🍃🌷🍃به پایگاه ادبی شعر پاک خوش آمدید 🍃🌷🍃

الحكایة ‌و التمثیل : کرد در کشتی یکی گبری نشست

(ثبت: 185970)

کرد در کشتی یکی گبری نشست

موج برخاست و شد آن کشتی ز دست

سخت میترسید گبر هیچ کس

گفت ای آتش مرا فریاد رس

گفت ملاحش خموش ای ژاژ خای

آتش اینجا کی شناسد سر ز پای

موج چون هم مردکش هم سرکش است

در چنین موجی چه جای آتش است

گر کند اینجایگه آتش قرار

تا زند یک دم برآید زو دمار

گبر گفت ای مرد پس تدبیر چیست

گفت تسلیم است تا تقدیر چیست

چون برآید بحر تقدیرش بجوش

شیر گردد همچو مور آنجا خموش

کاربرانی که این مطلب را پسندیده اند :

کاربرانی که این مطلب را خوانده اند :

بستن فرم


سلام و درود
بسیار زیباست
سپاس از حضورتان
لذت بردم
شادکام باشید
در پناه خدا