؟وچه کرده ؟وچه بایدش بکند؟ تادر مسیر دچار اشتباه و خطا ولغزش درارزیابی ها نشویم
    وشناخت ازین حادثه گران تاریخ در ارتباط با مسوولیت فردی و اجتماعی را ملحوظ نظر داشته و به حقیقت با همه ی دارایی اعم از جان ومال و خاندان خود در مسیر تعالی بخش این پیام سترگ و سزاوار باشیم و موقعییت خود را دراین راستا ارزیابی
    و وا نگری کنیم که حق رسالتمان ادا ومرگمان منشا درستی شود وزندگی همچنین ، و آلت فعل ستمگران ودر مسیر ومویّد آنها نباشیم
    در این قسمت سوم اکنون ما در میانه ا ین نبردیم که در میدانی که هل من مبارز می طلبد جایگاهمان کجاست ؟ وهیچ چیز نباید مارا از ادامه اهداف امام حسیبن ع دور کند و براستی در این مسیرقرار بگیریم بیشتر ،
    اهداف امام حسین و آمال و آرمانهای و شناخت حقیقی اورا دنبال کنیم وبدست بیاوریم و هر حج ناتمام که با جهاد فی سبیل الله به اتمام می رسد وکاری که امام حسین کرد در حج و حتی هیچ عبادتی ما را از رسالت راه امام حسین غافل نکند وزنده بودن مکتب امام حسین ع و دین جد مطهرش حضرت محمد ص بدین یاوریست و باید به سزاواری و از روی شناخت ،آن را تا پای جان پاس داشت و ساری وجاری کرد واین استمرار رایتش را به آزادگی بر دوش وخون خود کشید
    و
    این مضمون عبارتهای این بند بود که “شما یک شمر را شناخته اید ” وجالب بود یعنی اطلاعاتتو ن کمست ویا شناختتون باید بیشتر شود
    وعلاوه این سخنان اززبان شمرست درین تعزیه که مضمونش هم اینست که ای بسا شمرها که شما اسمشان را هم نمی دانید
    در زمانها ومکانهای مختلف که جنایتشان شاید ازین بیشتر باشد شمر یکی نیست و مهمتر ،این تنها شمر نبود که سبب قتل امام حسین ع شد بلکه “ز مینه های سکوت وبدفهمی از دین و بی تفاوتی بویژه وعوامل زمینه ای دیگر ” موجب این حادثه بزرگ دودمان سوزگردیده و
    جالبست که در تعزیه و این میدان شمر به ما این را گوش زد می نماید که باسووال مهمی پایان می یابد این بند که مارا به تفکر ببرد که نکند ما هم در کشته شدن حسین های هر زمان شاید مقصر بوده ویا باشیم و این تنبه در نوع خود عالی بود
    و این ” اصلا از پیامهای عاشورا بود این بیداری ”
    باد می وزد
    لابه لای موی دختران ِ ابرو آب
    در صدای بغض ِ صخره ها
    در مراسم دعای پاکِ ناخدا
    درصدای رقصِ چوبه های بادبان که در افق
    مثل چوبه های خیمه ” دار” می شوند …
    این صدای نبضِ روشنی ست
    از گلوی خسته ی زمین
    از رگ ِ غم ِ ترانه ای که شاخه ی شکسته را
    روی موج ِ خون و آب می بَرَد
    از پرِ پرندگان ِ شاد
    از سرِ رهای آسمان
    از هوای جاودانِ جنگلِ بلوط
    تا دلی که پاک …
    .
    .
    می شود؟؟؟
    و
    در ادامه بند چهارم وپایان که ختام بود اما شعر به تناسب نحوه ی ختمش ناتمام می ماند همدوش اینبر حق وباطل
    دامنه دار و ممتد وهمیشگی زندگی ومخصوصا آن سوال پایانی
    واین شنونده ومخاطب را مورد پر سش قرار می دهد از خودش در باره ی همه حوادثی که در شعر سرایش شده این پایانبندی و
    منظور بند پایان ختم کلام نیست اما به نوعی نتیجه گیریست وانطباق حوادث شعر با حال ، بیشتر ملموسست و به اجتماع گره خورده در مضمونها و عباراتی که برحسب کاربرد ادبییت در آن وعدم صراحت که حسنیست مقداری در دوریافت دریافت رفته و البته نه گنگی که بسیار در تلطیف ادبی برای غیر مستیقم گفتن موارد ، شعر را در این قسمت در کمای مضمون فرو برده که دستیابی آن بزعمم بسیا ردشواری دارد البته در جزییات ومصادیق مضامین واین بندهم همچنان با فعل استمراری تا پایان شعر می رود ومواردی راکه این حادثه در جریانست بیان می کند که این قسمت در ادببیتی کاملا غلیظ فرورفته ویکی از عللش در دیر یابی معنی همین مواردست البته حسنیست اما کمی بیش از مقدار ومناسب وموارد ی مانند ” دختران ابر و آب ویا بغض صخره ” که استعاره بودند ودیگر
    ” ناخدا “که جنبه ایهامی ویا کنایی می تواند داشته باشد که برای پیدا کردن مصادیقشان در واقعییت واجتما ع مقداری صعوبت در شعر ایجاد کرده وشعر را نیاز مند شان نزول می کرد یعنی وابسته به مکان وزمان وفرازهایی مانند ” چوبه های خیمه دار می شوند ”
    و این باز هم کنایه محسوبست وفرازی مانند ” این صدای نبض روشنیست “جالبست که “این “در موقعییت ایهامیست و “نبض روشنی ” هم استعاره ست وتشخیص ، که این هم به شعر اصابت می کند وهم این گفتمان ،
    و دیگر ” گلوی خسته زمین ” که ضمن معانی مجازی استعاره هم هست و”موج خون وآب ” هم کنایه ایست ودیگر “سر رهای در آسمان “باز کنایتیست وتا … که سیر کنایاتست و مصادیق اجتماعی دارند وختام هم به نوعی در تردید ست و نا تمام مانده
    تردید در اثر گذاری این نوع از … وکلا شعر از ریتم عالی بهره برده و در تطابق وادبییت تطبیقی خود موفق بوده وجنبه اعتراضی داشته که البته در مضامین نو ودور از کلیشه واین تبحر بود وچیره دستی در سرایش واینکه بصورت نمایش بوده
    در پرده های گو ناگون این نیز حسنیست در مصوّر کردن قامت شعر که در بر اذهان وانظار تجسیم کننده ی شعرست و بسیا ر بجا و با این موضوع سرایش در ارتباط تام وتا حدی در پایان پیچیده و ایجاد سووال در رفتارهای اجتماعی وبه زعم در ابلاغ کلی پیام نسبتا موفق بود
    و لی در مصادیق ومضامین به ویژه در نتیجه گیری پایانی در محاق تو در تویی رفته البته شاید در ناگزیر ی
    ولی مخاطب باید به پس زمینه های شناخت خود از شاعر و یا حدس وگمان می پرداخت واین ارتباط مخاطب را در مختل وگسست برده و دچار اختلال می کرد
    و
    اینگونه شعر لزوما باید در مدار تحلیل نقد می شد تا به اندازه توان و برداشت منتقد در تبیین موضوع و وضوح جوانب روشنگری شود
    با ارادت و عذر از اطاله ی این بیان
    2 /7/ 1399 اکبر رشنو

  9. اکبر رشنو

    مهر 4, 1399

    سلام برحسین…….7
    ………………………
    طنین گام تو درهرطریق برگوش است
    بدون جلوه ی رویت جهان خاموش است
    به رهسپاری قله که گام میرانی
    رفیق واحد اعلی تو قدر می دانی
    سلام برتو که راهت خدای مطلق بود
    به راستی که نوایت هما ن انا الحق بود
    بسان آینه هستی وصاف چون آبی
    بسان جلوه ی نوری هماره بی تابی
    کنار آب فراتست خون تو جاری
    زچشمه سار بقا آب درسبو داری
    خروش و جوش ستمدیدگان محزونی
    هزار مرتبه پر جوش تر زمجنونی
    سلام برتو که نورت نیافت خامو شی
    به پیش پای تو نابود شد فرا موشی
    سلام برتو که جز باپلید نستیزی
    درود برتو که از امتحان نگریزی
    زکبریای روحت یقین حیرا ن است
    گرآفتاب برد برتو سجده آسان است
    سلام برتو که سود و زیان هو داری
    درود برتو که دائم شمیم او داری
    شبیه سایه ی تو لوح روزگار ندید
    به سایه سا ر تو هرچند قرنهاست دوید
    کنار آب فرات و زآب محرومی
    چه سرنوشت غریبی چه عشق محتومی
    سلام برتو که پاکیزه تر زبارانی
    لطیف تر زنسیم شکوفه زارانی
    شکوه قامت عشقی و عشق هو داری
    چو نور زنده ای ودرهمه ی جهان جاری
    نشان هستی عشاق جانفشانی توست
    درون خانه ی دل نام جاو دانی توست.
    با درود
    …ابوالحسن انصاری………………………………
    با درود
    سرایشی آیینی در مدح امام حسین علیه السلام در اقل ابیات مثنوی
    که بابیت شروع عالی آغاز گردیده در زبانی یکدست گرچه زبان کهن اما متناسب با سرایشست در مضامینی جالب وجذاب در شان وشوکت امام حسین ع که این سروده در ادبییتی بسیار خوب و بی تکلف و با احساس عالی در انسجام طول وعرض به پایان خوب خویش آمده
    شروع در صنعت تضاد آغاز شده بین ” طنین وخاموش ” که سبب آرایش معنوی کلام گردیده در بیت دوم هم “تو قدر می دانی ” در موقعییت ایهامی بود که یک ، به معنی قدر دانستن و دیگر قدر می دان ، ارزش میدانهای زندگی ومرگ هستی تو و جالب ودر خور بود
    وبیت بعد هم “راهت خدای مطلق بود” مطلق هم معنی ایهامی داشت یعنی فقط خدایی بود وبرای خدا ودیگر صفت مطلق برای خدا “تنها و بی نظیر ” معنی می داد ومصرع دوم شعر “نوایت انالحق بود ” جالب نشسته که نوا با اناالحق مربوط می شد و تناسب داشتند ومراعات ونظیر و البته ذهن را به تلمیح خاص هم می برد
    بیت بعد بسان … این بیت در سه تشبیه بود جالب و جذاب که بسان آیینه وصاف چون آبی در مهارتی وجه شبه را برای دوتا تشبیه می توان لحاظ کرد ودیگر در آرایشی معنوی بیتابی جالب بود ودر یک هنجار شکنی و پارادکسیکال بی تابی برای نور پارادکسست و این بی تابی وجه شبه دیگر نورست که خیلی بجا واستادانه آمده در بیت و آفرینشی محسوبست در مضمون لطیف خودش
    وبیت بعد کنار آب فرات … خیلی این بیت هم پر محتواست و آب بقا چشمه ی خضر و آب حیات و در معنی کوثرست و عالی . در سبوداری در درون ودر ذات خویش و سبو همزمان در معنی ایهامی خود ، ذخیره چو مخزن مستی وعشقست و سر چشمه کوثرست ومعنی درون را هم دارد وفرات در مقابل عظمت جوشش درونی زلال تو ومستی آور عشقش هیچست در تقابل ومقایسه ای عالی از امام حسین و فرات که بسیار خوب نشسته بر اریکه ی کلام
    ودر بیت خروش و جوش . .. در خروش و جوش واج آرایی ش بود و مجنون ومحزون نیز جناس بود جناس ناقص اختلافی و اختلاف در حرف وسط و این بیت هم آرایشی از معنی و لفظ داشت وخمیرمایه ی تعمیق مضامین بود
    این کار برد بهنگام و دقیق آرایشهای معنوی ولفظی ادبی وادبییات موجب بعثت معانی و آرایش زلف کلام ومطبوع طبع آن می گردد که در این سرود به فراوانی وبه هنگام ملحوظ نظر بوده
    ودیگر بیت سلام بر تو… این بود که نور وخاموشی در تضاد آمده وجالب بود ودر مصرع بعد ودوم ایهام بود در معنی فراموشی ودر مضمون که یکیش نور پیش پای ترا روشن می کرد وفراموش نمی کرد ومعنی دگر دور قدم وگام تو ودر ارتباط با قدمها وکار های تو فراموشی وجودندارد وفراموش نمی شود و بیاد ماندیست وماندگار
    و بیت سلام بر توکه جز با پلیدی نمی ستیزی .. اینهم جالب مضمونی داشت واینکه توفقط با بدیها وزشتیها می جنگی که “جز “این جنبه دیگر را به ذهن می آورد که تودر غیر اینصورت ستیز با همه از در صلح ومهربانی ونیکویی هستی در حالیکه این ستیز نیز بر تر نیکوییست
    بیت زکبریای روحت یقین حیرانست مضمونی بکر وبلندست وعالی یعنی تو فقط تصوری بالاتر از هرآنچه نام یقین دار د تو بیشتر از آنی ودر مصرع دوم خورشید بر تو نماز می برد وسجده می کند که استعاره بود واینکه بالاترین نقطه ی نورانی که خورشیدست به قدمهایت نماز می برد وتعظیم می دارد وشانت اینطور بالاست
    و سلام بر تو که سود زیان… که در سود وزیان صنعت تضاد بود و تو در این اقدامات فقط رضایت خدارا در نظر داری ومنافع شخصی مورد نظرت نیست وضمنا شمیم خوب نشسته متبادر بوی خوشست وبو یکنوع آدرسست وتومار ا بیاد خدا می اندازی بقول معروف ورنگ وبوی خدایی داری
    ودیگر بیت شبیه سایه تو…
    روزگار هرچه دوید که خود این استعاره است و به مامنی مثل تو نرسید و هیچ سر زمینی مانند تو امن نیست وقابل اتکا و آرامش بخش
    وبیت کنار اب فرات … خیلی جالب در استفهامی عالی که زیبنده بود وجاذب چه سرنوشت غریبی که غریبی در ایهامست وغنا بخشیده به متن و دیگر چه عشق محتومی هم ترکیبی جالبست که عشق ارادتیست غیر قابل بازگشت وتسلیم و تردید ناپذیر که محتوم هم با سر نوشت مرتبط بود واین کار ازلی بود به تصوری این سر نوشت واین عشق که بنام تو رقم خورده البته تو در نهایت اراده بودی از بنی آدم که هر کار که ممکن بود می توانستی و در ید قدرت و ارادت و ارده ی تو بود اما تو رضایت خداوند را ارجح بودی
    وبیت بعد سلام برتو که زلال تر زبارانی و… ولطیف تر از شکوفه زارانی اینهم عالی بود من هرچه خواستم که از یک بیت چشم بپوشم نشد برحسب غنا و مضمون آوری آنها و همه چیز به آب باران در زلالی تشبیه می شود و لی تو برتری به نوعی تشبیه تفضیل بود وتو لطیفتر از شکوفه زارانی که جالب بود این تشبیهات که ” تر ” صفت تفضیلیست ودر عین حال تازگی و طری را هم بهمرا ه بیت اجیر کرده ست وشکوفه زاران هم حرف خودش را دارد
    که مارا به قتلگاه امام حسین ع هم می برد و این زاران بیشتر مار ا می کشد در خونین سرایی که شکوفه زارا ن بود
    وبسیار نکهت ونکت هاست
    وچو نور زنده ای ودر جهان جاری جالب بود
    جاری بودن نو ر واین تشبیه بود در اینمصرع و از طرفی جهان هم در معنی ایهامی بود که بسیار خوب به اریکه نشسته و
    ویکی مانده به پایان
    شکوه قامت عشقی … واینهم در نو ع خودش بار معنایی بزرگی وعظمت را می رساند وباز تویی که به عشق قامت شکوه می دهی نه عشق بتو
    که اینهم مضمونی سرشار از ابهت وشکوه وهیمنه ی توست که قامت وقیام بخشیده به عشق
    بقول مولوی ” آنی وچیز دیگر ”
    اما پایان
    برای این قاموس وناموس عشق متصور نیست و همچنانکه مثنوی هم ابوابش بازست والی نهایت
    نشان هستی عشاق جانفشانی توست
    درون خانه ی دل نام جاو دانی توست
    وبی پایان که هر عاشقی برای اثبات بودن وعاشق بودنش به توپیروست ودر راه تو جان نثارست وتو الگوواسوه ای بر عاشقان ودیگر مصر ع تو در ابد برای همیشه مصداق ومحور عشقی برای انسان
    جاوید وماندگار که این سروده در توامان عشق واحساس وارا دت و با بهره گیری از ادبییتی در خور وسزاوار و آفرینش مضامینی نغز ونو وتا حدود زیادی دور از کلیشه بودن و در اقل مثنوی کار خود به معنی احسن رقم مطلوب ومقبول زده و نمونه ای از سرایش موفق آیینی محسوبست
    والسلام

  10. اکبر رشنو

    مهر 5, 1399

    بلوغ شرم شکن
    ————
    چه شعرها که بر واقعه
    به پنجه ی قلم ریخته شد
    چه موژناله ها که بی اراده
    از شکاف لبهای روزگار فرو چکید

    اما کنون که درآیشِ رویداد را به انتظار نشسته ایم
    در شمایلی به گستره ی جهان
    هنوز سر از نور می‌برند و عطر خون به پاست !

