🍃🌷🍃به پایگاه ادبی شعر پاک خوش آمدید 🍃🌷🍃

غزل شمارهٔ ۱۴۲ : باد سحر از کوی تو بویی به من آورد

(ثبت: 166772)

باد سحر از کوی تو بویی به من آورد

جانهاش فدا باد! که جان را به تن آورد

دلهای ز خود رفته ما را که غمت داشت

آمد سحری بوی تو با خویشتن آورد

دلها شده‌ بودند به یک بارگی از جان

لطفت به سلامت همه‌شان با وطن آورد

شد دیده یعقوب منور به نسیمی

کز یوسف مصرش خبر پیرهن آورد

این رایحه مشک ز دشت ختن آمد؟

یا بوی اویس است که باد از یمن آورد؟

در باغ مگر بزم صبوح است، که گل را

عطار سحرگاه به دوش از چمن آورد؟

آن قطره عرق نیست که بر عارضت افتاد

آبی است که با روی گل یاسمن آورد

کاربرانی که این مطلب را پسندیده اند :

کاربرانی که این مطلب را خوانده اند :

بستن فرم


سلام و درود
بسیار زیباست
سپاس از حضورتان
لذت بردم
شادکام باشید
در پناه خدا