🍃🌷🍃به پایگاه ادبی شعر پاک خوش آمدید 🍃🌷🍃

غزل شمارهٔ ۲۰۴ : بیا، ای دیده، تا یک دم بگرییم

(ثبت: 179821)

بیا، ای دیده، تا یک دم بگرییم

نیم چون خوشدل و خرم بگرییم

دمی بر جان پر حسرت بموییم

زمانی بر دل پر غم بگرییم

گهی از درد بی‌درمان بنالیم

گهی از زخم بی‌مرهم بگرییم

دل ما مرد، بر تن خوش بموییم

چو عیسی رفت، بر مریم بگرییم

چو کار از دست رفت، این گریهٔ ما

ندارد هیچ سودی، هم بگرییم

خوشا آن دم که با ما یار خوش بود

کنون در حسرت آن دم بگرییم

نشد جان محرم اسرار جانان

بر آن محروم نامحرم بگرییم

تن بیمار ما درهم شد از غم

بر آن بیچارهٔ درهم بگرییم

ز عمر ما دوسه دم ماند باقی

بیا، کین یک دو دم بر هم بگرییم

عراقی را کنون ماتم بداریم

بر آن مسکین درین ماتم بگرییم

کاربرانی که این مطلب را پسندیده اند :

کاربرانی که این مطلب را خوانده اند :

بستن فرم


سلام و درود
بسیار زیباست
سپاس از حضورتان
لذت بردم
شادکام باشید
در پناه خدا