🍃🌷🍃به پایگاه ادبی شعر پاک خوش آمدید 🍃🌷🍃

بخش ۳

(ثبت: 161810)

چون رسیدم شب بدین جا زین خطاب

در میان فکر تم بربود خواب

خویش را دیدم به راهی بس دراز

پاک و روشن چون ضمیر اهل راز

ناگه آواز سپاهی پرخروش

از قفا آمد در آن راهم به گوش

بانگ چاووشان دلم از جا ببرد

هوشم از سر، قوتم از پا ببرد

چاره می‌جستم پی دفع گزند

آمد اندر چشمم ایوانی بلند

چون شتابان سوی او بردم پناه

تا شوم ایمن ز آسیب سپاه،

از میان شان والد شاه زمن

آن به نام و صورت و سیرت حسن

جامه‌های خسروانی در برش

بسته کافوری عمامه بر سرش

تافت سوی من عنان، خندان و شاد

بر من از خنده در راحت گشاد

چون به پیش من رسید آمد فرود

بوسه بر دستم زد و پرسش نمود

خوش شدم ز آن چاره‌سازیهای او

شاد از آن مسکین‌نوازیهای او

در سخن با من بسی گوهر فشاند

لیک ازینها هیچ در گوشم نماند

صبحدم کز روی بستر خاستم

از خرد تعبیر آن درخواستم

گفت: این لطف و رضاجویی زشاه،

بر قبول نظم من آمد گواه

یک نفس زین گفت و گو منشین خموش!

چون گرفتی پیش، در اتمام کوش!

چون شنیدم از وی این تعبیر را

چون قلم بستم میان، تحریر را

بو کز آن سرچشمه‌ای کین خواب خاست

آید این تعبیر ازینجا نیز راست

کاربرانی که این مطلب را پسندیده اند :

کاربرانی که این مطلب را خوانده اند :

بستن فرم


سلام و درود
بسیار زیباست
سپاس از حضورتان
لذت بردم
شادکام باشید
در پناه خدا