🍃🌷🍃به پایگاه ادبی شعر پاک خوش آمدید 🍃🌷🍃

غزل شمارهٔ ۱۱۰ : عجب عجب که ترا یاد دوستان آمد

(ثبت: 159249)

عجب عجب که ترا یاد دوستان آمد

درآ درآ که ز تو کار ما به جان آمد

مبر مبر خور و خوابم ز داغ هجران بیش

مکن مکن که غمت سود و دل زیان آمد

چه می‌کنی به چه مشغولی و چه می‌طلبی

چه گفتمت چه شنیدی چه در گمان آمد

مزن مزن پس از این در دل آتشم که ز تو

بیا بیا که بدین خسته دل غمان آمد

چنان که بود گمان رهی به بدعهدی

به عاقبت همه عهد تو همچنان آمد

کرانه کردی از من تو خود ندانستی

که دل ز عشق تو یکباره در میان آمد

مکن تکبر و بهر خدای راست بگوی

که تا حدیث منت هیچ بر زبان آمد

کاربرانی که این مطلب را پسندیده اند :

کاربرانی که این مطلب را خوانده اند :

بستن فرم


سلام و درود
بسیار زیباست
سپاس از حضورتان
لذت بردم
شادکام باشید
در پناه خدا