🍃🌷🍃به پایگاه ادبی شعر پاک خوش آمدید 🍃🌷🍃

الحكایة و التمثیل : آن یکی دیوانه برگوری بخفت

(ثبت: 186001)

آن یکی دیوانه برگوری بخفت

از سر آن گور یک دم مینرفت

سائلی گفتش که تو آشفتهٔ

جملهٔ عمر از چه اینجا خفتهٔ

خیز سوی شهر آی ای بیقرار

تا جهانی خلق بینی بیشمار

گفت این مرده رهم ندهد براه

هیچ میگوید مرو زین جایگاه

زانکه از رفتن رهت گردد دراز

عاقبت اینجات باید گشت باز

شهریان را چون بگورستانست راه

من چه خواهم کرد شهری پرگناه

میروم گریان چو میغ از آمدن

آه از رفتن دریغ از آمدن

کاربرانی که این مطلب را پسندیده اند :

کاربرانی که این مطلب را خوانده اند :

بستن فرم


سلام و درود
بسیار زیباست
سپاس از حضورتان
لذت بردم
شادکام باشید
در پناه خدا