🍃🌷🍃به پایگاه ادبی شعر پاک خوش آمدید 🍃🌷🍃

بخش ۱۴ – حکایت درازدستی وزیر

(ثبت: 161846)

بود یکی شاه که در ملک و مال

عهد وزیری چو رسیدی به سال

دست قلمساش جدا ساختی

چون قلم از بند برانداختی

هر که گرفتی ز هوا دست او

پایهٔ اقبال شدی پست او

دست وزارت به وی آراستی

جان حسود از حسدش کاستی

روزی ازین قاعدهٔ ناپسند

ساخت جدا دست وزیری ز بند

دست بریده به هوا برفکند

تاش بگیرند، صلا در فکند

چشم خرد کرد فراز آن وزیر

دست دگر کرد دراز آن وزیر

دست خود از بی‌خردی خود گرفت

بهر وزارت ره مسند گرفت

تجربه نگرفت ز دست نخست

دست خود از دست دگر نیز شست

جامی از آن پیش که دست اجل

دست تو کوتاه کند از عمل

دست امل از همه کوتاه کن

در صف کوته‌املان راه کن

کاربرانی که این مطلب را پسندیده اند :

کاربرانی که این مطلب را خوانده اند :

بستن فرم


سلام و درود
بسیار زیباست
سپاس از حضورتان
لذت بردم
شادکام باشید
در پناه خدا