🍃🌷🍃به پایگاه ادبی شعر پاک خوش آمدید 🍃🌷🍃

غزل شمارهٔ ۲۹۱ : چه بود گر نقاب بگشایی؟

(ثبت: 179908)

چه بود گر نقاب بگشایی؟

بی‌دلان را جمال بنمایی؟

مفلسان را نظاره‌ای بخشی؟

خستگان را دمی ببخشایی؟

عمر ما شد، دریغ! ناشده ما

بر سر کوی تو تماشایی

با وصالت نپخته سودایی

از فراغت شدیم سودایی

چه توان کرد؟ یار می‌نشنوی

هیچ باشد که یار ما آیی؟

جان را به چهره شاد کنی؟

دل ما را به غمزه بربایی؟

بی تومان جان و دل نمی‌باید

دل ما را به جان تو می‌بایی

پرده بردار، تا سر اندازیم

به سر کوی تو، ز شیدایی

ور بر آنی که خون ما ریزی

غمزه را حکم کن، چه می‌پایی؟

مفلسانیم بر درت عاجز

منتظر گشته تا چه فرمایی؟

چون عراقی امید در بسته

تا در بسته، بو که، بگشایی

کاربرانی که این مطلب را پسندیده اند :

کاربرانی که این مطلب را خوانده اند :

بستن فرم


سلام و درود
بسیار زیباست
سپاس از حضورتان
لذت بردم
شادکام باشید
در پناه خدا