🍃🌷🍃به پایگاه ادبی شعر پاک خوش آمدید 🍃🌷🍃

بخش ۶۸ – حکایت آن درویش کی در کوه خلوت کرده بود و بیان حلاوت انقطاع و خلوت و داخل شدن درین منقبت کی انا جلیس من ذکرنی و انیس من استانس بی گر با همه‌ای چو بی منی بی همه‌ای ور بی همه‌ای چو با منی با همه‌ای

(ثبت: 202787)

بود درویشی بکهساری مقیم

خلوت او را بود هم خواب و ندیم

چون ز خالق می‌رسید او را شمول

بود از انفاس مرد و زن ملول

همچنانک سهل شد ما را حضر

سهل شد هم قوم دیگر را سفر

آنچنانک عاشقی بر سروری

عاشقست آن خواجه بر آهنگری

هر کسی را بهر کاری ساختند

میل آن را در دلش انداختند

دست و پا بی میل جنبان کی شود

خار وخس بی آب و بادی کی رود

گر ببینی میل خود سوی سما

پر دولت بر گشا همچون هما

ور ببینی میل خود سوی زمین

نوحه می‌کن هیچ منشین از حنین

عاقلان خود نوحه‌ها پیشین کنند

جاهلان آخر بسر بر می‌زنند

ز ابتدای کار آخر را ببین

تا نباشی تو پشیمان یوم دین

کاربرانی که این مطلب را پسندیده اند :

کاربرانی که این مطلب را خوانده اند :

بستن فرم


سلام و درود
بسیار زیباست
سپاس از حضورتان
لذت بردم
شادکام باشید
در پناه خدا