🍃🌷🍃به پایگاه ادبی شعر پاک خوش آمدید 🍃🌷🍃

الحکایه و التمثیل : بدان دیوانه گفت آن مرد مؤمن

(ثبت: 181725)

بدان دیوانه گفت آن مرد مؤمن

که هر کو شد بکعبه گشت ایمن

فراوان تن زد آن دیوانه در راه

که تا در مکه آمد پیش درگاه

هنوز از کعبه پای او بدر بود

که بربودند دستارش ز سر زود

یکی اعرابی را دید بی نور

که دستارش بتک می‌برد از دور

زفان بگشاد آن مجنون بگفتار

که اینک ایمنی آمد پدیدار

چو دستارم ز سر بردند بر در

میان خانه خود کی ماندم سر

نشان ایمنی بر سر پدیدست

بخانه چون روم بر در پدیدست

ولی جایی که صد سر گوی راهست

چه جای امن دستار و کلاه است

هزاران سر برین در ذره‌ای نیست

هزاران بحر اینجا قطره‌ای نیست

هزاران جان نثار افتد بر آن سر

که بربایند دستارش بر آن در

تو تا بیرون نیایی از سرو پوست

نیابی ایمنی بر درگه دوست

ز تو تاهست باقی یک سر موی

یقین می‌دان که نبود ایمنی روی

نشان امن این ره بی شک اینست

شب معراج واترک نفسک اینست

اگر پیدا شوی حیران بمانی

وگر پنهان شوی پنهان بمانی

کاربرانی که این مطلب را پسندیده اند :

کاربرانی که این مطلب را خوانده اند :

بستن فرم


سلام و درود
بسیار زیباست
سپاس از حضورتان
لذت بردم
شادکام باشید
در پناه خدا