🍃🌷🍃به پایگاه ادبی شعر پاک خوش آمدید 🍃🌷🍃

غزل شمارهٔ ۴۰ : آه، به یک‌بارگی یار کم ما گرفت!

(ثبت: 179657)

آه، به یک‌بارگی یار کم ما گرفت!

چون دل ما تنگ دید خانه دگر جا گرفت

بر دل ما گه گهی، داشت خیالی گذر

نیز خیالش کنون ترک دل ما گرفت

دل به غمش بود شاد، رفت غمش هم ز دل

غم چه کند در دلی کان همه سودا گرفت؟

دیدهٔ گریان مگر بر جگر آبی زند؟

کاتش سودای او در دل شیدا گرفت

خوش سخنی داشتم، با دل پردرد خویش

لشکر هجران بتاخت در سر من تا گرفت

دین و دل و هوش من هر سه به تاراج برد

جان و تن و هرچه بود جمله به یغما گرفت

هجر مگر در جهان هیچ کسی را نیافت

کز همه وامانده‌ای، هیچکسی را گرفت

هیچ کسی در جهان یار عراقی نشد

لاجرمش عشق یار، بی‌کس و تنها گرفت

کاربرانی که این مطلب را پسندیده اند :

کاربرانی که این مطلب را خوانده اند :

بستن فرم


سلام و درود
بسیار زیباست
سپاس از حضورتان
لذت بردم
شادکام باشید
در پناه خدا