🍃🌷🍃به پایگاه ادبی شعر پاک خوش آمدید 🍃🌷🍃

غزل شمارهٔ ۲۹۸ : کشید کار ز تنهاییم به شیدایی

(ثبت: 179915)

کشید کار ز تنهاییم به شیدایی

ندانم این همه غم چون کشم به تنهایی؟

ز بس که داد قلم شرح سرنوشت فراق

ز سرنوشت قلم نامه گشت سودایی

مرا تو عمر عزیزی و رفته‌ای ز برم

چو خوش بود اگر، ای عمر رفته بازآیی

زبان گشاده، کمر بسته‌ایم، تا چو قلم

به سر کنیم هر آن خدمتی که فرمایی

به احتیاط گذر بر سواد دیدهٔ من

چنان که گوشهٔ دامن به خون نیالایی

نه مرد عشق تو بودم ازین طریق، که عقل

درآمده است به سر، با وجود دانایی

درم گشای، که امید بسته‌ام در تو

در امید که بگشاید؟ ار تو نگشایی

به آفتاب خطاب تو خواستم کردن

دلم نداد، که هست آفتاب هر جایی

سعادت دو جهان است دیدن رویت

زهی! سعادت، اگر زان چه روی بنمایی!

کاربرانی که این مطلب را پسندیده اند :

کاربرانی که این مطلب را خوانده اند :

بستن فرم


سلام و درود
بسیار زیباست
سپاس از حضورتان
لذت بردم
شادکام باشید
در پناه خدا