🍃🌷🍃به پایگاه ادبی شعر پاک خوش آمدید 🍃🌷🍃

غزل شمارهٔ ۲۱۷۵ : در خشکی ما بنگر وآن پرده تر برگو

(ثبت: 195960)

در خشکی ما بنگر وآن پرده تر برگو

چشم تر ما را بین ای نور بصر برگو

جمع شکران را بین در ما نگران را بین

شیرین نظران را بین هین شرح شکر برگو

امروز چنان مستی کز جوی جهان جستی

امروز اگر خواهی آن چیز دگر برگو

هر چند که استادی داد دو جهان دادی

در دست کی افتادی زان طرفه خبر برگو

از جای نجنبیده لیک از دل و از دیده

بسیار بگردیده احوال سفر برگو

در کشتی و دریایی خوش موج و مصفایی

زیری گه و بالایی ای زیر و زبر برگو

با صبر تویی محرم روسخت تویی در غم

شمشیر زبان برکش وز صبر و سپر برگو

مستی جماعت بین کرده ز قدح بالین

یا رب بفزا آمین این قصه ز سر برگو

بر هر که زد این برهان جان یابد و سیصد جان

باور نکنی این را بر چوب و حجر برگو

گفت ار سر او باشم رخسار تو بخراشم

ای عارف این را هم با او به سحر برگو

آمد دگری از ده هین دیگ دگر برنه

گر تاج گرو کردی از رهن کمر برگو

گر رافضیی باشد از داد علی در ده

ور زآنک بود سنی از عدل عمر برگو

موری چه قدر گوید از تخت سلیمانی

بگشا لب و شرحش کن اسباب ظفر برگو

کاربرانی که این مطلب را پسندیده اند :

کاربرانی که این مطلب را خوانده اند :

بستن فرم


سلام و درود
بسیار زیباست
سپاس از حضورتان
لذت بردم
شادکام باشید
در پناه خدا