🍃🌷🍃به پایگاه ادبی شعر پاک خوش آمدید 🍃🌷🍃

غزل ۵۸۲ : یار گرفته‌ام بسی چون تو ندیده‌ام کسی

(ثبت: 165441)

یار گرفته‌ام بسی چون تو ندیده‌ام کسی

شمع چنین نیامدست از در هیچ مجلسی

عادت بخت من نبود آن که تو یادم آوری

نقد چنین کم اوفتد خاصه به دست مفلسی

صحبت از این شریفتر صورت از این لطیفتر

دامن از این نظیفتر وصف تو چون کند کسی

خادمه سرای را گو در حجره بند کن

تا به سر حضور ما ره نبرد موسوسی

روز وصال دوستان دل نرود به بوستان

یا به گلی نگه کند یا به جمال نرگسی

گر بکشی کجا روم تن به قضا نهاده‌ام

سنگ جفای دوستان درد نمی‌کند بسی

قصه به هر که می‌برم فایده‌ای نمی‌دهد

مشکل درد عشق را حل نکند مهندسی

این همه خار می‌خورد سعدی و بار می‌برد

جای دگر نمی‌رود هر که گرفت مونسی

کاربرانی که این مطلب را پسندیده اند :

کاربرانی که این مطلب را خوانده اند :

بستن فرم


سلام و درود
بسیار زیباست
سپاس از حضورتان
لذت بردم
شادکام باشید
در پناه خدا