    بلوغی شرم شکن …
    چیزی، به گذر تقویم، دگرگون نمی‌شود …!
    سپیده طالبی

    با سلام

    این سروده ی سپید
    در واقع در خلط مبحثی آشکار اصلا مضامین یک شعر آیینی را ندارد در واقع به روشنگری در باره برداشتی کاملا غلط می خواسته بپردازد از آیین و دین وکار فرقه ای و یا کسانی که مذهب و آیین را ملعبه ی منافع خویش کرده اند واز مذهب سو استفاده کرده و مذهب علیه مذهب را در نوع دروغینش به جنایت دست زده اند ودست سازساز مانهای ضد ارزشهای دینی هستند را در تعمیمی ناروا به دین منتسب شده که این خلط مطلب و نقض غرضست در سرایشی بنام آیینی وتعمیمی نارواست
    این از لحاظ کلی که این سرایش در حیطه ی اشعار آیینی به هیچوجه نمی گنجد
    ودیگر زبان این سروده ،درستست که این شعر سپیدست اما زبان سروده بروز نیست در این سروده چندین واژه ثقیل بکار گرفته شده که برای این شعر کوتاه زیادست و ثقالتشون به چشم می آید ، به نظر شاعر قصد ش شاید بردن معنی ومضامین در تو در تویی بوده که موفق نبود و انسجام وسنخیت زبان سرایش را بهم زده و یکنو ع ناهمواری وعدم سلاست و گسست در مضامین را با آوردن این واژگان در شعر
    به آن تحمیل کرده ومخاطب را بی هیچ افزونی معنی در این هنجار گریزی زبانی در گیر بیرون از متن کرده و عدم انسجام ودریافت در مضمون را برای مخاطب رقم زده
    و
    کلا نقض غرض را برای ابلاغ پیام ومضمون به این شعر منتسب کرده و شعر حتی قادر به انتقال مضامین دلخواه که خارج از سرایش آیینیست موفق نبوده وشعر از نظر ادبییت خوب بوده اما در پارامتر های منطقی مضامین سرایش و زبان شعر موفق نبوده وتنها ادبییت برای اتمام و اکمال شعر کافی نیست
    وبرای سرایش اشعار مذهبی و آیینی لزوما از مضامین وعبارات آشنا به مسبوق ذهن افراد استفاده باید می شد در طرز و ازمضامین نو بهره گرفته می شد که البته بی صورت کلیشه وتکراری ونه عین تلمیحات و حوادث که در بستری نوین خود
    که شیوه ی این سرایش تنه به بی کلیشگی زده و دوری از موارد مذکور
    اما در مضمون دچار خلط مبحث شده وهیچ ردی از مضامین آیینی در آن ملحوظ نیست ونمی توان اعمال دیگر کسان دست ساخته ی ضد مذهب و آیین را به حساب آیین قلمداد کرد
    وواژگان وعباراتی که دراین شعر نسبتا کوتاه توازن وتعادل معنا ولفظ را منفی برهم زده اند وموجبات انقطاع مضامین شعر در انتقال شده اند در ذیل آورده می شود :
    موژناله
    آیش ِرویداد
    بلوغ شرم شکن که به نوعی ترکیبی متنافرست وناهمگون

    وضمنا از نظر نحوی وجمله بند ی ودستوری هم سروده دارای نقایصیست

  11. سپیده طالبی

    مهر 6, 1399

    سلام و عرض ادب و احترام
    و عرض خسته نباشید به حضور استاد بانو نوری عزیز و گرامیم
    و همچنین خدا قوت به دیگر اساتید گرانمهر

    برای برگزاری این کارگاه و هم اندیشی بسیار پر بار

    از آنجاییکه شاعر اصولا نباید شعر خود را توضیح بدهد، تمایلی نداشتم به این کار چون به نظرم برداشت از یک شعر کاملا آزاد است و خواننده بر اساس ارتباطی که با شعر برقرار می نماید ، دید و سوی بازش پنجره‌ی نگاهش و صد البته علم خود به معنا و تفسیر یک شعر می پردازد ولی با توجه به نکات مهمی که استاد بانو نوری عزیز فرمودند و همچنین نقطه نظرات دیگر اساتید گرانمهرم بنظرم رسید که با کسب اجازه از محضر ایشان ، مواردی را در خصوص شعر ( بلوغ شرم شکن) که احتمالا در انتشار آنرا به نام (واقعه) تغییر خواهم داد ( چرا که نام حاضر گزینش شده بنظرم حساسیت در استنباط معنایی برای شعر ایجاد مینماید ) بپردازم.

    ابتدا به علت ونحوه انتخاب واژه های (موژناله) و (درآیش) می پردازم:

    چه موژناله ها که بی اراده
    از شکاف لبهای روزگار فرو چکید

    همچنانکه در خط دوم مشاهده میشود به ( شکاف لب ) اشاره شده است و این تصویر در نظر شاعر تداعی شده که بر اثر گریه و ناله های بسیار برای دردی بزرگ از شکاف لب خون جاری میشود و از آنجایی که شاعر میخواسته این درد را بزرگتر و در نتیجه حجم این غمباری را بیشتر نشان بدهد از واژه ترکیبی (موژناله) استفاده نموده است .
    (موژ) علاوه برمعنای (غم و مصیبت ) به معنای آبگیر است و در نظر شاعر حجم این خون گریه کردن به وسعت آبگیری از شکاف لب های روزگار چکیده است.

    بنظرم این واژه ی ترکیبی زیبا آنقدرها نیز برای ذهن ها نامانوس نباید باشد چرا که حتی در نامگذاری ها نیز از آن استفاده میشود بطور مثال نام (موژان) که نامی دخترانه است بیشتر به معنای دختر چشم خماری است که به زعم من از این برداشت می آید که چشمی گریسته و از بار اشک ریختن حالتی بسته پیدا کرده که به خماری چشم تشبیه شده است.
    نظر تمامی اساتید گرامیم بسیار برایم ارزشمند و محترم است و در عین حال به نظرم برخی واژه های فارسی بسیار زیبا و خوش آوا و خوش لحن هستند حتی اگر بار منفی و یا غمینی هم در آن ها نهان باشد، باز زیبا هستند و چه خوب است که از آنها بیشتر استفاده شود.

    اما کنون که درآیشِ رویداد را به انتظار نشسته ایم

    در خصوص واژه (درآیش) که به معنای ( دستاورد ) و ( نتیجه ) مد نظر است، حق را به استادم بانو نوری عزیز میدهم چرا که برخی از واژه های سره که در زبان امروزی بسیار غیر معمول در استفاده هستند ممکن است در ذهن خوانندگان بار معنایی به موقع و آنی را نداشته باشند هرچند واژه هایی بس زیبایی هستند که در ادبیات ما متاسفانه مهجور مانده اند.

    شاید این سپید جزو دسته اشعار آیینی به معنای متداول آن نتواند قرار بگیرد ولی به موضوعی می‌پردازد که برای همگان بسیار ملموس است و در دفاع از علت بوجود آمدن آن واقعه بزرگ می‌باشد .

    این شعر بداهه ای بود بر شعر زیبای استادم بانو نوری عزیز با نام (با چوبه ها برقص) که در سایتی دیگر بر پای شعر زیبایشان مرقوم شد.

    به این بخشها دقت بفرمایید:

    این منم!
    همان کسی که آخرین صدا
    از رهاترین نگاه را
    به گوش خود شنیده است
    باد می وزد
    نیزه بر زمین
    میان دست های ماست
    تو میان اشقیا، فقط
    اسم شمر را شنیده ای؟!
    من سوادِ حج نا تمام
    من سوادِ چند – صد مُرید
    من سوادِ دشتِ کوفه ام
    آی روزگار!
    من ، حسین را ، نکُشته ام!
    این جماعتی که سنگ می زند مرا
    ناله می کند
    در نوای خلسه ای غریب …
    آاااای!
    با توام!
    تو… خودت … پرنده را… نکُشته ای؟!

    بریده ای از شعر زیبای (با چوبه ها برقص) اثر بانو فریبا نوری

    به قطع برداشت از یک شعر کاملا آزاد است و حتی ممکن است اصلا به آنچه در ذهن شاعر می‌گذشته است مرتبط نباشد .
    ولی به شور شعر بانو نوری عزیز و برداشتی که از آن داشتم (تصریح میکنم “بنا بر برداشت من از شعر ایشان”) و در نظرم کاملا همسویی معنایی داشته با درآیشِ هدفمند شعر استادم که به زیبایی تمام آنرا به اجرا درآورده اند ولی در پوشش و رویشی دیگر بر کاغذ ثبت شد.

    چه مصیبتها که در آن واقعه ی بزرگ اتفاق افتاد و در طول تاریخ از آن بسیار یاد شد تا تمامی روزگاران بدانند که ظالم کیست و مظلوم چه کسیست و ظالمان چه بر سر مظلومان آورده اند … حتی بر سر برگزیدگان خدای متعال در آن واقعه بزرگ … و چه بسیار که بر این مظلومیت گریسته شد…
    ولی شوربختانه طاغوت ها همیشه هستند و مظلومان نیز… و این مصیبت ها برای تمامی تاریخ و نسلهای آن بارها و بارها تکرار شده است و میشود، چرا که بلوغ اندیشه ی انسانی در طول روزگاران پدید نیامده است و اگر طی قرن ها ، پیشرفت های فنی به سبب گذر زمان حاصل شده و میگردد اغلب به اثبات علت انجام ظلم و عیان تر نمودن خود ظلم و طغیان گری ها و کمک در اجرای آنها یاری رسانده است … که خود بلوغیست شرم شکن …

    سپاس که شعر مرا خواندید🌺

    • حامی شریبی

      مهر 7, 1399

      بلوغ شرم شکن
      ————
      چه شعرها که بر واقعه
      به پنجه ی قلم ریخته شد
      چه موژناله ها که بی اراده
      از شکاف لبهای روزگار فرو چکید
      اما کنون که درآیشِ رویداد را به انتظار نشسته ایم
      در شمایلی به گستره ی جهان
      هنوز سر از نور می‌برند و عطر خون به پاست !
      بلوغی شرم شکن …
      چیزی، به گذر تقویم، دگرگون نمی‌شود …!
      سپیده طالبی

      تحلیل :
      مشخصه های یک شعر بر اساس خلاقیتهای شاعر است این شعر برای نمایش زبان تصویری و انتقال فهم درارتباط با اندیشه از نظرمتن دارای رگه ی آیینی است
      از آنجاییکه ویژگیهای شعرسپید در طرح مضامین از عناصری چون استعاره و… بهره می جوید از این خاطر در ارائه ی نماها شاعر تلاش میکند درپی آفرینش مولفه ها برای نوعی فن آوری جدید فکری تا رسیدن به عینیت در جست و جوی حقیقت زبانی شعر برمداراستراتژیک و نشانه های زبانی خود درعبور از چرخه زبانی شعر مدام بر ساختار و تلفیق حسی واژه ها برای تداعی معنی در ذهن مخاطب و انتقال آن برای همحسی بهتر دراثر با فضا سازی منحصر به فرد خود مبادرت به نو آوری زبانی کند

      ***چه موژناله ها که بی اراده از شکاف لبهای روزگار فروچکید

      در توضیح واژه * موژ * که به معنای آبگیر و تالاب در فرهنگ لغات فارسی معنی گردیده
      به کلاف در هم پیچیده ای با واژه ی * ناله * مبدل شده تا دغدغه ی زبانی شاعر را در بهره گیری ازصنعت تناسب در جلوه نمایی از یک تصویر تاثیر گذار درجهت القاء جهان بینی دو واژه را به تعامل و تقابل با یکدیگر فراخوانده است

      اگرچه شاعر روایتگر اساطیری نیست ولی منجر به تصویر سازی و تعابیری در این زمینه می باشد

      *** هنوز سر از نور می‌برند
      و عطر خون به پاست !

      بواقع شاعر با بکارگیری از عبارت و کلمات در کنار هم بار فرهنگی به یک شعر آیینی را برای شعر امروز فراهم کرده با نگاه به زاویه ی دیدی جدید که در این سروده ی کوتاه تعارف شده

      *** چه شعرها که بر واقعه
      به پنجه ی قلم ریخته شد

      و از این خاطر در مونولوگ شعر

      *** بلوغی شرم شکن …

      بیان از بلوغی است که رو به زوالی است
      که در تعارف از جهان بینی شاعر نسبت به جهان پیرامونی است که قصد دارد تا از جریان سیال ذهنی که واکنش فکر ها و اندیشه او ست مخاطب را با آن آشنا سازد

