🍃🌷🍃به پایگاه ادبی شعر پاک خوش آمدید 🍃🌷🍃

شمارهٔ ۶۹ – در مرثیه

(ثبت: 159737)

رئیس دولت و دین ای اسیر دست اجل

شدی و رفت بهین حاصل جهان از دست

زمانه نی در مردی در کرم بشکست

سپهر نی دم شخصی دم هنر دربست

دلم حریق وفاتت چو کرد خاکستر

یتیم‌وار برو جان به ماتمت بنشست

فغان ز عادت این رنج ساز راحت سوز

فغان ز گردش این جان شکار جورپرست

که صورتی که به عمری نگاشت خود بسترد

که گوهری که به سی سال سفت خود بشکست

زمانه عقد کمالی گسست و ای دریغ

که آسمان نتواند نظیر آن پیوست

ز دامگاه عناصر چه فایده‌ست بگو

وزین کشنده دو دام سیه سپید که هست

که روزگار پس از انتظار نیک دراز

بدین دو دام همین مرغ صید کرد و بجست

اگرچه در غم هجرت به نوک ناخن اشک

نماند مردمک دیده‌ای که دیده نخست

وگرچه هیچ شبی نیست تا ز دست دماغ

هزار دیده نگردد ز اشک میگون مست

زبان حال همی گوید اینت مقبل مرد

که از چه عید و عروسی کرانه کرد و برست

تو پروریدهٔ کابوک آسمان بودی

از آن قرار نکردی در آشیانهٔ پست

زمانه دل به تو زان درنبست می‌دانست

که ماهی فلکی را فرو نگیرد شست

کاربرانی که این مطلب را پسندیده اند :

کاربرانی که این مطلب را خوانده اند :

بستن فرم


سلام و درود
بسیار زیباست
سپاس از حضورتان
لذت بردم
شادکام باشید
در پناه خدا