🍃🌷🍃به پایگاه ادبی شعر پاک خوش آمدید 🍃🌷🍃

غزل شمارهٔ ۹۷ : دردم فزود و دست به درمان نمی‌رسد

(ثبت: 159236)

دردم فزود و دست به درمان نمی‌رسد

صبرم رسید و هجر به پایان نمی‌رسد

در ظلمت نیاز بجهد سکندری

خضر طرب به چشمهٔ حیوان نمی‌رسد

برخوان از آنکه طعمهٔ جانست هیچ تن

آنجا به پای عقل بجز جان نمی‌رسد

جان داده‌ام مگر که به جانان خود رسم

جانم برون شدست و به جانان نمی‌رسد

خوانی که خواجهٔ خرد از بهر جان نهاد

مهمان عقل بر سر آن خوان نمی‌رسد

گفتم به میزبان که مرا زله‌ای فرست

گفتا هنوز نقل به دربان نمی‌رسد

فتراک این سوار به تو کی رسد که خود

گردش هنوز بر سر سلطان نمی‌رسد

طوفان رسید در غمت و انوری هنوز

قسمت سرای نوح به طوفان نمی‌رسد

کاربرانی که این مطلب را پسندیده اند :

کاربرانی که این مطلب را خوانده اند :

بستن فرم


سلام و درود
بسیار زیباست
سپاس از حضورتان
لذت بردم
شادکام باشید
در پناه خدا