🍃🌷🍃به پایگاه ادبی شعر پاک خوش آمدید 🍃🌷🍃

غزل شمارهٔ ۳۲۹ : آمد آن خسرو خوبان جهان از باکو

(ثبت: 166959)

آمد آن خسرو خوبان جهان از باکو

می‌کند قصد جهانی و ندارد باک او

قصد جان می‌کند و جان همه عالم اوست

می‌خورم زهر فراق و ندهد تریاک او

چو رسید آن گل خوشبو ز دیار باکو

هیچ خوف و خطرش نیست زهی بی‌باک او

خسته بر خاک ره افتاده و چشمم بر راه

دید و بگذشت و مرا بر نگرفت از خاک او

گر هلال خم ابروی تو بیند مه نو

رخ به شامی ننماید دگر از افلاک او

غنچه گر بشنود او وصف گل از بلبل باز

دامن از شوق کند تا به گریبان چاک او

من چو صیدی به کمند سر زلفش شده‌ام

تا دگر کشته در آویزدم از فتراک او

اگرش دامن ازین غصه بگیرم کو دست

وگر از جور فراقش بگریزم پاک او

در فشانیست که کردست درین ره سلمان

مرد باید که سخن گوید از ادراک او

کاربرانی که این مطلب را پسندیده اند :

کاربرانی که این مطلب را خوانده اند :

بستن فرم


سلام و درود
بسیار زیباست
سپاس از حضورتان
لذت بردم
شادکام باشید
در پناه خدا