🍃🌷🍃به پایگاه ادبی شعر پاک خوش آمدید 🍃🌷🍃

بخش ۶۱ – حکایت پیر هشیار با مرید فراموشکار

(ثبت: 161443)

ساده مریدی ز جهان شسته دست

آمد و در صحبت پیری نشست

گرم نکرده به زمین جا هنوز

خاست ازان انجمن جان فروز

پیر برآشفت که تعجیل چیست

نفرت دیو از دم جبریل چیست

گفت قضا پرده کش هوش گشت

نادره چیزیم فراموش گشت

می روم این لحضه به هر راه و کوی

تا کنم آن گمشده را جست و جوی

پیر خروشید که ای بوالهوس

در دو جهان هست یکی چیز و بس

کان نه سزاوار فراموشی است

قبله گویایی و خاموشی است

گر همه آفاق در آغوش تو

باشد و آن چیز فراموش تو

غایت آگاهی تو غافل است

حاصل اوقات تو بی حاصل است

ور بود آن چیز فرا یاد تو

شاد کن خاطر ناشاد تو

گو دو جهان گشته فراموش باش

لب ز سخن شان شده خاموش باش

جامی ازین مشغله خاموش کن

هر چه نه آن چیز فراموش کن

زانکه سرانجام تو خاموشی است

وآخر کار تو فراموشی است

کاربرانی که این مطلب را پسندیده اند :

کاربرانی که این مطلب را خوانده اند :

بستن فرم


سلام و درود
بسیار زیباست
سپاس از حضورتان
لذت بردم
شادکام باشید
در پناه خدا