🍃🌷🍃به پایگاه ادبی شعر پاک خوش آمدید 🍃🌷🍃

غزل شمارهٔ ۱۰۵ : خوی او از خام‌کاری کم نکرد

(ثبت: 162667)

خوی او از خام‌کاری کم نکرد

سینهٔ من سوخت چشمش نم نکرد

دشمنان با دشمنان از شرم خلق

آشتی رنگی کنند آنهم نکرد

از مکن گفتن زبانم موی شد

او هنوز از جور موئی کم نکرد

روزی از روی خودم چون روی خود

جان غم پرورد را خرم نکرد

سینه‌ام زان پس که چون گوهر بسفت

چون صدف بشکافت پس مرهم نکرد

عشق او تا بر سر من آب خورد

آب خورد جانم الا غم نکرد

در جفا هم جنس عالم بود لیک

آنچه او کرد از جفا، عالم نکرد

خار غم در راه خاقانی نهاد

وز پی برداشتن قد خم نکرد

کاربرانی که این مطلب را پسندیده اند :

کاربرانی که این مطلب را خوانده اند :

بستن فرم


سلام و درود
بسیار زیباست
سپاس از حضورتان
لذت بردم
شادکام باشید
در پناه خدا