🍃🌷🍃به پایگاه ادبی شعر پاک خوش آمدید 🍃🌷🍃

غزل شمارهٔ ۱۸۷ : آخر در زهد و توبه دربستم

(ثبت: 159326)

آخر در زهد و توبه دربستم

وز بند قبول آن و این رستم

بر پردهٔ چنگ پرده بدریدم

وز بادهٔ ناب توبه بشکستم

با آن بت کم‌زن مقامر دل

در کنج قمارخانه بنشستم

چون نوبت حسن پنج کرد آن بت

زنار چهارگانه بربستم

از رخصت عشق رخنه‌ای جستم

وز عادت مادر و پدر جستم

چون پای بلا به جور بگشادم

بی‌باده مباد یک نفس دستم

در بتکده گاه موئمن گبرم

در مصطبه گاه عاقل مستم

دستم ز زبان خصم کوته شد

کامروز چنان که گویدم هستم

کاربرانی که این مطلب را پسندیده اند :

کاربرانی که این مطلب را خوانده اند :

بستن فرم


سلام و درود
بسیار زیباست
سپاس از حضورتان
لذت بردم
شادکام باشید
در پناه خدا