🍃🌷🍃به پایگاه ادبی شعر پاک خوش آمدید 🍃🌷🍃

غزل ۲۳۴ : آفتاب از کوه سر بر می‌زند

(ثبت: 165093)

آفتاب از کوه سر بر می‌زند

ماه روی انگشت بر در می‌زند

آن کمان ابرو که تیر غمزه اش

هر زمانی صید دیگر می‌زند

دست و ساعد می‌کشد درویش را

تا نپنداری که خنجر می‌زند

یاسمین بویی که سرو قامتش

طعنه بر بالای عرعر می‌زند

روی و چشمی دارم اندر مهر او

کاین گهر می‌ریزد آن زر می‌زند

عشق را پیشانیی باید چو میخ

تا حبیبش سنگ بر سر می‌زند

انگبین رویان نترسند از مگس

نوش می‌گیرند و نشتر می‌زنند

در به روی دوست بستن شرط نیست

ور ببندی سر به در بر می‌زند

سعدیا دیگر قلم پولاد دار

کاین سخن آتش به نی در می‌زند

کاربرانی که این مطلب را پسندیده اند :

کاربرانی که این مطلب را خوانده اند :

بستن فرم


سلام و درود
بسیار زیباست
سپاس از حضورتان
لذت بردم
شادکام باشید
در پناه خدا