      درودتان باد

      حامی شریبی

نظرها 69 
  1. امیر جلالی

    شهریور 2, 1399

    هفت پرده از واقعه
    چه عاشقانه ، چه با صلابت به مسلخ می روند لاله ها …
    چه مظلومانه ، چه غریبانه در گلو به خون غسل داده میشوند ناله ها …
    چه قیمت پیدا میکند آب… افزون تر از خون
    لبان خورشید می لرزد ، تردید و ترس دارد از حضور در لحظه عمود ظهر…
    واقعه ای در راه است …
    حادثه ای در گوش هستی نجوا می کند …
    این حکایتی است از صد هزاران روز پیشین ،
    از جدال عشق و ایمان و آزادگی با کفر و جهل و نفاق …
    آن ظهر سوزانی که لشگر پلیدی راه را بر تک سوار وفاداری بست .
    لحظه ها در گذر بودند ،نه … ! لحظه ها می گریختند ،
    می گریختند از هیبت غوغای دلدادگی و محشر عاشقی و شیدایی ،
    آری لحظه ها می گریختند از روبرو شدن با پاکی و قداست بنشسته در خیمه ها
    ۞ ۞ ۞ ۞ ۞ ۞ ۞ ۞ ۞ ۞ ۞ ۞ ۞ ۞ ۞ ۞
    هر لحظه افزون می شدند گمراهانی که پشت به آفتاب و رو به تاریکی یافتن نور را مدعی بودند
    غافلان بودند ….چشم داشتند و نمی دیدند ،گوش داشتند و نمی شنیدند.
    در دیگر سوی …، ایستاده بر بلندای حقانیت …
    ماه تابان آل رسول ، مظهر آمرزش ،
    ندای رهایی و آزادی سر میدهد …
    آیا کفایت نمی کرد ” هل من ناصراً ینصرنی” ، آن گمشدگان بیراهه را در آن ورطه آزمون؟
    آنان زادگان نفرت بودند و زمین و زمان را خجل کردند ،
    از بودن و از دیدن آن واقعه…
    آری آنان بودند تا آتش دوزخ را دلیلی باشند .
    براستی چه می جستند در باغ گلوی نهال شش ماهه جز چیدن میوه صبر و قرار حسین (ع) …
    چه صبور است عدالت….
    مرثیه داغ عطش ،سرود جاری در نهر های خشک لبان کودکان صداقت بود
    مهریه مام سلطان عشق ،
    قطره قطره قطره در هرم سوزان جهل قبیله ظلم به تاراج میرود.
    ۞ ۞ ۞ ۞ ۞ ۞ ۞ ۞ ۞ ۞ ۞ ۞ ۞ ۞ ۞ ۞
    بی آب ،تیممی بر خاک بهشت….
    آری نماز عشق را به نظاره نشستند اهل ملک و ملکوت .زیباترین سجده ، بر مسیر قبله بندگی ،
    قنوتی به آبی آنسوی آسمان
    ایستاده بر سجاده نور و یقین ،به قامت الف آزادگی
    جوانمردانه مردی ، دریا دلی ، می آید
    مَشکی با هزار چشم گریان ،از تیر خشم غافلان
    رویی سپید چون مهتاب تابان ….
    دیدند رشادت را …شنیدند لبیک برادری را …
    و شاهد بودند نرد عاشقی با خدا را در صحنه صحرای شهادت
    ۞ ۞ ۞ ۞ ۞ ۞ ۞ ۞ ۞ ۞ ۞ ۞ ۞ ۞ ۞ ۞
    اینجا کربلا است …
    پرواز خاکستر ، همهمه ثم ها ، شیحیه مستانه کفر …
    و غرش بی رحم طنین طبل غارت ، در گوشهای بی گوشواره ..اینجا کربلا است ،
    اینجا قتلگاه زیباییهاست ،
    اینجا سیلی می زنند کودکانی را که دوان دوان در پی آغوش مادرند …
    اینجا تازیانه می زنند و تیغ می کشند بر مادران داغدیده …اینجا حسین (ع) را بی یار و یاور ، بی برادر می کنند .
    در قامتی بی اندازه جوان ، شهادت چه رعنا ترجمه شد
    حکایتی که می سوزاند و به آتش می کشد خیمه دلها را …
    ۞ ۞ ۞ ۞ ۞ ۞ ۞ ۞ ۞ ۞ ۞ ۞ ۞ ۞ ۞ ۞
    عاشورا حدیث ظهری ا ست که تیغ کُند جهل بر گلوی ایمان ، افتان و خیزان در رفت و آمد بود…
    سر عشق از پیکر شجاعت جدا شد.
    تنفس رستگاری خاموش شد.
    و جهان در پیکر تمام ذراتش تلخ ترین درد خود را تجربه کرد .خون خدا چون پرواز سرخ آزادی بر آسمان کائنات ،
    نقشی جاودانه زد .
    عشق ، بی سر در گودال ، غرق بوسه فرشتگان شد.
    رقص آتش کینه و سایه بازی سپاه از پیش مردگان ،
    در فتح باغ لاله ها…
    از لابلای قامت شکسته نیزه ها عطر بهشت می آید،
    راه گم کردگان ، غل و زنجیرها را بر دست و پای کاروانیان حقیقت میزنند.
    طعنه زنان ، جامه اسارت را بر هیات معصومیت می پوشانند. ای اهل عالم ،
    ای اهل فراموشی
    ای اهل بی وفایی
    در پیش این غافله ،حق بر سر نیزه ا ست …
    بنگرید با حقیقت چه کردید ،
    بنگرید با حسین بن علی (ع) چه کردید.
    ای اهل عالم ،
    ای اهل فراموشی
    ای اهل بی وفایی
    مصباح بی بدیل هدایت را در دل تاریکی رها کردیدو خود ، در بستر ظلمت به خواب نیستی فرو رفتید.
    چگونه سقوط در عمیق آغوش جهل را به صعود برقله معرفت ترجیح دادید ؟
    ارض و سما سینه می درند
    روی می خراشند ، شیون می کنند
    در آن ظهری که تیغ ، پاسخ عشق بود و آتش جواب عطش
    در آن ظهری که دست وفاداری بریده شد و گلوی معصومیت دریده …
    در آن ظهری که خیمه آرامش شعله کشید به دست اهل عصیان …
    ۞ ۞ ۞ ۞ ۞ ۞ ۞ ۞ ۞ ۞ ۞ ۞ ۞ ۞ ۞ ۞
    سپاه ملک ، غرق بهتی بی پایان شد …
    خاکستر عزا ، عرش را رنگ سیاه ماتم زده است.
    صدای نوحه ای آمیخته با نوای اذانی بغض آلود از ملکوت به گوش میرسد ،
    هیهات ای مردم ،
    دیگر کاروان حسین (ع) سرور و سالار ندارد،
    هیهات ای مردم ،
    دیگر خیمه های بنی هاشم سقای علمدار ندارد ،
    هیهات ای مردم ،
    دیگر آل علی (ع) شبه پیمبر ، علی اکبر ندارد ،
    هیهات ای هیهات ای هیهات …
    کربلا داغ بود وغصه بود ، درد بود و شعله بود ،
    کربلا تیر بود و تنهایی
    ۞ ۞ ۞ ۞ ۞ ۞ ۞ ۞ ۞ ۞ ۞ ۞ ۞ ۞ ۞ ۞
    از این پس جهان می ماند و داغ یتیمی ،
    جهان می ماند و بغض بی ا نتهای شرم .
    از این پس جهان می ماند و کام تلخ بی وفایان
    و وحشت بی پایان ظالمان …
    از این پس ، جهان می ماند و یک صحرا غفلت ،یک بیابان حسرت …
    حسرت یافتن سایه آرامشی و قطره ای زلال آمرزش …
    ۞ ۞ ۞ ۞ ۞ ۞ ۞ ۞ ۞ ۞ ۞ ۞ ۞ ۞ ۞
    خورشید رنگ پریده ، سر بر زانوی افسوس در آغوش غروب فرو می رود
    عصری تا ابد بی تکرار ، در تمامی اعصار ….
    در شام غریبان کوی تنهایی ،
    غم دخترانه ای ،شمع امید را در کنج شکسته خرابه دل ، روشن کرده
    و در مسیر دستان دعا انتظار می کشد صدای پای صبح را…
    هق هق یتیمانه اش طاق کسرای صبر را شکافت.
    تا پرسشی میراث گونه برای منتظران گردد.
    کی می رسد از راه ، روز موعود … ؟
    کی می رسد از راه ، عزیز فاطمه (س) … ؟
    تا نسیم نفس مسیحائی اش داغ سینه هایمان را التیام بخشد
    ۞ ۞ ۞ ۞ ۞ ۞ ۞ ۞ ۞ ۞ ۞ ۞ ۞ ۞ ۞ ۞
    و امروز …
    آنان که دشت سینه هایشان ارض کربلا است
    و نبض نبض قلبهایشان ضرب آهنگ لحظه های عاشورا …
    ایمان دارند به لحظه طلایی طلوع …
    و یقین دارند که سحر در همین نزدیکی هاست …
    روزی قافله منتظران به استقبال خواهد رفت
    طلوع خورشید عدالت را …
    تا دوباره بخت به روی جهان بخندد و عالم زنده گردد …
    تا روز ظهور…
    امیر جلالی –1389

    • حامی شریبی

      شهریور 17, 1399

      شعربی وزن یکی از دشوار ترین اشعاری است که سعی دارد تا با پوست اندازی و رهایی از وزن با ویژگیها و توانایی که می کوشد تا خود را از کشیدن به نثر دور نگهدارد و بر اساس ساختارمندی که یک شعر میتواند درخود ایجاد کند با داشتن ریتم و فضاسازی و موسیقی و نیز چند پهلویی زبانی و همچنین فشردگی در زبا ن و تصویر دور از اضافه گویی خود را به منطق شعر بودن برساند
      اینگونه اشتراک کمتر مخاطب را میتواند بعنوان شعر با خود همراه کند
      ولیکن قلم توانایی در نثر دارید که بسیار ستودنی است

      درودتان باد جناب جلالی گرامی

      ارادتمند شما
      حامی شریبی

  2. علی معصومی

    شهریور 2, 1399

    چند رباعی در محرم
    ●●●●●
    با تیغ برهنه آشنا بود حسین
    لب تشنه صحرای بلا بود حسین
    از پرچم سرخش همه را پیدا بود
    از روز ازل به کربلا بود حسین
    ◇◇◇
    آواره ی دشت نینوا زینب بود
    پی برده بعمق ماجرا زینب بود
    تا نام حسین بر زبان می آمد
    دلداده بی چون و چرا زینب بود
    ◇◇◇
    از آب فرات جرعه ای نوش نکرد
    آتش به جگر نهاد و خاموش نکرد
    افتاده دو دستان ابالفضل آن روز
    پیمان برادری فراموش نکرد
    ◇◇◇
    با نیزه سر مرا سرافراز کنید
    کینی که به دل نهاده ابراز کنید
    ای مدعیان دین و ایمان امروز
    لب بسته چرا؟ دمی زبان باز کنید

    • حامی شریبی

      شهریور 17, 1399

      با مجموعه ای از رباعی شاعر در اشعار با دونگاه برونگرا و دورنگرا و یک دیدگاه سوررئالیستی بر وقایع و حوادث عاشورا با بکار گیری از صنایع تناسب و تضاد در شخصیت پردازی قهرمانان عاشورا برای درک مخاطب بسیار تلاش داشته و در این رابطه موفق بوده
      ضمن اینکه شاعر در پایان هر رباعی زاویه نگاهشان را متعارف و لحاظ می نمایند
      نکته ی مهم و نگاه مخاطب را در رباعی پایانی به جهان اندیشه ای معطوف میدارد که زاویه ی اصلی شاعر به آن است که بواقع دعوت به جهان بینی نوع زندگی بشر به سمت عدالت خواهی و دور از هر ظلم و جور است

      درود بر شاعر توانا و گرامی جناب معصومی

      ارادتمند شما
      حامی شریبی

  3. فریبا نوری

    شهریور 2, 1399

    سلام استاد رشنو گرانقدر
    سپاسگزارم از همراهی ارجمندتان
    🌹🌹🌹🌹🌹

  4. حسن نبی

    شهریور 2, 1399

    راهِ حسین (ع)

    هر که اندر سرِ خود مِهر تو پرداخته است
    قلبش از آتش عشقت، همه بگداخته است

    کربلا قبله ی آن عاشقِ شوریده دل است
    که به دل گنبدوگلدسته ی او ساخته است

    شکل قلبم شده بین الحرمینت ، چه کنم
    آتشی ، تربتت آقا به دل انداخته است

    گرچه دورم زِ حریمت دلِ من کرب و بلاست
    پَرچمت در دلِ هر شیعه برافراخته است

    آنکه اُمّیدِ شفاعت به جز از او بکند
    مطمئن باش که اربابِ تو نشناخته است

    راه یک راه ، فقط راهِ حسین ابن علی(ع)
    هر که بیراهه رَود ، قافیه را باخته است

    حسن نبی جندقی(تنها)

    • حامی شریبی

      شهریور 18, 1399

      این غزل رنگ و بوی سبک هندی دارد

      *** هر که اندر سرِ خود مِهر تو پرداخته است
      قلبش از آتش عشقت، همه بگداخته است

      که در مصراع اول و دوم با واژه هایی از مهر و عشق ، بسیار زیبا و ستودنی به آن پرداخته است
      در این سبک هر شاعر ویژگی خود را دارد
      از آنجاییکه این سبک از مجموعه ای از تک بیت های مستقل که با رشته قافیه و ردیف به هم پیوسته میگردند از این رو شاعر خلاقیت خود را در یک بیت بکار میگیرد به این دلیل است سایر ابیات غزل آنقدر ارتباط معنایی با یکدیگر را ندارند
      بطور کل لحن شعر بسیار لطیف و سرشار از تغزل است که شاعر هنرمندانه مبادرت به چینش خوب واژه ها گردیده است

      درودتان باد جناب جندقی شاعر گرامی و توانا

      ارادتمند شما
      حامی شریبی

  5. فریبا نوری

    شهریور 3, 1399

    “با چوبه ها برقص! ”

    باد می وزد
    مثل صحنه ای که شِمر
    در نوای طبل
    چرخ می زند
    با صدای خون چکان به چکمه های خیس
    پیچ و تاب می خورد؛ اسیر سرفه می شود
    خسته از رَجَز
    خسته از نگاهِ سرد و بی تفاوتِ ….

    [مرد و زن کنارِ خیمه ایستاده اند]:

    باد می وزد
    چون بخارِ گرم
    از سرِ جنازه های غرقِ خون
    کنجِ چشمهایشان هنوز
    جانِ عاشقی که مرگ را
    تا بلندِ زندگی
    داد می زند

    شمر،
    پای در جدل
    ضربِ تیغ تاج بر سرش:
    این منم!
    همان کسی که آخرین صدا
    از رهاترین نگاه را
    به گوش خود شنیده است

    باد می وزد
    نیزه بر زمین
    میان دست های ماست

    تو میان اشقیا، فقط
    اسم شمر را شنیده ای؟!

