🍃🌷🍃به پایگاه ادبی شعر پاک خوش آمدید 🍃🌷🍃

غزل شمارهٔ ۳۲۷ : هندوی زلف سرکشت با تو نشسته روبرو

(ثبت: 166957)

هندوی زلف سرکشت با تو نشسته روبرو

حال مشوش مرا با تو گشود مو به مو

از همه سوی می‌دهد، بوی حبیب لاجرم

می‌روم از هوای تو، همچو نسیم سو به سو

کرد ز سر حال من، مردم شهر را خبر

ناله من که می‌رود، خانه به خانه کو به کو

بر لب جوی نیست چون، قامت او صنوبری

باورت ار نمی‌شود، خیز به جوی جو به جو

بس که به بوی وصل خود، هر نفسی دمی زنم

خون جگر نگر مرا، بسته چو نافه تو به تو

روی گل و بنفشه را باز چه می‌کنی به پا

سنبل چین زلف آن، آهوی مشک بو به بو

من نه چو شانه کرده‌ام در سر طره تو سر

از چه سبب نشسته است، آینه با تو رو بره رو؟

کاربرانی که این مطلب را پسندیده اند :

کاربرانی که این مطلب را خوانده اند :

بستن فرم


سلام و درود
بسیار زیباست
سپاس از حضورتان
لذت بردم
شادکام باشید
در پناه خدا