🍃🌷🍃به پایگاه ادبی شعر پاک خوش آمدید 🍃🌷🍃

غزل شمارهٔ ۲۶۰ : نداشت این دل شوریده تاب سودایش

(ثبت: 166890)

نداشت این دل شوریده تاب سودایش

سرم برفت و نرفت از سرم تمنایش

به نرد درد چو وامق نبود مرد حریف

هزار دست پیاپی ببرد عذرایش

کسی نتافت از و سر چو زلفش از بن گوش

سیاه روی درآمد فتاد و در پایش

غمش ز جای خودم برد و خود چه جای من است

که گر به کوه رسد، برکند دل از جایش

رخ مرا که برو سیم اشک می‌آید

بیان عشق عیان می‌شود ز سیمایش

نهفته داشت دلم راز عشق چون غنچه

هوای دوست دمش داد و کرد رسوایش

دل مرا که امروز رنجه داشت چه غم

دلم خوش است که خواهد نواخت فردایش

همه امید به آلا و رحمتش دارد

وجود من که ز سر تا بپاست آلایش

گناهکار و فرومانده‌ام ببخش مرا

که هست بر من بیچاره جای بخشایش

سواد هستی سلمان ز روی لوح وجود

رود ولیک بماند نشان سودایش

کاربرانی که این مطلب را پسندیده اند :

کاربرانی که این مطلب را خوانده اند :

بستن فرم


سلام و درود
بسیار زیباست
سپاس از حضورتان
لذت بردم
شادکام باشید
در پناه خدا