🍃🌷🍃به پایگاه ادبی شعر پاک خوش آمدید 🍃🌷🍃

غزل شمارهٔ ۲۲۳ : بپرس از دلم آخر، چه دل؟ که قطرهٔ خون

(ثبت: 179840)

بپرس از دلم آخر، چه دل؟ که قطرهٔ خون

که بی‌تو زار چنان شد که: من نگویم چون؟

ببین که پیش تو در خاک چون همی غلتد؟

چنان که هر که ببیند برو بگرید خون

بمانده بی رخ زیبای خویش دشمن کام

فتاده خوار و خجل در کف زمانه زبون

نه پای آنکه ز پیش زمانه بگریزد

نه روی آنکه ز دست بلا شود بیرون

کنون چه چاره؟ که کار دلم ز چاره گذشت

گذشت آب چو از سر، چه سود چاره کنون؟

طبیب دست کشید از علاج درد دلم

چه سود درد دلم را علاج با معجون؟

علاج درد عراقی بجز تو کس نکند

تویی که زنده کنی مرده را به کن فیکون

کاربرانی که این مطلب را پسندیده اند :

کاربرانی که این مطلب را خوانده اند :

بستن فرم


سلام و درود
بسیار زیباست
سپاس از حضورتان
لذت بردم
شادکام باشید
در پناه خدا