    من سوادِ حج نا تمام
    من سوادِ چند – صد مُرید
    من سوادِ دشتِ کوفه ام

    آی روزگار!
    من ، حسین را ، نکُشته ام!
    این جماعتی که سنگ می زند مرا
    ناله می کند
    در نوای خلسه ای غریب …

    آاااای!
    با توام!
    تو… خودت … پرنده را… نکُشته ای؟!
    .
    .
    .
    باد می وزد
    لابه لای موی دختران ِ ابرو آب
    در صدای بغض ِ صخره ها
    در مراسم دعای پاکِ ناخدا
    درصدای رقصِ چوبه های بادبان که در افق
    مثل چوبه های خیمه ” دار” می شوند …

    این صدای نبضِ روشنی ست
    از گلوی خسته ی زمین
    از رگ ِ غم ِ ترانه ای که شاخه ی شکسته را
    روی موج ِ خون و آب می بَرَد

    از پرِ پرندگان ِ شاد
    از سرِ رهای آسمان
    از هوای جاودانِ جنگلِ بلوط

    تا دلی که پاک …
    .
    .
    می شود؟؟؟

    – فریبا نوری

    • علی معصومی

      شهریور 3, 1399

      دُر دانه
      در شب ویرانه خوابش برده بود
      عشق بابا صبر و تابش برده بود

      هر نفس غرق از نگاه عشق بود
      خرمن پر سوز و آه عشق بود

      گرم سودای خیال خویش بود
      ساکن شهر محال خویش بود

      گفتگو می کرد با بابای خود
      عقده وا می کرد از رویای خود

      کای پدر آغوش خود را باز کن
      لحظه هائی دخترت را ناز کن

      یک دو روزی تا ندیدم روی تو
      سر گرفتم از سر بازوی تو

      آن چنان دلتنگ دیدارت شدم
      عمه می داند که بیمارت شدم

      آمدی امشب که مهمانم شوی
      جان من بودی و جانانم شوی
      ◇◇◇

      ناگهان از خواب خود بیدار شد
      شاهد تنهای شام تار شد

      وای بر من پس چه شد بابا من
      پرتو خورشید بی همتای من

      عمه عمه از چه بابا رفته است؟
      در برش بودم کز اینجا رفته است

      کاش با خود دخترش را برده بود
      شبچراع و گوهرش را برده بود

      گر نیاید پیش ما آن نازنین
      بر نمی دارم سر از روی زمین
      ◇◇◇
      گریه هایش شعله بر پا کرده بود
      عقده را از هر دلی وا کرده بود

      شام را شامی پر از غم کرده بود
      هر دلی را غرق ماتم کرده بود

      ناله را تا آسمان ها برده بود
      شیونی تا بیکران ها برده بود

      نغمه های جانگداز و غم فزا
      پرده بر می داشت از این ماجرا

      تا خبر آمد به دیوار ستم
      کای خرابت باد بازار ستم

      دختری از اهل بیت بوتراب
      دل نمی گیرد دگر از مهر باب

      شام تاری مانده و دُر دانه ای
      شیون و آه است و یک ویرانه ای

      ناله هایش هر دلی را سوخته
      آتشی از درد و غم افروخته
      ◇◇◇
      لوح پیغام ستم را باز کرد
      اینچنین بر ناکسان ابراز کرد

      کودکست این دختر بی صبر و تاب
      پاسخش را می دهم امشب جواب

      روی نیزه از حسین سر مانده است
      شاید این سر بهر دختر مانده است

      در میان تشت این سر دیدنی است
      این سر و چشمان دختر دیدنی است

      سر اگر بر روی داماتش نهید
      مژدها بر قلب سوزانش نهید
      ◇◇◇
      بیرقی از کینه ها افراشتند
      از نوک سرنیزه سر برداشتتد

      تشت زر بود و درونش آفتاب
      وا نهادندش به دخت بوتراب

      وای بر زینب طبق را بر گرفت
      پیش چشم خسته دختر گرفت

      کای فدایت عمه، این از آن توست
      داروی درد تو و درمان توست

      گفت ای عمه پدر° ما را بس است
      غیر از او چیز دگر ما را بس است

      این طَبق ما را نمی آید به کار
      مژده ای از سوی بابایم بیار

      گفت: فرزند برادر صبر کن
      صبر کردی بار دیگر صبر کن

      این همان گنج نهان دلبری است
      در میان این طبق گویا سری است

      این همه بود و نبود زینب است
      آیه و ذکر و سجود زینب ایست

      باز کن سرپوش این پیمانه را
      تا ببینی صورت جانانه را
      ◇◇◇
      دستهای کوچکش لرزیده بود
      از طَبق سرپوش ها را چیده بود

      یک دو گامی دور شد از تشت زر
      خیره شد چشمان او باری دگر

      ناگهان سر را به دستانش گرفت
      در بغل بر روی دامانش گرفت

      بوسه می زد سر به دار عشق را
      شانه می زد زلف یار عشق را

      ای پدر امشب مرا مهمان شدی
      بر تمام دردها درمان شدی

      آمدی تا مرهم غم ها شوی
      التیام زخم ماتم ها شوی

      بعد از این جان من و چشمان تو
      بعد از این عشق من و پیمان تو

      جان به جانان می دهم بابای من
      با تو تاوان می دهم بابای من

      • حامی شریبی

        مهر 2, 1399

        شاعر بعنوان یک سراینده ی متعهد آیینی میکوشد تا روح شاعرانگی را در یک شعر مثنوی متعهدی با روایت زبان منحصر به فرد خود از واقعه ی مظلومیتی رو نمایی کند که بیان از عمق قصاوت قلبهایی است
        که هیچ کلید و سرنخی برای حلشان نیست

        *** آمدی تا مرهم غم ها شوی
        التیام زخم ماتم ها شوی
        بعد از این جان من و چشمان تو
        بعد از این عشق من و پیمان تو
        جان به جانان می دهم بابای من
        با تو تاوان می دهم بابای من

        بسیار متین و هنرمندانه

        دوردتان باد شاعر توانا و دل شیفته
        ارادتمند شما
        حامی شریبی

    • حامی شریبی

      شهریور 16, 1399

      باتوجه به توانایی و اندیشه ی خوب شاعر در ارتباط فوق العاده ی ایشان با واژه ها در رونمایی داستان
      وی دراین شعر از صنعت توصیف استفاده های بسیاری برده

      *** باد می وزد
      مثل صحنه ای که شِمر
      در نوای طبل
      چرخ می زند
      با صدای خون چکان به چکمه های خیس
      پیچ و تاب می خورد؛ اسیر سرفه می شود
      خسته از رَجَز
      خسته از نگاهِ سرد و بی تفاوتِ

      **** باد می وزد
      چون بخارِ گرم
      از سرِ جنازه های غرقِ خون
      کنجِ چشمهایشان هنوز
      جانِ عاشقی که مرگ را
      تا بلندِ زندگی
      داد می زند

      که در این خصوص میتوان با آن رابطه برقرار کرد
      به هرحال انسجام لازم و پیوند معنایی سطرها در شعر خوب رعایت شده و از ترکیبات طبیعی و عناصر خوبی بهره گرفته است که این باعث بوجود آمدن صمیمتی در شعر شده است که نقطه ی قوت شعر است

      *** باد می وزد
      لابه لای موی دختران ِ ابرو آب
      در صدای بغض ِ صخره ها
      در مراسم دعای پاکِ ناخدا
      درصدای رقصِ چوبه های بادبان که در افق
      مثل چوبه های خیمه ” دار” می شوند …
      این صدای نبضِ روشنی ست
      از گلوی خسته ی زمین
      از رگ ِ غم ِ ترانه ای که شاخه ی شکسته را
      روی موج ِ خون و آب می بَرَد
      از پرِ پرندگان ِ شاد
      از سرِ رهای آسمان
      از هوای جاودانِ جنگلِ بلوط
      تا دلی که پاک …

      در این رابطه هیچ پراکنده گویی به چشم نمیخورد

      درود بر بانوی خوب شعر سرکارخانم نوری

      ارادتمند شما
      حامی شریبی

  6. حبیب رضائی رازلیقی

    شهریور 3, 1399

    ” زبانحال امام بر بالینِ برادر ”
    .
    بر صورتِ تو بوسه زده خاکِ بیابان
    عاشق شده بر چشمِ سیاهت نُکِ پیکان
    .
    زیبا شده با خونِ جبین صورتِ ماهَت
    پنهان مشو در پشتِ غبار ای مهِ تابان
    .
    خارج شدی از نهرِ فرات با لبِ تشنه
    شرمنده شده ناله کند رودِ خروشان
    .
    افتادن بی دستِ تو از اسب به صورت
    سوزد دل و جانم شده ام زار و پریشان
    .
    آید به مشام بویِ پدر ، عطرِ گلِ یاس
    حیدر به فغان آمد و مادر شده مهمان
    .
    چشمانِ تورا پاک کند دخترِ طاها
    گو بوسه زده شیرِ خدا بر لبِ عطشان
    .
    سقایِ حرم، اهلِ حرم تشنه یِ آبند
    آبی برسان برلبِ خشکیده یِ طفلان
    .
    بعد از تو شوم بی کس و بی یاور و تنها
    یورش بَرَد این قوم، رِسَد جنگ به پایان
    .
    ٭
    شب تا به سحر خامه شود یار و “حبیبم”
    تا وقتِ اذان آه کشم از دلِ سوزان
    .
    هرگاه نوشتم به قلم نامِ ابوالفضل
    جاری شده از دیده یِ من اَشک چو باران
    .

    شعر : حبیب رضائی رازلیقی

    • حامی شریبی

      شهریور 17, 1399

      زبانحال امام بر بالینِ برادر 

      باتوجه به حضور شاعر در دنیای مدرن امروز در این شعردر حوزه اندیشه هیچ مولفه ای نیست تا مخاطب مجبور شود برای فهمیدن شعر به فرهنگ عاشورایی مراجعه کند جز تصویر که در این رابطه تصویر برای شعر کافی نیست

      درود بر شاعر توانا جناب رازلیقی ارجمند
      ارادتمند شما
      حامی شریبی

  7. حبیب رضائی رازلیقی

    شهریور 3, 1399

    او می آید

    گرنباشی چشم بینا را چه سود /
    عمرمن آمد به سر، امّا چه زود /
    بوف ظلمت شعرخاموشی سرود /
    حسرت دیدار تو، حقّم نبود /
    تا نفَسی مانده، بیا //

  8. حبیب رضائی رازلیقی

    شهریور 3, 1399

    بی قرار است قلم

    از حسین سیر نگردم بخدا/
    از طریقش نکنم  راه جدا/
    حق مطلب نتوان کرد ادا/
    بیقرار است قلم//
    .
    شعر : حبیب رضائی رازلیقی

    • حامی شریبی

      مهر 9, 1399

      بی گمان تاثیر زبان شاعر بر دو اثر (شعرسروش) را نمیتوان نادیده گرفت که از تاثیرات مثبت آن میتوان به این اشاره کرد که شاعر چگونه شعر را ترازمند میکند یعنی کجا به کار شعر پایان میدهد این شعری پیکرمند وهدفمندی است شاعر همسو با محتوا به شعر فراز و فرود میدهد تا فضایی ایجاد کند برای ترزیق عشق ،مثنوی و غزل این توان بخشی از برجستگی شاعر است

      درودتان باد شاعر توانا
      جناب رازلیقی گرامی
      ارادتمند شما
      حامی شریبی

    • فریبا نوری

      مهر 9, 1399

      درودها جناب رازلیقی گرانقدر

      در بین چند شعری که در سطر آخر خروج از فرم طبیعی داشتید که بنده آن را تنها یک هنجارشکنی غیر لازم و بدون هیچگونه پشتوانه متنی در فرم می‌دانم (دوستان هر نامی بر آن نهاده باشند یا بنهند)؛ تنها در این شعر، به عقیدۀ من خروج سطر آخر از هنجار و فرم طبیعی، ضربۀ مهلکی به شعر وارد نکرده است هر چند تراز شعر را چند مرتبه از آن چه می‌توانست باشد؛ پایینتر آورده است و بنده شک ندارم که این سلیقه بنده نیست و واقعیت خود متن است.

      🌹🌹🌹🍃🍃🍃

  9. حبیب رضائی رازلیقی

    شهریور 3, 1399

    ( یاضامن آهو )

    دارم هوایِ مرقدت ای شاهِ من
    دل می طپد در سینه ام ای ماهِ من

    از کودکی نامت شده وردِ زبان
    عشقت در این دنیا شده همراهِ من

    کمتر زِ آهو نیستم مولا بیا
    تا بنگری بر محبسِ جانکاهِ من

    افتاده ام در بندِ صیّاد زمان
    آقا نظر کن بر اسارت گاهِ من

    چون بچه آهو بر مزارت سر نَهم
    دستی کشی  تا بر سرِ گمراهِ من

    بر پنجره فولادِ تو گشتم دَخیل
    کافی نبوده، همّت کوتاهِ من

    مهمان شدم گاهی اگر بر سُفره ات
    قانع نشد گویا دل خود خواهِ من

    لایق نبودم در کنار مرقدت؟
    جانم زِ تن بیرون شود، با آهِ من؟

    گفتم رضا، راضی نشد در سینه دل
    از مشهدَت تا کربلا شد راهِ من

    حسرت به دل ماندم ، شود صبحِ فرج
    چون گشته طی شش سال از پنجاه من

    وقت اَذان گشته (حبیبم) شد سَحر
    جاری شده اَشکم به سجده گاهِ من

    شعر: حبیب رضائی رازلیقی

    • حامی شریبی

      شهریور 30, 1399

      غزلی محور گرا و محور پذیر چون دایره ای که به کانون خود نظر دارد شاعر قصد دارد تا بازبانی خصوصی تری که همان زبان شعر وشعور شاعر است به مانایی یک شعر قوی و محکم مبادرت نماید که به شاعر توانا و گرامی
      جناب زلقی به این موفقیت شان صمیمانه تبریک عرض کنم

      درودتان باد گرامی
      اردتمند شما
      حامی شریبی

  10. سپیده طالبی

    شهریور 3, 1399

    بلوغ شرم شکن
    ————
    چه شعرها که بر واقعه
    به پنجه ی قلم ریخته شد
    چه موژناله ها که بی اراده
    از شکاف لبهای روزگار فرو چکید

    اما کنون که درآیشِ رویداد را به انتظار نشسته ایم
    در شمایلی به گستره ی جهان
    هنوز سر از نور می‌برند و عطر خون به پاست !

    بلوغی شرم شکن …
    چیزی، به گذر تقویم، دگرگون نمی‌شود …!
    سپیده طالبی

    • شهریور 18, 1399

      ساختار زبانی و ایجاد فضایی جالب توجه برای سادگی و روان سازی واژه ها در استفاده از صنعت تلمیح ، شاعر را درگیر ذهنیت خود و واقعیتی نموده تا بتواند با تکنیک بیانی ( زبان شاعر ) از زبان شعر که همان چرخه درونی شعر است بسلامت خارج شود

      **** اما کنون که درآیشِ رویداد را به انتظار نشسته ایم
      در شمایلی به گستره ی جهان
      هنوز سر از نور می‌برند و عطر خون به پاست !

      که کار شاعر با شهودی شاعرانه در این قسمت به اوج میرسد

      درودتان باد بانوی خوب شعر سرکارخانم طالبی

      ارادتمند شما
      حامی شریبی

    • فریبا نوری

      مهر 3, 1399

      مرور و نقد مختصری بر شعر بلوغ شرم شکن از بانو سپیده طالبی:
      با سلام به دوستان همراه
      نکاتی چند که در مورد شعر بلوغ شکن بانو سپیده طالبی به ذهن من می رسد با شما عزیزان در میان می گذارم:
      1- در این شعر نو آوری در سطح زبان یک هدف به نظر می رسد
      2- این نو آوری هم در سطح واژه و هم در سطح عبارت به چشم می خورد:
      در سطح واژه/ موژناله ها، درآیش
      در سطح عبارت: بلوغ شرم شکن
      3- حال باید دید نو آوری (در اینجا در سطح زبان) تا چه حد ریشه اندیشگانی در شعر دارد و تا چه حد به ارتباط شناختی مخاطب با شعر کمک می کند چون “نو آوری به صرف نو آوری” در هر سطح و نوع از بیان، معمولا نه تنها کمک کننده نیست بلکه خرابی هایی هم در شعر به بار می آورد. حال
      ببینیم در این شعر این نوآوری ها چگونه عمل کرده اند.
      4- “بلوغ شرم شکن” یک عبارت پردازی واقعا خلاق است که بار انتقادی محکم و ریشه داری را با خود حمل می کند. بار انتقادی که یک وجه آن در سطر قبل (هنوز سر از نور می برند و عطر خون به پاست) باز نمود مصداقی دارد، و یک وجه دیگر آن در سطر پایانی شعر (چیزی به گذر تقویم دگرگون نمی شود) بازنمود ذهنی.
      بنابراین بله این ترکیب نو و خلاق، کارکرد اندیشگانی داشته و به ارتباط شناختی مخاطب با شاعر کمک بسزایی می کند
      و این یعنی نو آوری موثر.
      5- در مورد واژه سازی ها به دو دلیل من حضور آن ها را در شعر آسیب رسان می دانم:
      الف) سره گرایی این دو واژه تغییرات سبکی ناپایدار در شعر ایجاد کرده است.
      ب) به همین دلیل، به لحاظ شناختی در انعطاف پذیری و کارکردهای اجرایی دیگر ذهن مخاطباز جمله “توجه انتخابی” وی، تغییری رخ می دهد که مد نظر شاعر نیست یعنی توجه انتخابی خواننده از عمق به سطح می آید و درگیر فرایند واژه سازی می شود.
      و این از همانجاهایی است که نو آوری، خرابکاری می کند.
      شاعر خلاق (در زبان، سبک، قالب و …) همیشه باید در نظر بگیرد که چگونه و تا چه حد کارکردهای اجرایی مغز مخاطب را درگیر بدعت ها کند که اصل شعر آسیب نبیند.

