🍃🌷🍃به پایگاه ادبی شعر پاک خوش آمدید 🍃🌷🍃

الحكایة و التمثیل : پیش شیخی رفت مردی نامدار

(ثبت: 186351)

پیش شیخی رفت مردی نامدار

از سر بی خویشئی بگریست زار

گفت سیرم از عبودیت همی

وز ربوبیت بمن نرسد دمی

ماندهام بی این و بی آن من مدام

چون کنم گفتا که سر می زن مدام

این سخن را گر محل آید پدید

از سر علم و عمل آید پدید

چشم باید داشت بر لوح ازل

چند دارم چشم بر علم و عمل

کاربرانی که این مطلب را پسندیده اند :

کاربرانی که این مطلب را خوانده اند :

بستن فرم


سلام و درود
بسیار زیباست
سپاس از حضورتان
لذت بردم
شادکام باشید
در پناه خدا