🍃🌷🍃به پایگاه ادبی شعر پاک خوش آمدید 🍃🌷🍃

غزل شمارهٔ ۱۴۷ : آخر این درد دل من به دوایی برسد

(ثبت: 166777)

آخر این درد دل من به دوایی برسد

عاقبت ناله شبگیر بجایی برسد

آخر این سینه دلگیر غم آباد مرا

روزی از روزنه غیب صفایی برسد

بر درت شب همه شب یاوه در آنم چو جرس

تا بگوشم مگر آواز درآیی برسد

بجز از عمر چه شاید که نثار تو کنم؟

که به عمری چو تو شاهی به گدایی برسد

پای را باز مگیر از سرم ای دوست که دست

گر به هیچم نرسد، خود به دعایی برسد

عمر بر باد هوا داده‌ام و می‌ترسم

که به گلزار تو آسیب هوایی برسد

سر پابوس تو دارم من و هیهات کجا

به چنان پایه، چنین بی‌سر و پایی برسد؟

رویم از دیده به خون تر شد و می‌دانستم

که به روی من ازین دیده بلایی برسد

با جفا خو کن و با درد بساز ای سلمان!

کین نه دردی است که هرگز به دوایی برسد

کاربرانی که این مطلب را پسندیده اند :

کاربرانی که این مطلب را خوانده اند :

بستن فرم


سلام و درود
بسیار زیباست
سپاس از حضورتان
لذت بردم
شادکام باشید
در پناه خدا