      با درود فراوان به شاعر ارجمند
      تندرست و پاینده باشند به مهر
      🌹🌹🙏🙏🍃🍃

  11. فریبا نوری

    شهریور 3, 1399

    درودها استاد گرانقدرم

    سپاس بسیار از همراهی های ارجمندتان

    🌷🌷🌷🌷🌷

  12. شهریور 3, 1399

    تمام عطش را
    روز
    میدوید
    انگار
    باران از سر
    نیزه میچکید
    فرصت نداشت
    تا نفس تازه کند
    خورشید
    چه قیامتی
    بپا کرد
    شب
    از صدایی
    که
    از گلوی بریده
    شنید

    حامی شریبی

    _____________________

    صحرا ، صحرا
    آفتاب  را
    می برد
    کاروان نیزه ها
    یک قنوتِ
    – عشق  –
    بسته بود 
    آخرین شاخه ی سبز
    از جنس مرزه ها
    سهم مهتابش 
    یک ساحل
    سخره بود
    و
    لب دریا  
    قصه ها ی تلخ 
    گل چین کرده بود
    از زنگ ناکوک  
    جرس ِقافله ها
    از گلهایی
    که
    نقش بسته بود
    برسینه
    برای آفتابی
    که
    از نور میخوانید
    در گوش حلقه های
    –  تارکیها –
    از نای خشک
    و
    بی مهر  نیزه ها
    ازقصه ی  درد
    – قلاب –
    و
    دل زخمی  ماهیها

    حامی شریبی

    _____________________

    خیمه ها از دل خصم
    آتش گرفت
    ماه علقمه از دل آب
    آرش گرفت
    بی قرار بود آفتاب
    از نای و نی
    از دل خونش چشم عالم ترکش گرفت
    گفتم
    ای عشق
    بی
    تو
    به سر
    نمیشود

    حامی شریبی
    شعر_سروش: بی تو

    ____________________

    در عزای آفتاب
    رود به دریا میرود
    رودی که لبش پیغام دریاست
    با ذکر زهرا میرود
    بی دلیل نیست از سنگ خون بیرون میزندعاشورا
    مثل اینکه
    مادری به قتلگاه تنها میرود
    روی صلیب
    مسیح
    هنوز تنهاست

    حامی شریبی
    شعر سروش : مسیح هنوز تنهاست

    • شهریور 7, 1399

      چه کنم از تشنگی ات
      دریا با خبر شود
      در ضیافت خونت
      رقص شمشیر بی اثر شود
      کاش بی افتد ماه
      از چشم آسمان
      در تاریکی خود زمین
      بی گذر شود
      برای
      روشنی دنیا
      تنها
      آفتاب عاشورا
      کافی است

      #حامی_شریبی
      شعرسروش : آفتاب عاشورا

      • شهریور 7, 1399

        قاصدک
        یک بغل باران
        گریه بود
        وقتیکه عاطفه
        روی تیغ کین
        خفته بود
        عطر عشق نداشت
        هیچ پیراهنی
        انگار
        تمام خشم
        برهنه بود
        بوی خاک میداد
        چشمهای کور
        مثل اینکه
        دلها در تاریکی
        مرده بود
        بی نهایت راه رفتن
        به غفلت تا خدا
        آنجا
        که
        لب شقایق
        خیس از ندبه بود

        حامی شریبی

        • فریبا نوری

          مهر 4, 1399

          مرور و نقد مختصری بر شعر “قاصدک” از جناب “حامی شریبی”

          با سلام به همراهان گرامی
          نکاتی چند را که دربارۀ شعر “قاصدک” جناب ” حامی شریبی” به ذهنم می‌رسد با شما عزیزان در میان می‌گذارم:

          1- در این شعر سپید، هدف شفاف و مشخصِ شاعر سپردن و دادن خبری است به گوش زمان که این هدف به زیبایی در عنوان شعر متجلی ست
          2- بیان این خبر از طریق ِ ترسیم ِفضای عاطفی و ذهنیِ منجر به رخدادِ واقعه، صورت گرفته است و در این راستا به کینه (عاطفه/ روی تیغ کین/ خفته‌بود)، نبود عشق (عطر عشق نداشت/ هیچ پیراهنی)، خشم (انگار تمام خشم/ برهنه بود)، عدم بصیرت = مرگ چشم و دل (بوی خاک می‌داد/چشمهای کور ؛ دل‌ها در تاریکی مرده‌بود)، غفلت (بی‌نهایت راه رفتن/ به غفلت تا خدا) اشاره می‌کند.
          3- در این ترسیم، از تلمیح و استعاره و آرایه‌های ادبی دیگر استفاده شده و به فضاسازی حسی، رنگی ادبی داده و به آن شاعرانگی بالایی بخشیده است.
          4- طنین نهفته در شعر با عواطف جاری در شعر همنوایی دارد و برانگیزانندۀ مناسبی برای جریان احساسی شعر در یک نمودار خطیِ رو به بالاست که در پایان‌بندی به اوج خود می‌رسد (آنجا / که / لب شقایق / خیس از ندبه بود)
          5- در مورد سطربندی بخش پایانی اعتقاد بنده بر این است که به این صورت بهتر بود: آنجا که / لب شقایق / خیس از ندبه بود. ولی این نقد نیست و سلیقۀ بنده است هرچند دلیلی شناختی پشت این سلیقه است و آن اینکه وقتی ما فاصلۀ آغازگر جمله را با پایان‌بخش آن زیاد می‌کنیم مخصوصا اگر این کار را با افزایش برش‌ها و اضافه‌کردن مکث‌ها انجام دهیم؛ پردازش جمله در ذهن خواننده (بر اساس شواهد تجربی) زمان‌برتر بوده و این امر در ارتباط ذهنی مخاطب با شعر در همۀ سطوح کارکردی، کم و بیش تاثیر منفی دارد.

          با درود فراوان و سپاس بسیار از شاعر ارجمند
          تندرست و پاینده باشند به مهر

          🌹🌹🍃🍃🙏🙏

  13. موسی ظهوری آرام

    شهریور 5, 1399

    با سلام
    بر نیزه
    همچنان
    خوارج می آفرید
    قرآن
    سر نبود اگر
    که می خواندش
    بریده،
    بر نیزه

    • حامی شریبی

      شهریور 18, 1399

      در ارتباط با شعر سپید و کوتاه شاعر با استفاده از صنعت حسی ، و با تلمیح قراردادن و گوشه چشمی به
      داستان دیگری از جنگ صفین که قرآن را بر سرنیزه کردند در برابر عمل زشت و قبیحی که راس امام حسین ع را بر سرنیزه نمودند
      چنان زیبا همحسی و همدردی را بکار گرفتند که احساس مخاطب از حیث عاطفی با آن همراه میشود که از این رو سراینده در همزاد پنداری باعث قوت کل شعر از لحاظ مضمونی شده
      درودتان باد شاعر گرامی جناب ظهوری آرام‌

      ارادتمند شما
      حامی شریبی

    • فریبا نوری

      مهر 2, 1399

      مرور و نقد مختصری بر شعر “برنیزه” از جناب “موسی ظهوری آرام”

      با سلام به همراهان گرامی
      نکاتی که در مورد این شعر به ذهن حقیر می رسد با شما عزیزان در میان می گذارم:

      1- چه (بر نیزه) عنوان شعر باشد، چه سطر اول شعر، تکرار این عبارت در ابتدا و انتهای شعر سبک گردون را به ذهن متبادر می کند و باید دید که آیا شاعر در ایجاد (و بهره‌وری از) چرخۀ مفهومی در شعر موفق بوده است یا نه.
      2- شعر از دو حلقۀ مفهومی تشکیل می‌شود که در هر یک تلمیحی آیینی نهفته است.
      3- این دو حلقه یک نقطۀ اتصال و فضای مشترک مفهومی دارند: چیزی ارزشمند بر سر نیزه است: قرآن در یک حلقۀ مفهومی / سری آزاده در یک حلقۀ مفهومی دیگر
      4- شاعر این دو حلقۀ مفهومی را در یک قاب مفهومی جدید قرار می‌دهد که زایندۀ مفهومی جدید است. مفهومی که از «انطباق» این دو جریان تاریخی در ذهن شاعر و خلق دو حلقۀ مفهومی در شعر پدید می‌آید.
      5- بنابر آنچه گفته شد شاعر با بهره گیری از دو فضای مفهومی که در فضای عام ذهن خواننده
      وجود دارند و برقراری نگاشت (انطباق) بین عناصر هر یک از دو فضای مفهومی شامل:

      – (خوارج) از فضای اول = (جبهه دشمن) در فضای دوم
      – ابزار (نیزه) در فضای اول : ابزار (نیزه) در فضای دوم
      – روش (بر سر نیزه کردن قران) در فضای اول : روش (سر بریده بر سر نیزه) در فضای دوم

      فضای مفهومی جدیدی (هم‌ارزی قرآن در آن جریان و سر بریدۀ امام حسین در این جریان) را ایجاد نموده و به این صورت چرخۀ مفهومی بین این دو فضا ایجاد کرده و به دلیل آن که تمامی ویژگی‌های شعریت اثر (بار معنایی و احساسی قوی، و نیز محتوای بدیع و نو، و سایر عناصر) در داخل همین چرخۀ مفهومی تحقق یافته، می‌توان گفت که شعر در بهره‌گیری از سبک گردون بسیار موفق عمل کرده است.

      با درود فراوان به شاعر ارجمند
      تندرست و پاینده باشند به مهر

      🌹🌹🍃🍃🙏🙏

  14. موسی ظهوری آرام

    شهریور 5, 1399

    حسین جان
    بی ندای
    هل من ناصر ینصرنی حتی
    بدهکار توست
    جهان
    جانش را

  15. علی معصومی

    شهریور 6, 1399

    درود و عرض ارادت
    با اجازه بانو نوری ارجمند
    استاد گرانسنگم
    ◇◇◇
    از انجا که ایام سوگواری سرور و سالارازادگان جهان استاگر اثری آیینی در این ایام سرودم، در این صفحهنیز قرار میدهمتا هم نقد شود و هم رونق بر بازبینی این صفحه مقدس گردد
    ◇◇◇◇
    السلام علی الشیب الخضیب
    ☆☆☆☆☆
    سودای فرات
    به میدان میفرستد حضرت جانان برادر را
    یل ام البنین، سقای خوبان، پور حیدر را
    به آغوشش گرفته بار دیگر در حریم عشق
    حسین ابن علی در خیمه گه شیر دلاور را
    برای تشنه کامان حریم صبح بیداری
    رها در عطر باران می کند سرو و صنوبر را
    علم در دست و مشک آب بر دوش ابوفاضل
    تماشا می کند یارب! سکینه سمت باور را
    حسین آهسته می خواند برایش آیه قران
    که می بیند بگرداگرد صحرا فوج لشگر را
    علمدارست و سودای فرات و جرعه آبی
    به سمت آسمان ها می کشد الله اکبر را
    به رخصت می نشیند روی زانوی ادب شاید
    بگیرد امر و فرمان از کف سالار و سرور را
    به قربان نگاه نی نی چشمان خونباری
    که با روح شهادت می برد فرمان رهبر را
    خدا را شکر می گویم باشک دیده معصومی
    که کِلک از مهر خوبان می زنم اوراق دفتر را

    • حامی شریبی

      مهر 2, 1399

      در بسط این سروده ی زیبا شاعر قصد دارد تا باذهنیت خویش که باورهایی از مولفه های واقعه عاشورا است که به نوعی زبان مصداق با جهان پیرامون است سروده را بسیار زیبا و ماهرانه از چرخه ی زبان شعر خارج کند

      *** به رخصت می نشیند روی زانوی ادب شاید
      بگیرد امر و فرمان از کف سالار و سرور را
      به قربان نگاه نی نی چشمان خونباری
      که با روح شهادت می برد فرمان رهبر را
      خدا را شکر می گویم باشک دیده معصومی
      که کِلک از مهر خوبان می زنم اوراق دفتر را

      درودتان باد شاعر شعر خوبیها جناب معصومی گرامی
      ارادتمند شما
      حامی شریبی

  16. با نوی فرهیخته سر کار خانم نور ی درود برشما
    ضمن قدر دانی از سعی وتلاش شما وجهت استقبال….. چند فقره از شعر گو نه هایم
    در موضوع کربلا و عاشورا…. که در سایت هم موجود است را در این صفحه تقدیم می دارم.
    ………………………………….
    این سو و آن سوی کربلا…. 1
    ……………………………..
    یک سوی خیمه ای که بپاگشته سبز رنگ
    از نور ایزدیست پاکیزه و قشنگ
    برپاست چادری که عیانست گردآن
    ازخیمه های اندک اصحاب ویاوران
    مردی میان چادر نیکان نهاده پای
    او… آنکه در نهایت ایمان گرفته جای
    جز آستان دوست سر ، خم نهی کند
    غیر از رضای دوست فراهم نمی کند
    اردوی کوچکی که به تعداد اندک اند
    برتارک فتوت البته بی شک اند
    فریادشان تموج خونست در جهان
    بنیادشان سراسر عشقست بی گمان
    دلهای سبزشان شکوفا تر از بهار
    جانهای پاکشان دل افروز روزگار
    وارسته اند وعهدی بادوست بسته اند
    ازدام زندگانی دنیا گسسنه اند
    .
    یک سوتمام دشت همه خیمه زار بود
    انبوه خیمه های فزون از شمار بود
    اردوی بی حساب که دنبال غارتست
    در فکر سر بریدن و قتل و شقاوت است
    در چادری بزرگ طمعکار بی ادب
    از مستی و غرور فراموش کرده رب
    آن خیمه ها اگر چه به ظاهر سپید بود
    دلهای ساکنانش سیاه و پلید بود
    آیا مگر نه جلوه ی ایزد گرانبهاست
    هر جا که پا گذاری اهریمنی بپاست
    …………………………
    ………………………….
    صحرا به خواب رفته……2
    صحرا به خواب رفته ولی ماه شب نورد
    می افکند فروغ به جولانگه نبرد
    صحرا خموش گشته ولی التهاب روز
    گسترده در سراسر شب ناله های سوز
    رو می نهد نسیم به آغوش نینوا
    می سوزد از شراره ی اندوه کربلا
    پا می نهد پلید به بی شرمی تمام
    انگشت می رباید و انگشتر امام.
    ………………………………………………………………………………………
    3 ….. هرسو هراس هست……
    هرسو هراس هست وسراسر ملال هست
    رسم و ره شرافت همه پایمال هست
    اکنون دراین زمانه دگر گونه گشته کار
    تاراج رحمت است دراین عصر و روزگار
    ازساحت حیات عطوفت که رخت بست
    بردامن زمانه شقاوت نهاده دست.
    ………………………………………………… ………………………
    درگوشه ای………………..4
    درگوشه ای که خیمه گه آ ل اطهر است
    صوت جلی قر آن آنجای بر در است
    تسبیح هست و یارب و رازونیاز هست
    تقدیس هست بر لب و دل در نماز هست
    در انتظار صبحند ومست لقای یار
    سرتا به پای شادند و مشتاق و بی قرار
    آن جلوه گاه عشق که چون روز روشن است
    بی انقطاع در دلشان پر تو افکن است.
    …………………………………………
    5

    در پهنه ی بیابان
    .

