🍃🌷🍃به پایگاه ادبی شعر پاک خوش آمدید 🍃🌷🍃

بخش ۵۵ – جواب خرگوش نخچیران را

(ثبت: 202197)

گفت ای یاران حقم الهام داد

مر ضعیفی را قوی رایی فتاد

آنچ حق آموخت مر زنبور را

آن نباشد شیر را و گور را

خانه‌ها سازد پر از حلوای تر

حق برو آن علم را بگشاد در

آنچ حق آموخت کرم پیله را

هیچ پیلی داند آن گون حیله را

آدم خاکی ز حق آموخت علم

تا به هفتم آسمان افروخت علم

نام و ناموس ملک را در شکست

کوری آنکس که در حق درشکست

زاهد ششصد هزاران ساله را

پوزبندی ساخت آن گوساله را

تا نتاند شیر علم دین کشید

تا نگردد گرد آن قصر مشید

علمهای اهل حس شد پوزبند

تا نگیرد شیر از آن علم بلند

قطرهٔ دل را یکی گوهر فتاد

کان به دریاها و گردونها نداد

چند صورت آخر ای صورت‌پرست

جان بی‌معنیت از صورت نرست

گر بصورت آدمی انسان بدی

احمد و بوجهل خود یکسان بدی

نقش بر دیوار مثل آدمست

بنگر از صورت چه چیز او کمست

جان کمست آن صورت با تاب را

رو بجو آن گوهر کم‌یاب را

شد سر شیران عالم جمله پست

چون سگ اصحاب را دادند دست

چه زیانستش از آن نقش نفور

چونک جانش غرق شد در بحر نور

وصف و صورت نیست اندر خامه‌ها

عالم و عادل بود در نامه‌ها

عالم و عادل همه معنیست بس

کش نیابی در مکان و پیش و پس

می‌زند بر تن ز سوی لامکان

می‌نگنجد در فلک خورشید جان

کاربرانی که این مطلب را پسندیده اند :

کاربرانی که این مطلب را خوانده اند :

بستن فرم


سلام و درود
بسیار زیباست
سپاس از حضورتان
لذت بردم
شادکام باشید
در پناه خدا