🍃🌷🍃به پایگاه ادبی شعر پاک خوش آمدید 🍃🌷🍃

الحكایة ‌و التمثیل : پیش ذوالقرنین شد مردی دژم

(ثبت: 185952)

پیش ذوالقرنین شد مردی دژم

سیم خواست از شاه عالم یک درم

شاه کان بشنود گفت ای بی خبر

از چو من شاهی که خواهد این قدر

گفت پس شهری ده و گنجی مرا

تا براید کار بی رنجی مرا

گفت چندینی بشاه چین دهند

تو که باشی تا ترا چندین دهند

سالک سرگشته چون اینجا رسید

رخت همت هرچه بد اینجا کشید

روی از پس رفتنش ممکن نبود

ور ز پس میرفت دل ساکن نبود

ره بپیشان بردنش امکان نداشت

زانکه هیچ این ره سروپایان نداشت

دید عالم عالم از خون موج زن

گاه عرش و گاه گردون موج زن

صد هزاران عالم پر شور بود

جای زاری بد نه جای زور بود

لاجرم انبان زاری برگرفت

در بدر بی زور زاری درگرفت

خویشتن را رسته دید اول ز بند

لاجرم بر شد برین دود بلند

پر شد از پندار وسودا در گرفت

زان بدین زودی ز بالا درگرفت

اول آغازی نهاد از جبرئیل

صدقه میجست او چو ابناء السبیل

در بدر میرفت تا پایان کار

بشنو اکنون قصه از پیشان کار

کاربرانی که این مطلب را پسندیده اند :

کاربرانی که این مطلب را خوانده اند :

بستن فرم


سلام و درود
بسیار زیباست
سپاس از حضورتان
لذت بردم
شادکام باشید
در پناه خدا