    منظومه ای درذکر مصیبت امام حسین .
    .
    .
    ……………………………

    در دامن ضلالت خو کرده بود خصم
    بر پهنه ی بیابان رو کرده بود خشم
    درقلب هرزگان بپا مانده تکسوار
    باقلب درد مند و بلاهای بی شمار
    آنجا میان عر صه ی آن پهندشت خون
    در صحنه ی فجیع روانسوزی و جنون
    می بیند او که دشمن تد بیر می کند
    ایمان به حق نداردتزویر می کند
    برمسندخدا و پیمبرنهاده پای
    بر منبر شریف هدایت گرفته جای
    جنگاوران ملحدبا خیل بی شمار
    فوج حرا میان فزونتر ز سی هزار
    دلبسته ی مداوم فرمانروای جور
    دیوانه ی حکو مت خوف و نظام زور
    چندی حریص و بد رگ و شیدای سر وری
    جمعی فریب خورده به دنبال نوکری
    مشتی سیاهکار که بیراهه می روند
    خلقی فریب خورده که بیچاره می شوند
    درجلوه ی فسون ریا کار بد منش
    درپنجه ی مخوف ستمکار دد منش…
    .
    آن مرد راست قامت آ زاده ی فکور
    داند خدا چه دیده ست در حربگاه جور
    مرد ایستاده تنها او را سپاه نیست
    جز قبله گاه مقتل او را پناه نیست
    از هر کرانه تیغ به رویش فرا رسید
    ازهر کناره تیر به سویش فرو دوید
    حمله کنند جمعی بر قا مت امام
    صدمه برند فوجی بر ساحت خیام
    رجاله گان به پیکر او می زنند سنگ
    غارتگران به ثروت او آورند چنگ
    آوای مرد خسته به آن خصم بود این
    آزاد مرد باش نداری اگر چه دین….
    از اسب افتاده ست با جسم چاک چاک
    سر بر زمین نها ده ست غلطان به روی حاک
    دشمن برید را سش انجا کنار رود
    هنگام جان سپر دن او تشنه کام بود
    اندام او شده ست لگد کوب نا کسان
    دیوانه و اراذل بی نام و بی نشان…
    .
    دست پلید شاخه ی عمرش شکسته بود
    گرد ملال بر گل رویش نشسته بود
    ..
    در دل چه داشت پر ده ی تزویر بر درد
    در سر چه داشت خانه ی بیدادبر کند
    آنجا که از فساد نشاید نشان گرفت
    آنجا که نور عدل کران تا کران گرفت
    .

    ……………………………….
    6
    شام غریبان
    .
    فتاده اند به راه وبه گوش ناله ی نای
    ز هر کرانه بلند است صدای طبل و درای
    چو چشم آل علی سوی کشتگان افتاد
    فغان و ولوله در بین کودکان افتاد
    چوپای دختر طا ها به قتلگاه رسید
    درنگ کرد و چنین گفت کشتگان را دید
    زما قبول بفر ما خدا تو قر بانی
    که فیض سعی و عمل را فقط تو می دانی
    فشانده اشک غم از چشمهای خون آلود
    وگفت پیکر بی سر روانه ام بد رود
    چو دختران علی سوی کوفه در به درند
    به دست دشمن جانی اسیر و خونجگرند
    اگر چه از غم هجران سوگوارانند
    به پیشگاه خداوند حقگزارانند…
    رءیس قافله ی جانیان به راه افتاد
    پی اطاعت او کاروان به راه افتاد

    درای از دل خود نغمه ی عزا گسترد
    صدای طبل عدو ناله در فضا گسترد…….

  17. سلام برحسین…….7
    ………………………
    طنین گام تو درهرطریق برگوش است
    بدون جلوه ی رویت جهان خاموش است
    به رهسپاری قله که گام میرانی
    رفیق واحد اعلی تو قدر می دانی
    سلام برتو که راهت خدای مطلق بود
    به راستی که نوایت هما ن انا الحق بود
    بسان آینه هستی وصاف چون آبی
    بسان جلوه ی نوری هماره بی تابی
    کنار آب فراتست خون تو جاری
    زچشمه سار بقا آب درسبو داری
    خروش و جوش ستمدیدگان محزونی
    هزار مرتبه پر جوش تر زمجنونی
    سلام برتو که نورت نیافت خامو شی
    به پیش پای تو نابود شد فرا موشی
    سلام برتو که جز باپلید نستیزی
    درود برتو که از امتحان نگریزی
    زکبریای روحت یقین حیرا ن است
    گرآفتاب برد برتو سجده آسان است
    سلام برتو که سود و زیان هو داری
    درود برتو که دائم شمیم او داری
    شبیه سایه ی تو لوح روزگار ندید
    به سایه سا ر تو هرچند قرنهاست دوید
    کنار آب فرات و زآب محرومی
    چه سرنوشت غریبی چه عشق محتومی
    سلام برتو که پاکیزه تر زبارانی
    لطیف تر زنسیم شکوفه زارانی
    شکوه قامت عشقی و عشق هو داری
    چو نور زنده ای ودرهمه ی جهان جاری
    نشان هستی عشاق جانفشانی توست
    درون خانه ی دل نام جاو دانی توست.
    …………………………………………………………………….
    …………………………………….
    . شب یاز دهم……..8
    .
    مهتاب در فراز بیابان حضورداشت
    شبتاب درفرودشتابان عبور داشت
    آن شرمسار بود زچشمان آسمان
    این در شگفت بود زرفتار نا کسان
    آوای هیچ زنده ای آیا به گوش بود
    دانم که مرغ شب درخشم وخروش بود
    مرغ حزین به کنج نیستان گزید جای
    تا آستان صبح که می گفت وای …. وای
    .
    آیا که او حکایت هجران می سرود
    منقار در شقاوت انسان می گشود
    .
    ای مرغ نا پدیدچرا نوحه می کنی
    درپرده ی سکوت چرا شکوه می کنی
    فریاد جانگداز در آن دشت بی کران
    آوای درد ناک در اندوه رفتگان
    با نغمه های سرخ شباهنگ خوشنوا
    می خواند داستان شهیدان نینوا
    ….آه ای ستاره در شب ماتم چگو نه ای
    ای ماه بر نظاره ی این غم چگو نه ای………..
    زانجای تا به گوشه ی صحرا گشود بال
    بارنج بی شمار و غم و درد بی زوال.

    • حامی شریبی

      شهریور 18, 1399

      نکته ی ارزشمند و بسیار ژرف در شعر ابتدا زبان شعر و دیگر اینکه زبان شاعر است آنچه را که ما ازبیرون به آن مینگریم و درباره زیبایی و تندرستی وژرفایی و نیز کاستی آن حرف میزنیم زبان شعر است اما زبان شاعرچیز دیگری است که به واقع جوهره ی فردیت اوست که چه میزان در زبان شعر جاری است یا چقدر زبان او بر زبان شعر می چربد آیا شاعر قادر بوده زبان شعر را از چرخه درونی خود بگذراند تاواژه ها ، هجا ها ، وزن ، استعاره و تشبیهات و غیره توانسته است تا باز آفرین جهان درونی شاعر باشند
      در این رابطه چندین اشعار از جناب انصاری اشتراک گردیده
      که هرکدام پیکره جاندار و محکمی دارند
      که ویژگی آنها این است که زبان شاعر تلاش میکند تا در این فضا وزن و معنا با هم همسو باشند
      درود بر جناب انصاری شاعر توانا

      ارادتمند شما
      حامی شریبی

  18. موسی ظهوری آرام

    شهریور 6, 1399

    بر لباس سیاهت
    چراغی بیاویز
    حسین عزادار توست

  19. علی معصومی

    شهریور 7, 1399

    شام غریبان
    آن آهوان که پای گریزان نداشتند
    راهی به غیر دشت و بیابان نداشتند

    آن شب که آشیانه شان گُر گرفته بود
    جز شعله ای به گوشه دامان نداشتند

    ای شور آسمان غزل! خاک بر سرم
    حتی مجال ساحت باران نداشتند

    پاهای خون چکان غزالان در به در
    فرشی به روی خار مغیلان نداشتند

    قومی به رسم آنکه غنیمت گرفته اند
    حتی به بال چلچله ایمان نداشتند

    در عهدشان وفا و محبت غریبه بود
    آنان که پا به حلقه پیمان نداشتند

    آتش زدند شاخ و بری شب گرفته را
    در لحظه ای که شمع چراغان نداشتند

    آنان مگر به کیش کدامین قبیله اند
    رسمی به نام شام غریبان نداشتند؟!
    ¤¤¤¤¤

    • حامی شریبی

      مهر 1, 1399

      ابتدا در این شعر نکاتی بسیار قدرتی به چشم میخورد

      *** آن آهوان که پای گریزان نداشتند
      راهی به غیر دشت و بیابان نداشتند
      آن شب که آشیانه شان گُر گرفته بود
      جز شعله ای به گوشه دامان نداشتند

      که شاعر بسیار هنرمندانه با تغییر فضا برای گریز از یکنواختی تلاش برای به هم ریختن روند خطی شعر میکند که این از توانایی ویژگی زبان شاعر است برای چینش و استقرار خوب واژه ها در کنار هم که این امر سبب استحکام وقوام در تمام شعر گردیده است که این رویکرد موجب لحن صمیمی آن باعث عشق آفرینی شاعر میگردد

      *** ای شور آسمان غزل! خاک بر سرم
      حتی مجال ساحت باران نداشتند
      پاهای خون چکان غزالان در به در
      فرشی به روی خار مغیلان نداشتند
      قومی به رسم آنکه غنیمت گرفته اند
      حتی به بال چلچله ایمان نداشتند

      که در بخش پایانی با مهارت زبانی شاعر مثل همه ی شیفتگان و دلسوختگان مکتب آزادی و انسانیت شکایت خود را بسیار هنرمندانه در بیان مولا و مراد دلشان
      امام حسین ع
      ** اگر دین نداری آزاده باش **

      از زاویه دیده خود تعارف نموده اند

      *** در عهدشان وفا و محبت غریبه بود
      آنان که پا به حلقه پیمان نداشتند
      آتش زدند شاخ و بری شب گرفته را
      در لحظه ای که شمع چراغان نداشتند
      آنان مگر به کیش کدامین قبیله اند
      رسمی به نام شام غریبان نداشتند؟!

      درود بر شاعر توانا و بزرگمهر جناب معصومی گرانقدر

      ارادتمند شما
      حامی شریبی

    • فریبا نوری

      مهر 1, 1399

      مرور و نقد مختصری بر شعر «شام غریبان» از استاد «علی معصومی«

      با سلام به همراهان گرامی
      نکاتی که در این شعر به ذهن حقیر رسید با شما عزیزان در میان می‌گذارم:

      1- تصویر‌سازی و به کارگیری صور ِخیال در بیان شاعرانۀ واقعه
      در این اثر چشمگیر است.

      2- احساس، در این شعر سرشار است و فراتر از حس‌های متداول زندگی در بیان شاعرانه تجلی یافته است.

      3- انتخاب کلمات با توجه به شفافیت معنایی، خصوصیات عاطفی، ارزش موسیقایی و رابطۀ خطی و فضایی با سایر عناصر شعر، دقیق است و به همین دلیل شعر در همۀ ابعادش دارای سلاست است.

      4- بلوک‌بندی مفاهیم در هر بیت بر اساس عنصر عاطفی صورت گرفته و نظام‌مند است و با لحن عاطفی پرسش پایانی در بیت آخر به اوج می‌رسد و رها کردن مخاطب در این نقطۀ عطف، میزان اثرگذاری بر وی را به حد اکثر ممکن می‌رساند.

      5- نگارش خصوصا در رعایت نیم‌فاصله‌ مطابق با آخرین شیوه‌نامۀ فرهنگستان زبان و ادب فارسی نیست؛ اما هیچ ابهامی ناشی از نوع نگارش و نیز کمبود نشانه‌های سجاوندی در شعر به چشم نمی‌خورد.

      با درود فراوان به شاعر ارجمند
      تندرست و پاینده باشند به مهر

      🙏🙏🍃🍃🌹🌹

  20. آوای نینوا
    9
    …………….
    صحرای کربلا همه خون بودو خاک بود
    آوای نینوا همه اند وهنا ک بود
    آنجا که سنگ نیزاز اندوه می گریست
    برحال غنچه ای که دمی بیشتر نزیست
    آنجاکه ناله هاش غم اندوز بوده است
    آنجا که گریه هاش جگر سوز بوده است
    آنجا که کودکانی اسیرند و دربه در
    آنجاکه تشنگانی گشتند خونجگر
    انجا که رفته اند عزیزان و دوستان
    آنجا خزان جور درو کرد بوستان….
    تاافتد ستمگر از بام روزگار
    تا رویدعدالت از اندام روزگار
    …..
    ابوالحسن انصاری (الف رها)
    ……………………………………………………………..
    ……………………………………………………………….
    ای مرغ دلشکسته…
    ……….. 10
    در مصیبت امام حسین علیه السلام
    …………………..
    ای مرغ دلشکسته گرفتار چیستی
    ای گلبن امید زگلزار کیستی
    تو ایمنی نداری در بوستان گل
    اینک رسیده است فصل خزان گل…..
    .
    ازبودن و سرودن چیزی بر او نماند
    دنبال قطره آبی در آرزو بماند
    درخاک و خون کشیدن آواز کار کیست
    درمشت خود گرفتن پرواز کار کیست
    از چارسوی بستن ره این چه ماجراست
    پرواز را گرفتن از بال و پر چراست
    آزادگی به دار کشیدن برای چیست
    آوارگی یار چشیدن برای چیست
    اکسیژن خدای را ستر دن به خشم بود
    اندیشه را هلاک نمودن زخصم بود…
    …………….
    ابوالحسن انصاری (الف رها)

  21. فریبا نوری

    شهریور 8, 1399

    سلام استادگرانقدرم

    ضمن تسلیت و تعزیت ایام از حضور و همراهی سبزتان سپاسگزارم

    🌹🌹🌹🌹

  22. موسی ظهوری آرام

    شهریور 10, 1399

    با سلام
    فرات
    از عطش آتش گرفت
    وقتیکه عطشان
    آب را پس زد
    از عطش
    سیراب شد
    م.ظ.آرام

    • فریبا نوری

      شهریور 31, 1399

      مرور و نقد مختصری بر شعر «فرات» از «موسی ظهوری آرام» در این کارگاه:

      با سلام به همراهان گرامی، نکاتی را که در مورد شعر فرات جناب موسی ظهوری آرام به ذهن حقیر رسید؛ با شما عزیزان در میان می‌گذارم:

