🍃🌷🍃به پایگاه ادبی شعر پاک خوش آمدید 🍃🌷🍃

غزل شمارهٔ ۲۵۱ : چه کرده‌ام که دلم از فراق خون کردی؟

(ثبت: 179868)

چه کرده‌ام که دلم از فراق خون کردی؟

چه اوفتاد که درد دلم فزون کردی؟

چرا ز غم دل پر حسرتم بیازردی؟

چه شد که جان حزینم ز غصه خون کردی؟

نخست ار چه به صد زاریم درون خواندی

به آخر از چه به صد خواریم برون کردی؟

همه حدیث وفا و وصال می‌گفتی

چو عاشق تو شدم قصه واژگون کردی

ز اشتیاق تو جانم به لب رسید، بیا

نظر به حال دلم کن، ببین که: چون کردی؟

لوای عشق برافراختی چنان در دل

که در زمان، علم صبر سرنگون کردی

کنون که با تو شدم راست چون الف یکتا

ز بار محنت، پشتم دو تا چو نون کردی

نگفته بودی، بیداد کم کنم روزی؟

چو کم نکردی باری چرا فزون کردی؟

هزار بار بگفتی نکو کنم کارت

نکو نکردی و از بد بتر کنون کردی

به دشمنی نکند هیچ کس به جان کسی

که تو به دوستی آن با من زبون کردی

بسوختی دل و جانم، گداختی جگرم

به آتش غمت از بسکه آزمون کردی

کجا به درگه وصل تو ره توانم یافت؟

چو تو مرا به در هجر رهنمون کردی

سیاهروی دو عالم شدم، که در خم فقر

گلیم بخت عراقی سیاه گون کردی

کاربرانی که این مطلب را پسندیده اند :

کاربرانی که این مطلب را خوانده اند :

بستن فرم


سلام و درود
بسیار زیباست
سپاس از حضورتان
لذت بردم
شادکام باشید
در پناه خدا