🍃🌷🍃به پایگاه ادبی شعر پاک خوش آمدید 🍃🌷🍃

غزل شمارهٔ ۲۵۲ : در خرابات مغان مست و بهم بر زده دوش

(ثبت: 166882)

در خرابات مغان مست و بهم بر زده دوش

می‌کشیدند مرا چون سر زلف تو به دوش

دیدم از باده نوشین و لب نوش لبان

بزم رندان خرابات پر از «نوشانوش»

قصه حال پریشان من امشب زغمت

به درازی چو سر زلف تو بگذشت ز دوش

عاقلا پند من بیدل بیهوش مده

می به من ده که ندارم سر عقل و دل و هوش

در خرابات مغان دلق مرقع نخرند

برو ای خواجه برو دلق مرقع بفروش

جامه زرق و لباسات در این ره عیب است

آشکارا چه کنی خرقه قبا ساز و بپوش

گر چو شمعت بکشد یار از و روی متاب

ور چو چنگت بزند دوست ز دستش مخروش

آتش شوق رخت جرعه صفت سلمان را

آبرو ریخته بر خاک در باده فروش

کاربرانی که این مطلب را پسندیده اند :

کاربرانی که این مطلب را خوانده اند :

بستن فرم


سلام و درود
بسیار زیباست
سپاس از حضورتان
لذت بردم
شادکام باشید
در پناه خدا