      1- در شعر فرات، با چند نوع پدیدۀ تکرار روبه رو هستیم:
      – تکرار به صورت کل واژه (عطش)
      – تکرار به صورت بخشی از واژه / مفهوم واژه (عطشان)
      – تکرار به صورت نفی مفهوم واژه ( آب / سیراب )
      – تکرار در سطح آواپردازی و جناس ( عطش / آتش)
      حال این پرسش پیش می آید که هدف شاعر از این همه تکرار چیست؟
      – برانگیختن احساس مخاطب با برجسته سازی مفهوم عطش و یاد آوری عمق آن حرکت غیر انسانی از سوی اشقیا در واقعه؟
      – ایجاد ساخت موازی جهت انسجام بخشیدن به متن که تکرار در آن نقش تنظیم کننده و هماهنگ کننده دارد؟

      وقتی به متن برمی گردیم، متوجه می شویم که تکرارهای نامبرده در ایفای هر دو نقش موثر بوده اند
      اما این تکرارها به دلیل مجاورت متراکم با یکدیگر متن را کمی
      مصنوع کرده اند. در واقع
      وقتی ما در 5 سطر کوتاه چهار نوع تکرار مجاور هم داریم
      ارزش زیبایی شناسی و میزان مخاطب پذیری آن کم می‌شود
      اگرچه همین امر می‌تواند برجستگی مضاعف ایجاد کرده و .توجه دوبارۀ مخاطب را به خود جلب کند

      با درود فراوان به شاعر ارجمند
      تندرست و پاینده باشند به مهر

      🙏🙏🍃🍃🌹🌹

      • حامی شریبی

        شهریور 31, 1399

        شاعر با ساختار زبانی تلاش دارند تا فضایی جالب توجه ای ایجاد نمایند از این رو با بکار گیری از تلمیح

        *** فرات
        از عطش آتش گرفت

        قصد دارند
        با صنعت تضمین

        *** وقتیکه عطشان
        آب را پس زد

        شعر را از چرخه درونی خود خارج نمایند
        که متاسفانه در این رابطه با بکارگیری از تکرار نا صحیح از واژه * عطش * درپایان اثر

        *** از عطش
        سیراب شد

        سروده را از تسلسل منطقی خود خارج نماید وضمن ضعف اثر در این رابطه به آن قوام نبخشد که این آشفتگی جاذبه را از نگاه مخاطب میگیرد

        درودتان باد
        جناب آرام گرامی
        اردتمند شما
        حامی شریبی

  23. مینا یارعلی زاده

    شهریور 11, 1399

    درودها و سلامهای پرمهر تقدیم بانوی استاد و ادیب خانم نوری عزیزم
    بسیار عالی و به هنگام انتخاب عنوان این کارگاه و چقدر هم خوب با افتخار دو اثر از آثار سپید آیینی تازه سروده ام را تقدیم شما و کارگاه ارزشمندتان مینمایم
    با احترام و عشق:

    «عطش سرخ»
    رقصِ زنجیر
    بر گُرده های فلک
    خون به پا کرده ست
    کوچه ها به عزا نشسته
    پنجره های مضطرب
    سنج می کوبند
    و این همه دیوار
    گوش های خودرا گرفته اند
    به آوای بیداری قرن
    خروشت سیلی به فصل می زند
    پرچمت پلی به اصل…
    خواب خرگوشی تاریخ
    آه و آه
    خشکِ لبان آسمانی ات
    ای سبزِ سبز!
    افعال بی شمارعطش
    بر کویر داغدیده ی دل
    صرف می کند
    آب حیات کلامت
    دایره المعارفی شگرف…
    و این همه یعنی:
    وقت آن رسیده
    خون ببارد ابر
    خون
    ببارد دل
    برخیمه ای
    که آتش گرفته است
    ✒#مینا_یارعلیزاده

    «فصل سبز»
    زمین به دهانت
    چشم دوخته
    باران بیا
    خیمه ها را
    در آغوش بکش
    با سرانگشتان تَرَت
    به تاریخ این واقعه
    شهادت بده
    شانه های زمین
    با خود این رنج
    تا به کی بِکِشَند
    دست های بر آسمان!
    دیده های بر خاک!
    دل های سوخته!
    باران بیا
    بزن به سینه ی سوخته ی دشت
    چشمِ تنگِ زمانه را کور
    سوار در باد را
    در دیده بنشان
    به همه ی فصول دلم
    سبز ، سبز
    ✒#مینا_یارعلیزاده

    🌹🌹🌹

    • حامی شریبی

      شهریور 19, 1399

      زبان هردو اشعار شاعر ارزشی است که شاعر با استفاده از جریان عینیت که جاری در کارها و رفتارهاست بر اساس ذهنیات که ریشه عقلی دارند از رفتارهایی زبان برده که میان واقعیت و اعتقادات هنوز حفره ها خالی است

      **** سروده ی اول
      رقصِ زنجیر
      بر گُرده های فلک
      خون به پا کرده ست
      کوچه ها به عزا نشسته
      پنجره های مضطرب
      سنج می کوبند
      و این همه دیوار
      گوش های خودرا گرفته اند
      به آوای بیداری قرن

      **** سروده ی دوم

      زمین به دهانت
      چشم دوخته
      باران بیا
      خیمه ها را
      در آغوش بکش
      با سرانگشتان تَرَت
      به تاریخ این واقعه
      شهادت بده
      شانه های زمین
      با خود این رنج
      تا به کی بِکِشَند
      دست های بر آسمان!
      دیده های بر خاک!
      دل های سوخته!

      واین واقعیت های تقویمی سرزمین و جهانی است که هنوز رها مانده است

      درودتان باد بانوی خوب شعر سرکار خانم یارعلیزاده

      ارتمند شما
      حامی شریبی

    • فریبا نوری

      شهریور 30, 1399

      مرور و نقد مختصری بر دو شعر ارسالی بانو « مینا یارعلیزاده » گرانقدر

      با سلام به همراهان گرامی
      نکات اصلی که در دو شعر “عطش سرخ ” و “فصل سبز ” از بانو مینا یارعلیزاده به ذهن حقیر رسید با شما عزیزان در میان می‌گذارم:

      1- در شعر عطش سرخ، اثرات چگالش در جلوه های زیبایی شناختی در سطرهای ابتدایی شعر بسیار بالا و تاثیرگذار است:

      رقصِ زنجیر
      بر گُرده های فلک
      خون به پا کرده ست
      کوچه ها به عزا نشسته
      پنجره های مضطرب
      سنج می کوبند
      و این همه دیوار
      گوش های خود را گرفته اند

      اما پس از این سطر این اثرات با همین قدرت ادامه نمی یابند.
      – برانگیزندگی احساس نیز در همین ارتباط، از پتانسیل‌های سلحشوری و حماسه، و اندوه در واقعه کمابیش بهره برده است ولی در این زمینه نیز قدرت برانگیزندگی در ابتدا و انتهای شعر بسیار زیاد و در میانۀ شعر کم است.

      2- در شعر « فصل سبز »، اگرچه چگالی اثرات زیبایی شناختی و برانگیزندگی احساسی شعر در حد بندهای نخست و پایانی شعر « عطش سرخ » نیست ولی حد متوسطی از این دو ویژگی در تمام طول شعر قابل مشاهده است.
      – در شعر فصل سبز حذف جزئی از فعل در سطر » چشم تنگ زمانه را کور » ریتم شعر (به معنی تعادل ظریف و همزمان معنا، نحو و آهنگ کلام) را با اختلال مواجه کرده است.

      3- در هر دو شعر بلوکه بندی مفهومی در پاراگراف های مجزا می توانست به تنظیم دقیقتر ویژگی های معنایی، عاطفی، موسیقایی و نیز روابط فضایی عناصر در ذهن خواننده کمک کند.

      4- موسیقی معنوی و درونی در هر دو شعر جزء نقاط قوت آنهاست.

      5- خلاقیت در تصویر سازی و بهره مندی از تخیل (در عین امانتداری واقعه تاریخی) مخصوصا در سطرهای ابتدایی شعر » عطش سرخ » از نقاط قوت این شعر است.

      با درود فراوان به شاعر ارجمند
      تندرست و پاینده باشند به مهر

      🌹🌹🍃🍃🙏🙏

  24. حسن نبی

    شهریور 20, 1399

    دختر فاطمه با هلهله ها می میرد
    دمِ دروازه ی ساعات خدا می داند

    دیده چون شمر ستمگر که رَود برسینه
    با چه دل عمّه ی سادات ، خدا می داند

    نوگلی روی دو دستانِ پدر پرپر شد
    خون جگر ، قبله ی حاجات خدا می داند

    نه به حنجر ، که به قلب همه تیرش بنشست
    نه که یک دفعه ، به کرّات ، خدا می داند

    پدری نعش پسر را زِ زمین بر دارد
    با چه حجمی زِ بلیّات ، خدا می داند

    عمو از اسب چو افتاد ، حرم ویران شد
    وَ شروع گشته مکافات ، خدا می داند

    خیمه ها سوخت وَ غارت شده آن معجرها
    زَجر(لع) دارد چه خیالات ، خدا می داند

    سرِ بی معجر و نامحرم و اندر صحرا
    نتوان وصف ، زِ حالات ، خدا می داند

    شده هفتاد و دو لاله همه پرپر یک جا
    وَ نگویم زِ جنایات ، خدا می داند

    لحظه ای فکر کنی ، جای تظاهرسازی
    افضلُ الخَیرَ عبادات ، خدا می داند

    چو بگیرند حسینم زِ منی در محشر
    نبُوَد هیچ زِ طاعات ، خدا می داند

    حسن نبی جندقی(تنها)

    • فریبا نوری

      شهریور 29, 1399

      مرور و نقد مختصری بر شعر ارسالی استاد “حسن نبی جندقی (تنها)”

      با سلام به همراهان گرامی:

      نکات ویژ‌ه‌ای را که در مورد شعر استاد حسن نبی (تنها) به ذهن حقیر می‌رسد با شما عزیزان به اشتراک می‌گذارم:

      1- قطعۀ حاضر، روایت تکرار واقعه است و می‌خواهد با تکیه بر این تکرار، که محرک احساس نیز هست؛ مخاطب را به تفکر در واقعه ترغیب کند آن جا که در مصراع دومِ بیت ماقبل آخر به افضل الخیر عبادات اشاره می‌کند که ارجاعش به ” فکر کردن ” در مصراع نخست همین بیت است. شاعر به مخاطب گوشزد می‌کند که به جای ” ظاهرسازی” به بلیات و جنایات یادآور شده در بیت‌های پیشین بیندیشد، و در هدف خود موفق است.

      2- شاعر گاهی به ضرورت وزن، تغییری در کلمه داده که یا منجر به کاهش سلاست بیان شده، یا حشو به شمار می‌آید. مثلا در همان بیت، با توجه به این که ” تظاهر” خود به معنی ” ظاهرسازی” است و “تظاهرسازی” حشو است؛ کاربرد چنین ترکیبی از سوی شاعر صرفا دلیل وزنی دارد.

      3- تصویر سازی در بیت «سر بی معجر و نامحرم و اندر صحرا / نتوان وصف ز حالات خدا می‌داند» بسیار زیباست و از نقاط قوت شعر است اما حضور عناصر اضافیِ صرفا در خدمت وزن مانند (و) قبل از (اندر صحرا)، و نیز حذف در عبارت « نتوان وصف » سلاست نحوی این دو مصراع را تا حدودی پایین آورده است.

      4- انتخاب ردیف ” خدا می‌داند” در این قطعه عنصر احساس را با عنصر تخیل در مخاطب پیوند می‌زند و بیشترین نقش را در تحریک عواطف مخاطب نسبت به موضوع و کل روایت بازی می‌کند.

      5- زبان شعر کهن است و عناصر واژگانی چون “نبوَد” و عناصر دستوری چون حرف اضافۀ “اندر” را در آن می‌بینیم ولی به دلیل یکدست بودن این زبان در طول شعر، و نیز تاریخی بودن موضوع روایت، و همچنین ساده و قابل لمس بودن تشبیهات و استعاره‌‌ها این امر در ارتباط مخاطب با شعر اختلال ایجاد نکرده‌ است.

      با درود فراوان به شاعر ارجمند
      تندرست و پاینده باشند به مهر

      🙏🙏🍃🍃🌹🌹

  25. جواد مهدی پور

    شهریور 26, 1399

    سلام و عرض ادب محضر استاد گرانقدرم بانو نوری

    خدا قوت و خسته نباشید

    قابل ترحیب است این همه حوصله ی زیبا که که موجبات خلق آثار فاخر و آیینی و آسمانی را فراهم کرده است

    دوستان با خلق و ارسال اثار ارزشمندشان سهمی به سزا در دفتر آیینی این مرز و بوم را به خود اختصاص داده اند و به یادگار گذاشته اند که هر یک در جای خود تراوش ناب از اندیشه های پاک و زلال آن عزیزان گرانقدر می باشد .

    اینجانب همیشه از محضر شما استاد گرانقدرم آموخته ام و از آثار دوستان بهره مند شده ام
    همراهی ناچیز مرا پذیرا باشید که خیلی دوست دارم در اینجور کارگاه ها شرکت فعال داشته باشم ولی توفیق رفیقم نمی شود .

    ————————-قتلگاه عشق ..

    داغ خورشیدست یا غم ، پای در عالم نهاد
    چشمه ی هر چشم را در حلقه ی ماتم نهاد

    می تراود اشک هر دم از میان چشم ها
    داغ جانسوز ست که در سینه ی آدم نهاد

    عندلیب عشق در این بوستان خاموش شد
    باغبان خون گریه کرد و روی گل شبنم نهاد

    خشم شمشیر ست این یا شوکران شام مرگ
    آنچه ماتم در دل پیغمبر (ص) اعظم نهاد ؟

    چیست این فریـــاد در خورشید روز واقعه
    این چنین غم های عالم را به روی هم نهاد

    تشنه می سازد فرات قهر را در دشت خون
    از صفا تا مروه آن که چشمه ی زمزم نهاد

    زخم های کهنه ی تاریخ بر جا مانده را
    در دل روز دهم با راز خون مرهم نهاد

    عشق را دیدم که سر از تن جدا افتاده بود
    دست را دیدم که در دشت بلا پرچم نهاد

    پای تا بگذاشت در راه حریم عاشقی
    پایه های مِهر را در کربلا محکم نهاد

    چشم هر آیینه را در قتلگاه عشق شست
    در جهان بالاتر از خورشید ، جام جم نهاد

    —————-

    درود بر شما بانو نوری ارجمند

    و همه دوستان گرامی

    و دست اندر کاران سایت وزین شعر پاک
    بویژه استاد گرانقدرم بانو عسکری گرانقدر

    💐

    • فریبا نوری

      شهریور 29, 1399

      مرور و نقد مختصری بر شعر “قتلگاه عشق” از استاد جواد مهدی پور

      با سلام به همراهان گرامی:

      نکات برجسته‌ای را که در مورد شعر «قتلگاه عشق» به ذهن حقیر می‌رسد با شما عزیزان به اشتراک می‌گذارم:

      1- شعر در روایت توصیفی و تصویری هر دو موفق است. نقطه اوج روایت توصیفی به زعم حقیر این بیت است:

      زخم های کهنه ی تاریخ بر جا مانده را
      در دل روز دهم با راز خون مرهم نهاد

      و نقطۀ اوج روایت تصویری که البته آمیخته به توصیف هم هست، این بیت:

      عشق را دیدم که سر از تن جدا افتاده بود
      دست را دیدم که در دشت بلا پرچم نهاد

      – تصویر بسیار زیبا و جانکاهی است / نظر حقیر / –

      2- در موسیقی کناری شعر به دلیل ختم شدن هر دو واژۀ ردیف و قافیه به هجای بسته، و انسداد ( البته انسداد خیشومی در “م پایانی” قافیه، و انسداد دهانی در “د پایانی” ردیف) رابطۀ آوامعنایی بغض و صلابت شکل می‌گیرد. همچنین ردیف (نهاد) به دلایل واژگانی و دستوری نیز ، استحکام و ثبات پیام را در ذهن خواننده تقویت می‌نماید.

