🍃🌷🍃به پایگاه ادبی شعر پاک خوش آمدید 🍃🌷🍃

غزل شمارهٔ ۸۹ : ناگه بت من مست به بازار برآمد

(ثبت: 179706)

ناگه بت من مست به بازار برآمد

شور از سر بازار به یکبار برآمد

مانا به کرشمه سوی او باز نظر کرد

کین شور و شغب از سر بازار برآمد

با اهل خرابات ندانم چه سخن گفت؟

کاشوب و غریو از در خمار برآمد

در صومعه ناگاه رخش پرده برانداخت

فریاد و فغان از دل ابرار برآمد

آورد چو در کار لب و غمزه و رخسار

جان و دل و چشم همه از کار برآمد

تا جز رخ او هیچ کسی هیچ نبیند

در جمله صور آن بت عیار برآمد

هر بار به رنگی بت من روی نمودی

آن بار به رنگ همه اطوار برآمد

و آن شیفته کز زلف و قدش دار و رسن یافت

بگرفت رسن، خوش به سر دار برآمد

فی‌الجمله برآورد سر از جیب بزودی

هر دم به لباسی دگر آن یار برآمد

و آن سوخته کاتش همه تاب رخ او دید

زو دعوی «النار ولاالعار» برآمد

المنةلله که پس از منت بسیار

مقصود و مرادم ز لب یار برآمد

دور از لب و دندان عراقی همه کامم

زان دو لب شیرین شکر بار برآمد

کاربرانی که این مطلب را پسندیده اند :

کاربرانی که این مطلب را خوانده اند :

بستن فرم


سلام و درود
بسیار زیباست
سپاس از حضورتان
لذت بردم
شادکام باشید
در پناه خدا