      3- موسیقی بیرونی شعر (وزن عروضی) با در نظر گرفتن اختیارات شاعری از ثبات خوبی برخوردار است، و مکث ها و برش ها در داخل هر مصرع تا حدود بسیار زیادی با زمانمندی غریزی خواننده تطابق دارند.

      4- موسیقی درونی و معنوی شعر، و آرایه‌بندی های ادبی
      با زبان نسبتا کهن شعر و موازین ادبی دیرین شعر فارسی انطباق دارد.

      5- رابطۀ خطی و فضایی عناصر به کار رفته در هر مصراع با سایر عناصر به لحاظ در نظر گرفته شدن ارزش موسیقایی، خصوصیات عاطفی و شفافیت معنا، ابهامی ندارد و خلاقیت هایی نیز در برقراری این روابط در شعر به چشم می‌خورد.

      با درود فراوان به شاعر ارجمند
      تندرست و پاینده باشند به مهر

      🙏🙏🍃🍃🌹🌹

      • حامی شریبی

        شهریور 29, 1399

        با عنایت به استخوان بندی خوب و استواری شعر در فصاحت و بلاغت که در کل شعر از آن دیده میشود شاعر با تسلط کامل بر ادبیات واقعه ی عاشورا با استفاد از نوع شیوه ی پرده خوانی در تصویر سازی خوب به شعر استحکام ببخشیده که در واقع تلاش شاعر براین است تا بااین گونه تصویر سازی ذهن مخاطب را به مضمون معطوف بدارد که این تلاش موجب موفقیت شعر شده تا از چرخه ی زبانی به زیبایی خارج گردد
        درودتان باد جناب مهدی پور گرامی
        ارادتمند شما
        حامی شریبی

  26. کاروان غم
    …………….
    در ذکر مصیبت اهل بیت امام حسین علیه السلام
    .

    کاروان غم به راه افتاد در بند ارا ذل
    دختران آل طاها در به در منزل به منزل
    می فزاید داغ بر داغ از درون دیدار قاتل
    دربدن زجر سلا سل داغ هجران در ته دل
    .
    ما چگونه می توانیم همدم نسناس باشیم ؟!
    ما چه کردیم همنشین و همره خناس باشیم ؟!
    .
    زینب غم دیده گوید ای خدا از عمر سیرم
    می گدازد جان من در دام اندو هان اسیرم
    چونکه از آزار خارو رنج خارستان خبیرم
    سوز دل را با که گویم من گرفتار شریرم
    .
    درچنین حالی نباشم نا امید از لطف یزدان
    راضیم بر حکم و فر مان خدای حال گردان
    .
    درخزان و ماتم گل بلبلانی سوگوارند
    کودکان داغداری لاله آسا داغ دارند
    در غروب عمر خورشید دیدگانی ژاله بارند
    از فضای توده ی غم گلرخانی پر غبارند
    .
    زیر لب غمناک خواند من دلی افسرده دارم
    سر گذشتی تلخ دارم خاطری آزرده دارم

    گرچه حاکم در جهان اکنون نظام زور گشته
    عدل وانصاف و مروت از خلایق دور گشته
    صحن گیتی هر طرف پا می نهی چون گور گشته
    دامگاه ماجرا جو مامن مزدور گشته
    .
    می تراود صبح و فصل انفجار نور گردد
    هاله ی اندوه دیوان در جهان مقهور گردد.

    • فریبا نوری

      شهریور 29, 1399

      مرور و نقد مختصری بر شعر کاروان غم از استاد ابوالحسن انصاری (الف. رها):

      با سلام به همراهان گرامی:

      نکات برجسته‌ای را که در مورد شعر «کاروان غم» به ذهن حقیر می‌رسد با شما عزیزان به اشتراک می‌گذارم:

      1- در این شعر تغییراتی در وزن عروضی بندها مشاهده می‌گردد اما ریتم شعر و زمانمندی غریزی خواننده به هم نریخته است و لذا شعر به روانی و با سهولت خوانده می‌شود.

      2- محرک های عاطفی در شعر به اندازۀ کافی حضور دارند و در برخی نقاط از جمله بند اول بسیار قوی هستند هم به دلیل واژگان که تحریک کنندگی متناسب با موضوع و عنوان « کاروان غم » دارند، و هم به دلیل تصاویر به کار رفته در این بند به عنوان نمونه، و هم به دلیل دو پرسش انتهایی بند که از دو بعد عاطفه مخاطب را تحریک می کند:
      1- با نقد از خویش در پرسش اول: ما چگونه می‌توانیم همدم نسناس باشیم؟!
      2- با نقد دوگانگی از خویش و از تقدیر، در پرسش دوم: ما چه کردیم همنشین و همدم خناس باشیم؟!

      3- تصویر سازی و تخیل، علیرغم وفاداری به محتوای آیینی و تاریخی در این شعر در حد بسیار خوبی حضور دارد که اوج آن در این بند است:

      درخزان و ماتم گل بلبلانی سوگوارند
      کودکان داغداری لاله آسا داغ دارند
      در غروب عمر خورشید دیدگانی ژاله بارند
      از فضای توده ی غم گلرخانی پر غبارند

      4- بلوک بندی مفهوم در هر بند به درستی صورت گرفته و بند به بند، از یک اندوه و اعتراض در زمانی و تاریخی به یک اندوه و اعتراض همزمانی و معاصر رسیده و به نقد بی عدالتی و بی انصافی در جهان معاصر می‌رسد و در نهایت با یاد آوری مفهوم آیینی « انتظار» و «ظهور»، امید را در دل خواننده جایگزین نا امیدی می‌نماید.

      5- نگارش و ویرایش: شعر بازبینی مختصری در به روز رسانی املاء واژه تراویدن (می‌تراود) در بیت آخر، و کاربرد علائم سجاوندی از جمله علامت پرسش و تعجب در دو مصراع بیت فرد پایان‌بخش بند اول نیاز دارد.

      با درود فراوان به شاعر ارجمند
      تندرست و پاینده باشند به مهر

      🙏🙏🌿🍃🌷🌷

      • حامی شریبی

        شهریور 29, 1399

        اول چیزی که از خواندن این شعر به ذهن میرسد زبان گویشی این شعر به زبان موزون شعر امروزی است که شاعر ازکلمات امروزی برای همسویی بهتر با مخاطب امروزی اش از آن بهره خوبی جست است که وفاداری به معنای شعراز نقاط قوت این شعر میباشد
        که با مضمون عاشورایی جهان عدالت خواهی را که عمیقا عینت شاعر است از زبان قهرمان عاشور حضرت زینب که زاویه دید اوست تعارف نموده

        درودتان باد شاعر توانا
        جناب انصاری بزرگمهر
        اردتمند شما
        حامی شریبی

  27. علی معصومی

    مهر 3, 1399

    چاووش کربلا
    ◇◇◇◇
    صدای کاروان
    آرام آرام
    از مسیر سنگلاخ جاده می آید
    سکوتی گامهایش
    را به پای باد می پیچد
    و گاهی ناله ای جانسوز
    حکایت های بس طول و درازی را
    به چاهی در شرار آه می ریزد
    مدینه
    منتظر در امتداد راه
    با چشمان مشتاقان
    به گِرد قاصد نیکو خصال خویش
    می گردد
    نگاه عترت خیرالبشر
    انگار در سیمای شان پیداست
    میان آنهمه مردم
    بلندای قد ام البنین 
    پیدا ترین تندیس شهر بیقراران است
    چه می بیند؟!
    بشیر؟!
    آن قاصد پژمرده حالان …
    پیش تر از جمع همرهان خود
    آهسته می آید
    زمین را سایه های کاروان
    در پرتو تنگ غروبی خسته می پوشد
    میان سایه روشن ها
    تو گویی قلوه های سنگ
    با هر بوته می لغزد
    غروب آفتاب است و غباری روی دامانش
    به پیشانی نهاده دست
    و
    دست دیگرش روی کمر
    نزدیک می آید
    شمیم دلبربای کربلا را
    با حضور قلب می نوشد
    الهی
    جان عالم باد قربانت حسین من
    بلاگردان سیمای تو چشمان ابوفاضل
    چه کس دارد خبر
    از حال و احوال پریشانت
    و بعد از آن
    تقلا کرده و تا کاروان نزدیک می آید
    و بر چشمان غمگین بشیر
    آهسته می خواند
    تمام مثنوی های بلند شرح ماتم را
    بشیر!
    جان تو و جان ابوفاضل!
    بگو از حال و احوال حسین من داری؟
    جوانان بنی هاشم… کجا هستند؟
    امان از ظلم بی پایان
    فغان از لشگر بی منطق شیطان
    شنیدم بر سر عباس من
    ضرب از عمود آهن آوردند
    شنیدم چشم شهلایش
    خمار از تیر پیکان قساوت شد
    ولی عباس من…
    نیروی بازویی فراوان داشت
    قد بالابلندش
    آسمانی از شهامت بود
    همآورد نمی دیدم سپه سالار عالم را
    کسی را زهره بی حرمتی با او
    نخواهی یافت
    چه شد کز روی اسبش
    ناگهانی بر زمین افتاد؟
    علمدار حسینم وامدار کوه غیرت بود
    علی بازوی ماه هاشمی را
    بوسه ها می زد
    بشیر
    آهسته سر بالا نمود و بغض را خورد
    و حرفی گفت
    چندی از لب خشکیده عباس
    و از آوازه مهر و وفای ساقی عطشان
    چنانکه دیگر از ام البنبن
    گویا صدایی بر نمی آمد
    نشسته روی خاک و
    خاک ها را بر سرش می ریخت
    الا ای مادر غمدیده دوران
    فرات از خشکی لب های او
    سر در گریبان است
    دو دستان یل نام آوردت از بازوان افتاد
    به روی اسب جسم خونفشانش
    تیر باران شد
    از آن تیری که
    مشک آب را روی زمین انداخت
    امید رفتن سمت حرم
    از سینه عباس زایل شد
    چو از مرکب بروی خاک و خون افتاد
    عمود آهنین خصم
    بر فرقش حمایل شد

    • فریبا نوری

      مهر 4, 1399

      مرور و نقد مختصری بر شعر “چاووش کربلا” از ” استاد علی معصومی”

      با سلام به همراهان گرامی، نکاتی چند که در مورد شعر چاووش کربلا از استاد “علی معصومی” به ذهن حقیر می رسد با شما عزیزان در میان می گذارم:

      1- شعر در روایت پردازی بسیار موفق است و همه عناصر یک روایت خطی را از نحوه پرداخت به موضوع، تا مشارکان صحنه و توصیف واقعه و … به درستی رعایت کرده است.

      2- در عین پایبندی به واقعیت تاریخی، تصویر پردازی و تخیل و احساس شاعر در عالی ترین سطح خود با مخاطب در ارتباط است.

      3- شعر در قالب نیمایی است و قالب نیمایی از قالب هایی است که بستر موسیقایی مناسب برای روایت های نمایشی دارند چون تفاوت طول هجایی و برخی دیگر از عناصر نواختی در سطرها امکان بیشتری برای بازیگردانی در صحنه به شاعر می دهد. به همین دلیل انتخاب این فرم برای این شعر بسیار مناسب بوده است.

      4- در شعر نیمایی واحد بندی و مکث بین واحد ها همچنان بر اساس وزن است لذا واحدهایی که در یک واحد وزنی توسط خواننده باید خوانده شوند، به صورت یک واحد هم باید نوشته شده، و پیوسته باشند.

      در شعر “چاووش کربلا” شاعر واحد بندی کلام را گاهی بر اساس وزن انجام نداده است
      مثلا این قسمت ها چون در یک واحد وزنی خوانده می شوند باید به صورت یک واحد هم نوشته شوند:

      – صدای کاروان، آرام آرام از مسیر سنگلاخ جاده می آید

      – سکوتی گامهایش را به پای باد می پیچد

      – منتظر در راه با چشمان مشتاقان

      – نگاه عترت خیر البشر انگار در سیمایشان پیداست

      – بشیر؟! آن قاصد پژمرده حالان … پیش تر از جمع همراهان خود آهسته می آید

      – قد بالابلندش آسمانی از شهامت بود

      و موارد دیگر

      اگر قصد شاعر از تغییر مقیاس واحدبندی در نوشتار شعر، برجسته سازی و برانگیختن توجه مخاطب باشد به نظر حقیر میزان استفاده از این تکنیک بیش از یک یا دو بار در کار ، اثر خود را از دست می دهد ضمن این که خوانش روان و سیال شعر نیمایی را که به برقراری ارتباط عاطفی موثرتر با مخاطب کمک شایانی می کند با مکث های خارج از زمانمندی شعر نیمایی به مخاطره می اندازد.

      5- در شعر احتمالا به دلیل تایپ سریع با گوشی یکی دو حرف جا افتاده که البته قرار گرفتن خوانش مخاطب بر وزن شعر باعث می شود خودش به طور خودکار حرف ها را سر جایش قرار دهد
      مثلا:
      – … جمع همر(ا)هان …
      – هماورد(ی) نمی بینم …

      که بازبینی مختصر و ویرایش این موارد جزئی پیشنهاد می گردد.

      با درود و سپاس بسیار از شاعر ارجمند
      تندرست و پاینده باشند به مهر

      🌹🌹🍃🍃🙏🙏

  28. حامی شریبی

    مهر 4, 1399

    ویژگی بارز این شعر ، محور گرایی عمودی و هنجارشکنی او است که
    دراین رابطه مولفه ی آن نگاه متفاوت شاعر درکاربرد محتوایی و فرم است، روایت مظلومانه به کمک شاعرانگی که درکل شعر از نظر ساختار محتوا و فرم دیده میشود

    *** صدای کاروان
    آرام آرام
    از مسیر سنگلاخ جاده می آید
    سکوتی گامهایش
    را به پای باد می پیچد
    و گاهی ناله ای جانسوز
    حکایت های بس طول و درازی را
    به چاهی در شرار آه می ریزد
    مدینه
    منتظر در امتداد راه
    با چشمان مشتاقان
    به گِرد قاصد نیکو خصال خویش
    می گردد

    شگردهای مبتکرانه در محتوا و فرم نقش قلمتان بسیار هنرمندانه است شاعر توانا

    درودتان بادشاعر بزرگمهر جناب معصومی
    فهمیم و اندیشمند

    ارادتمند شما
    حامی شریبی

  29. مهر 18, 1399

    ورود به صفحه بعدی کارگاه هفتم
    از طریق لینک زیر می باشد:
    http://sherepaak.com/231975/کارگاه-هنر-آیینی-ضمیمه-2-نظر-سنجی-بخش-اش

بستن فرم


سلام و درود
بسیار زیباست
سپاس از حضورتان
لذت بردم
شادکام باشید
در پناه خدا